eitaa logo
🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
111 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید قاجاریان در چند نقطه از مسیر جاده نیشابور به مشهد که محل استقرار موکب ها بود لوازم مورد نیاز زائران وحتی دارو و آمبولانس را برای آنها فراهم می­ کرد و گاهی اوقات از نزدیک به این موکب­ ها سرکشی می­ کرد.
او در مدت خدمت خود وظایفی که بر عهده ­اش بود را به نحو احسن و با نظم و دقت خاصی انجام می ­داد. سردار در برابر انجام وظایف خویش هیچگونه توقع یا چشم داشتی از کسی نداشت هدفش فقط رضای خدا بود و از چاپلوسی و چرب زبانی تنفر داشت.
پشتیبانی از ولایت فقیه در کلام و عمل در تمامی جلسات اداری که با حضور مسئولین و یا فرماندهان نظامی برگزار می­ شد پشتیبان ولایت و رهبری بود و همیشه و در همه حال نظر و اعتقاد خود را بیان می­ کرد گر چه برای بعضی از مسئولین شهر ناخوشایند بود.
یکی دیگر از خصوصیات اخلاقی سردار قاجاریان مشورت و نظر خواهی در امور کاری و خانوادگی بود. او برای انجام هرکاری نظر همکاران و مسئولین را جویا می­ شد. حتی در مسائل خانوادگی نیز همیشه نظر همسر و فرزندان برایش مهم بود.
سردار انسانی مهربان، صبور و قدر شناس بود و دید و بازدید از اقوام و همکاران نیز برایش اولویت داشت هر چند به علت مشغله ­ی کاری فرصت این کار ریاد برایش مهیا نمی ­شد.
پرواز علاقه­ ی او به شهادت و عاقبت به خیر شدن و جمیع خصوصیات اخلاقی که در وجود این سردار اسلام شکل گرفته بود باعث شد که خداوند متعال او را برای خود انتخاب کند و آرزوی دیرینه­ اش که شهادت بود محقق شود.
سردار شهید محسن قاجاریان فرمانده تیپ زرهی 21 امام رضا(ع) که برای انجام مأموریت مستشاری عازم سوریه شده بود در نهایت در 14 بهمن ماه سال گذشته در جریان آزاد سازی شهرک نبل و الزهرا به فیض شهادت رسید. او رفت و اکنون جایش در بین ما خالی است.
حسین قبادی، برادر شهید مدافع حرم گفت: علیرضا تمام حق و حقوق ماموریت‌هایش را در سوریه خرج خانواده شهدای سوری و سربازان سوری می‌کرد.
علیرضا قبادی در تاریخ پنجم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۷ در تهران به دنیا آمد. بعد از گرفتن دیپلم در سال ۱۳۸۵ در دانشگاه امام حسین (ع) قبول شد و به عضویت سپاه پاسداران درآمد. بعد از گذراندن دوره افسری، در دانشگاه آزاد اسلامی دانشجو رشته برق صنعتی شد. همزمان دوره‌های آموزشی تخریب را گذراند.
از هجده سالگی شروع به حفظ قرآن کرد و حافظ قرآن شد. به زبان عربی و انگلیسی تسلط داشت و جز اولین نیروهایی بود که با شروع بحران سوریه، به همراه سردار شهید حسین همدانی عازم جبهه‌های سوریه شد.
قبادی، اولین بار در تاریخ ۲۵/‌۰۷/‌۱۳۹۱‬ به سوریه اعزام شد و مدت پنج سال در سوریه حضور داشت. سرانجام در بیست و هفتم اردیبهشت سال ۱۳۹۶ موقع پاکسازی و ساماندهی میدان مین، بر اثر انفجار در منطقه حماه سوریه به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای امامزاده محمد (ع) کرج به خاک سپرده شد.
