eitaa logo
🇮🇷غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند🇮🇷
106 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی می فهمیدم می خواهد برود از دو روز قبلش غمزده بودم. موقع رفتن سرش را می گذاشت در گوش من و سوره والعصر را می خواند می گفت: " هر وقت دلت گرفت سوره والعصر را بخوان. حالا هم هر موقع دلم می‌گیرد می‌خوانم".
یادم می آید دفعه اولی که رفتیم سقز مرا گذاشت خانه دوستش، آقای رادان و رفت. وقت رفتن گفت: " ۲۵ روز دیگر برمی گردم". من در طبقه پاین بودم. اتاق پرده نداشت. وقتی به بیرون نگاه می کردم و حیاط پر از برف را می دیدم وحشت می کردم.
هنوز شب نشده تمام درها را قفل می کردم و چراغ های ساختمان را هم خاموش می کردم. کلت حاجی را می گذاشتم روی شکمم و می خوابیدم. ۲۰ - ۱۰ شب که گذشت، یک شب همین طور که اسلحه توی دستم بود، خوابم برد. یک دفعه از خواب پریدم. دیدم یک نفر با آجر به در می کوبد و نور چراغی هم روی برف ها افتاده است.
دلهره عجیبی پیدا کردم. خشاب اسلحه را جا زدم، از راه پله بالا رفتم و گفتم: " آقای رادان بیایید ببنید کی درمی‌زند". آقای رادان هم یک آجر برداشت و آمد توی بالکن. یکدفعه دیدم صدای خنده حاجی از پشت در می آید. همان جا خشکم زد. اسلحه از دستم ول شد. همانطور از پشت در گفت که "حالا دیگه برای من اسلحه می کشی، مامور می آری."
تا چند وقت بعد هر وقت تماس می‌گرفت می‌گفت: " اگر بیایم برایم اسلحه نمی کشی؟ " از آن به بعد برای اینکه دیگر نترسم هر وقت می آمد سر پیچ که می رسید، شروع می کرد به بوق زدن تا پشت در. می گفتم : " حاجی مردم بیدار می شوند". می‌گفت: " میخواهم دیگر نترسی
توی محله پیچیده بود وقتی حاج اکبر می آید خانمش را ببیند از اول کوچه بوق می زند. همه برایمان دست گرفته بودند. یک بار نزدیک عملیات گفت: " نمی شود شما اینجا بمانید. باید بروید اصفهان ". زیر بار نرفتم. گفت: " حاضری بری تو کمین ؟ " گفتم: هر طور صلاح بدانید. گفت : فقط باید دلش را داشته باشی. خانم یکی از دوستان هم با ما بود. خیلی هم می ترسید. یک اسلحه دست حاجی بود، یکی هم دست من. با سرعت زیاد و چراغ خاموش حرکت می کردیم. یک دفعه یک بنز با چراغ روشن از جلوی ما رد شد. حاجی گفت: محکم بنشینید، پشت سر بنز حرکت میکنیم.
گفتم: با این پیکان چطوری آخه؟! پایش را گذاشت روی گاز و تا آخره محدوده کمین همین طوری رفتیم. آنجا که رسیدیم، بنز رفت، ما هم کنار جاده ایستادیم. عرق از صورتش می ریخت دستش رو بالا برد و گفت: " خدایا شکرت، خودم و خانمم که هیچ، امانتی دوستم سلامت از کمین رد شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 معرفی 💠 ارائه : خادم الشهدا یازینب (س) 📆 دوشنبه ۱۴۰۰.۰۵.۱۸ ⏰ ساعت ۲۲ 🕊گروه جامانده از شهدا eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84 کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃 eitaa.com/booyenaena
محسن حججی در سال ۱۳۷۰ در شهر نجف‌آباد اصفهان به دنیا آمد و از جمله رزمندگان دلاور مدافع حرم بود که در خاک سوریه به شهادت رسید.
محسن حججی از جهادگران و اعضای فعال مؤسسه شهید احمد کاظمی بود که در عملیاتی مستشاری نزدیک مرز سوریه با عراق به اسارت گروه تروریستی داعش درآمد و پس از دو روز به‌دست تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید.