eitaa logo
🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
111 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
عبدالمطلب کر و لال مادر زاد بود. از عملیات رمضان وارد جنگ شد، صفای عجیبی داشت… 💐معرفی شهید #دفاع_مقدس #زمینه_ساز_ظهور #شهید_عبدالمطلب_اکبری_باصری 💠 ارائه : جناب جامانده از شهدا 📆 جمعه ۹۸.۰۸.۱۰ ⏰ ساعت ۲۱:۰۰ #لبیک_یازینب (س) 🕊گروه به یاد شهدا http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
#شهید_عبدالمطلب_اکبری_باصری #شهیدکر_ولال_شیرازی #شهید_شهادت
شهید نظام دانشور می گفت: اگر خدا بخواهد به خودش بنازه, همین یک نفر آدم بس است, اگه بخواد به دسته ما لطفی کند بخاطر همین یه نفره چون با تمام وجود بنده خداست نه اهل غیبت نه اهل دروغ و نه هزار گناه که توسط همین زبان وگوش می شه! زمانی که نوبت خادمالحسینی اش باشه تمام چادر رو زیر ورو می کنه و تمام وسایل و پتو رو خانه تکانی می کنه سفر ه منظم و رسیدگی به بچه ها, مثل یه مادر انجام میده وقتی نوبت عبدالمطلب باشه همه لذت میبرن خدا حقشو گردن ما حلال کنه
شهيد زيبايی نژاد بارها به من می گفت که من به عبدالمطلب حسادت می کنم! با خنده به او می گفتم عبدالمطلب چه چيزی داره که نسبت به او حسادت می کنی؟ گفت او همه چيز داره همين قدر کافی که نمی تواند بدی ها را بگويد وبشنود!
عملیات کربلای ۴ یکی ازدوستاش به نام یوسفی که هم محلی هم بودند از ناحیه شکم مجروح شده بود وموقع عقب نشینی بود. رودهاش بیرون بود, اونها رو جمع کردم تو شکمش. گفتم دستت رو بگذار روش محکم بگیر برو عقب. به عبدالمطلب هم گفتم مواظبش باش و ماموری اینو ببری عقب
بعد از کلی بوس و سفارش که مواظب خودم باشم چفیفه خودش رو باز کرد, شکم یوسفی رو بست و نشست و گفت بیا کولم! گفتم :نمیشه خودش راه یباد بهتره! اشاره کرد سپردی بمن دیگه با من اون رو کول کرد تا عقب.
بعد از مجروحیت در کربلای ۵، عبدالمطلب را ندیدم. شب عملیات کربلای ۸ بود. پشت خاکریزی که قراربود گردان عملیات رو شروع کنه ایستاده بودیم. بچه ها پشت خاکریز به ستون نشست و منتظر دستور. با حاج منوچهر رد میشدیم, یک مرتبه یه منور عراقی بالا سرمون زد. عبدالمطلب توی ستون من رو دید, با سرعت خودش رو رساند. بالا و پایین می پرید و من را می می بوسید. حاج منوچهر هی میگفت ساکت. هیس! اونم کار خودش رو می کرد تا که سلمان(شهید بذرافشان) فرمانده گروهانش اومد گرفتش.
 شب کربلای ۸ بود. با اينکه سابقه عمليات داشتم ولی آتش به اين سنگينی نديده بودم به خوبی گرمای تيرهايی که از جلوی صورتم رد می شد حس می کردم. با حاج محسن شجاعی خودمان را به بالای خاکريز و درون کانال ميثم جا داديم. درگيری شديدی بين بچه ها و عراقی ها بالا گرفته بود در اين حالت بودم که چشمم افتاد به عبدالمطلب. در حال شليک کردن آر پی جی بود. خيلی برايم عجيب بود خستگی برايش مفهومی نداشت و بدون هيچ واهمه ای در حال نبرد بود. يادم به عمليات کربلای۵ افتاد که تانک عراقی در حال سوختن بود و فرياد بچه ها بلند بود, عبدالمطلب تانک رو زد و من بين نخلستان او را در حال شليک می ديدم! به تازگی عبدالمطلب صاحب فرذند دختری شده بود و قبل از عمليات در مقر نويد پدر شدنش را به بچه ها می داد. در آن عمليات چند پاتک شديد از طرف عراقی ها برای باز پس گرفتن منطقه انجام شد که در هر پاتک عبدالمطلب مردانه با رشادت تمام جلوی پاتک عراقی ها مقاومت می کرد. در پاتک سوم که نزديکی های عصر بود عراقی ها با نفرات بيشتری برای باز پس گرفتن منطقه آمدند خاکريز کوچکی در مسير آنها بود عبدالمطلب با چند گلوله آر پی جی به پشت آن خاکريز رفته بود و آماده نبرد بود و اين اخرين باری بود که او را ديدم و در همان درگيری به شهادت رسيد!