این‌شهید در وصیتنامه خود آورده است: «یا حضرت زینب (س) یا حضرت رقیه (س) اگر بارها در راه شما تکه تکه شوم، یا جانباز شوم، هرگز از دفاع کردن از شما دست بر نخواهم داشت و امیدوارم که این روح پرگناه لیاقت شهادت را داشته باشد… آرزوی بنده شهادت بوده و هست. چرا که وعده خداست که می‌فرماید: «شهدا همیشه زنده‌اند
برادران و خواهران من فریب دشمن را نخورید. همیشه پشتیبان امام خامنه‌ای (مدظله العالی) باشید، چرا که اعتقاد قلبی و باور ایمانی بنده این است که ایشان نایب بر حق امام زمان (عج) می‌باشد
پدرمان سرهنگ نیروی هوایی بود. همیشه از خاطرات شهیدان بابایی، ستاری، اردستانی و رشادت‌ هایشان برایمان تعریف می‌کرد. علیرضا همیشه خاطرات را در دفترچه یادداشت می‌کرد. وقتی از او در این باره سوال می‌پرسیدم، می‌گفت: «باید این خاطرات ثبت بشه که هیچ وقت فراموش نشه
تمام حق و حقوق مأموریت هایش را در سوریه خرج خانواده شهدای سوریه و جانبازان و سربازان سوری می‌کرد. می‌گفت حقوقی که به این سربازها و جانبازان و خانواده شهدای سوریه می‌دهند، حقوق زیادی نیست. چون دولت سوریه تقریباً ورشکسته بود. همیشه به خانواده شهدای سوری سرکشی می‌کرد و برایشان خوار و بار و وسایل مورد نیاز زندگی می‌گرفت. پول نقدی به فرزندان شهدا می‌داد و به مادران شهدا کمک مالی می‌کرد
سعی می‌کرد به نحوی از این خانواده‌ها دلجویی کند. می‌گفت: «خدمت به خانواده شهدا کمتر از شهادت نیست. نوبت ماست که هوای خانواده شهدا را داشته باشیم و به آن‌ها دلگرمی و روحیه بدیم و از لحاظ مادی و معنوی کمکشون کنیم.» همیشه می‌گفت: «انسانیت فراتر از مرزهای نژاد و قبیله‌ای و مذهب است. همه ما الآن در یک جبهه مشترک در مقابل گروه‌های تروریستی و داعش هستیم، فرقی نمی‌کند، ایرانی باشیم، سوری باشیم، افغانی باشیم یا پاکستانی. همگی برای یک هدف، هدف مشترک دفاع از حرم اهل بیت (ع) و دفاع از مرزهای اسلام می‌رویم تا از نفوذ تفکر وهابی جلوگیری کنیم.
این برادر شهید مدافع حرم در ادامه گفت: سال ۱۳۹۰ تازه بحران سوریه شروع شده بود. علیرضا برای رفتن به سوریه داوطلب شد و فرمانده شأن هم موافقت کرد. دو سال اول، مسئول حراست از سفارت ایران در دمشق بود. چون کار تخریب می‌دانست، در خیابانی که رو به روی سفارت ایران در دمشق بود، مرتب گشت می‌زد و ماشین‌هایی که مشکوک بود را بازرسی می‌کرد. چندین بار اسرائیل در همان خیابان بمب گذاری کرده بود و قصد ضربه زدن داشت. کار آن‌ها خیلی سخت بود. به صورت شبانه روزی از آن منطقه باید محافظت می‌شد. سخت کوش بود و هیچ وقت از اینکه یک لحظه هم نمی‌تواند استراحت بکند، شکایت نمی‌کرد.
علیرضا در منطقه حماه سوریه خیلی زحمت کشید. میدان‌های مین زیادی در آنجا بود که اکثر آن‌ها را خنثی کرد. همه میدان‌های مین را نقشه برداری می‌کرد و در عین حال که مین‌ها را خنثی می‌کرد، به سربازهای سوری هم آموزش می‌داد. مربی میدان مین بود. نقاط ضعف و قوت انواع و اقسام مین‌ها را می‌گفت. جزوه می‌نوشت و در اختیار جوان‌هایی که تازه آمده بودند کار تخریب و تجربه‌ای نداشتند، قرار می‌داد. با صبر و حوصله توضیح می‌داد و خودش هم مدام می‌نوشت و یادداشت برداری می‌کرد. هنوز هم از جزوه‌های دست نویس او استفاده می‌شود. به ابوجزوه معروف شده بود.
مجرد بود و دغدغه خانواده را نداشت. در طول سال، هشت ماه سوریه می‌ماند. هر مأموریت در سوریه حداقل چهل و پنج روز بود. علیرضا چهارالی پنج ماه و گاهی هم بیشتر می‌ماند. اکثر همرزمانش متأهل بودند. تماس می‌گرفتند و می‌گفتند: «علیرضا من نمی‌تونم تا یک ماه دیگر بی‌ام برام مشکلی پیش آمده و باید بمونم» و او هم در جوابشان می‌گفت: «نگران نباشید، من هستم.» وقتی هم که نیروی جدیدی می‌آمد، دو هفته هم پیش او می‌ماند و کلاس می‌گذاشت و کل منطقه را توضیح می‌داد و تا خیالش راحت نمی‌شد که نیرو همه چیز را یاد گرفته و به میدان مین مسلط شده، به ایران باز نمی‌گشت.