فردایش هم رفت جبهه. ۱۰ روز بعد جنازه‌ عبدالمطلب رو آوردند و دقیقاً توی همین جایی که با انگشت کشیده بود خاکش کردند.»  نوشته بود:
سر قبر پسرعموی شهیدش نشسته بود. با زبون کر و لالی خودش با ما حرف می‌زد، محلش نذاشتیم! وقتی دید ما نمی‌فهمیم، بغل دست قبر این شهید با انگشتش یه دونه چارچوب قبر کشید و رویش نوشت: شهید عبدالمطلب اکبری. بعد به ما نگاه کرد و گفت: ‌نگاه کنید! خندید، ما هم خندیدیم. دید همه ما داریم می‌خندیم، طفلک هیچی نگفت؛ یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشته‌اش را پاک کرد. سرش را پائین انداخت و آروم رفت…
بسم الله الرحمن الرحیم ” یک عمر هرچی گفتم به من می‌خندیدند، یک عمر هرچی می‌خواستم به مردم محبت کنم فکر کردند من آدم نیستم و مسخره‌ام کردند، یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم ، خیلی تنها بودم.  اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام حرف می‌زدم و آقا بهم گفت: “تو شهید می‌شی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد. این را هم گفتم اما باور نکردید! ” هدیه به شهید عبدالمطلب اکبری باصری صلوات,, شهدای فارس تولد:۱۳۴۳/۳/۳-شیراز شهادت:۱۳۶۶/۱/۱۹-شلمچه, عملیات کربلای ۸
وصیت نامه شهیدی که همه مسخره اش می کردند #شهید_عبدالمطلب_اکبری_باصری #شهیدکر_ولال_شیرازی #شهید_شهادت
وصیت نامه شهید عبدالمطلب اکبری بسم الله الرحمن الرحیم بانام خدا ، یار ویاور روح خدا و یاری دهنده امت حزب الله و با درود بر مهدی موعود(عج) آخرین ستاره آسمان ولایت و امامت و با درود بر نائب بر حقش خمینی بت شکن و با سلام بر امت اسلامی ایران و با سلام بر شهدای گلگون کفن انقلاب اسلامی ایران  چند کلامی با زبان ناگویا و گوش ناشنوا به خدمت شما پدر و مادر و همسر و ملت شهیدپرور به عنوان وصیت تقدیم می دارم: پدر،مادر و همسر عزیزم! در خانه همیشه مزاحم شما و سایر اعضا خانواده بوده ام اما همیشه قلبم برای اسلام و قرآن می تپید. همه شما می دیدید که در مراسم عزا،نوحه سرایی،سینه زنی،تشییع جنازه ها شرکت می کردم و همه وقت نمازم را در مسجد می خواندم تا این که امریکای جنایتکار جنگ آتش افروز صدامی را بر ما تحمیل کرد.باشروع جنگ تحمیلی همیشه در این فکر بودم که آیا می شود یک بار هم من به جبهه اعزام شوم تابالاخره بار اول به جبهه اعزام شدم و در عملیات رمضان شرکت کردم وبرگشتم و موفق هم شدم که بار دوم و به دنبالش تا به حال به طور کم و بیش و نسبی در جبهه در خدمت اسلام باشم.
اما شما ای پدر ومادر و همسرم! امیدوارم که بعداز شهادتم اشک نریزید و گریه زاری نکنید چون من پهلوی علی اکبر و حضرت قاسم می روم. گریه شما باعث خوشحالی دشمنان اسلام و امام خواهد بود. از خواهرانم می خواهم که با رعایت حجاب اسلامی مشت محکمی بر دهان دشمنان اسلام بکوبند. امیدوارم برادرم ابراهیم با خوب درس خواندنش بتواند یکی از یاران صدیق امام باشد.
#شهید_عبدالمطلب_اکبری_باصری #شهیدکر_ولال_شیرازی #شهید_شهادت
پدر ومادرم محمد علی را با تربیت اسلامی بارآورند تا انشاءالله یار و غمخوار اسلام باشد. پدر،مادرو همسرم فقط می توانند با صبرشان یار انقلاب وامام باشند.
امیدوارم که شهادتم ،عبرتی باشد برای آن هایی که اهل مسجد و نماز نیستند و از مسجد و نماز می گریزند. آن هایی که بی خیالند و از جبهه وجنگ خبری ندارند،به جبهه نمی روند.اگر هم می روند جبهه را رها کرده ، فرار می کنند.امیدوارم که بعد از شهادت من دیگر آن ها آدم شوند وحرف امام که می فرماید: مسجد سنگر است سنگرها را حفظ کنید خوب وارد گوش آن ها شودو جبهه رفتن و چگونه جنگیدن را یاد بگیرند .در پایان از خدمت خانواده گرامی خود می خواهم که صبر را پیشه خود قرارا داده و زینب وار زندگی کند با حفظ حجاب و من را حلال کند. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته عبدالمطلب اکبری 65/12/4
خواهران و مادران با حجابشان و برادران با ایثار جان و مال خود اسلام وانقلاب را به همه جهان صادر کنند. پشتیبان روحانیت و امام و سپاه وسایر ارگان های انقلابی دیگر باشید وتوی دهن دشمنان این ها بزنید.
#شهید_عبدالمطلب_اکبری_باصری #شهیدکر_ولال_شیرازی #شهید_شهادت
#شهید_عبدالمطلب_اکبری_باصری #شهیدکر_ولال_شیرازی #شهید_شهادت