یکم فروردین ماه ۱۳۹۶ دشمن حمله گسترده‌ای انجام داده بود. درست شبی که بچه‌های قدیمی می‌خواستند ایام فروردین ماه به ایران برگردند و نیروهای جدید بیایند، علیرضا مورد اصابت تیر دشمن قرار گرفت و از قسمت کشاله راست آسیب جدی دید و جانباز شد. همان سال هم در منطقه به شدت شیمیایی شد. وقتی که از طرف اداره آمدند برای ثبت جانبازی اصلاً زیر بار نرفت و قبول نکرد. همیشه می‌گفت: «من برای دفاع از حریم حضرت زینب (س) آمده‌ام نه جانبازی می‌خواهم نه امتیاز دیگری. جانبازی من از طرف اهل بیت (ع) ثبت بشود.
در آخر هم با سربند «کلنا عباسک یا زینب (س)» برگشت. از سوریه برای دوستانش شیرینی‌های مخصوص می‌آورد. شیرینی‌های خوشمزه که با روغن حیوانی درست می‌شد و خیلی پر انرژی بود. دوستانش تا او را می‌دیدند، سراغ شیرینی را از او می‌گرفتند. دست و دلباز بود و خیلی زیاد می‌آورد. چند جعبه هم برای رفیق صمیمی اش آقامحسن کمالی دهقان می‌آورد. هر چه آقا محسن می‌گفت: «پولش را بگیر.» علیرضا زیر بار نمی‌رفت و می‌گفت: «نه، این سوغاته
علیرضا از سوریه آمده بود. دیدم ساکش خیلی خاکی شده، خیلی هم ناراحت است و زیاد حوصله ندارد. تا به حال او را این‌طوری ندیده بودم. فهمیدم که احتمالاً در منطقه جنگی یا یکی از همرزماش شهید شده و یا کسی زخمی و مجروح شده است. گفتم: «علیرضا چی شده؟» گفت: «دوستم، آقا محمود نریمانی شهید شده.» همگی جزو یگان ام البنین (س) بودند. گفت محمود هم تخریبچی بود. آمریکایی‌ها از این بمب‌های خوش‌های انداخته بودند و روس‌ها قبول نکردند که بروند و آن‌ها را جمع کنند.
مأموریت را به ما محول کردند. این بنده خدا سبد آورده بود و دانه دانه مین‌ها را جمع می‌کرد و در سبد می‌گذاشت. سبد را هم آویزان کرده بود به گردنش. من بیست متر از او جلوتر بودم، بمبی را در سبد انداخت و ناگهان منفجر شد. فقط به او نگاه کردم که جفت دستانش قطع شده بود. به سمتش رفتم و بغلش کردم، در بغل من شهید شد. علیرضاکتاب زندگینامه شهید بابایی را خریده بود و هر وقت که فرصتی پیدا می‌کرد، آن را می‌خواند. همیشه می‌گفت شهدا اولین قدمی که برداشتند، انجام وظیفه بود. یعنی وجدان کاری داشتند. نه اینکه فقط بخواهند شهید شوند. دوست داشتند که به نحو احسن مسئولیت و کاری را که به آن‌ها سپرده انجام بدهند و اگر خدا خواست و لیاقت داشتند به فیض شهادت برسند. مهم این است که وجدان کاری داشته باشی تا شهید شوی.
مرتبه آخر در تاریخ بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۶ به همراه دو تا از سربازان قرار بود برای مأموریت بروند. قبل از رفتن یکی از همرزمانش که تازه ازدواج کرده بود، گفت: «علیرضا امروز نوبت من است و باید بروم منطقه میدان مین، اما امروز نمی‌دانم که چی شده، دست و دلم نمی‌آید که بروم. یک مقدار نگران هستم و استرس دارم. خانمم تازه فارغ شده و بچه ام تازه به دنیا آمده.» علیرضا لبخندی زد و گفت: «اشکال ندارد. من امروز به جای شما می‌روم.» همراه دو تا از سربازهای سوری وارد میدان مین شاهد هشت در منطقه شیخ هلال استان حماه می‌شوند. در حالی که مین‌ها را خنثی می‌کردند، دشمن آن‌ها را رصد می‌کند. با انفجار مهیب، ترکش از پشت به سر و قلب علیرضا برخورد می‌کند و به همراه همرزمانش به شهادت می‌رسند
علیرضا مهربانی‌اش وسعت نداشت. در دل همه جایی برای خودش باز کرده بود. وقتی که شهید شد، پیکرش هنوز در میدان مین مانده بود و هر لحظه احتمال داشت تا نیروهای تکفیری سر برسند و پیکرش را ببرند. دو تا از سربازان سوری که به علیرضا عشق می‌ورزیدند، بدون لحظه‌ای معطلی با پای برهنه به وسط میدان مین رفتند و پیکرش را برگرداندند. از شهادت علیرضا بسیار ناراحت بودند و می‌گفتند شهادتش خسران خیلی بزرگی برای ماست.