يكى از خواهران عليرضا در بيان خاطره اى از نخستين اعزام او به جبهه هاى غرب مى گويد:
#شهید_حمیدرضا_نوبخت_شهید #عملیات_کربلای ۸ #دفاع_مقدس
ما چهار خواهر و برادر علاقه خاصى به هم داشتيم و دورى از يكديگر برايمان سخت بود . روزى كه عليرضا عازم كردستان بود، من خيلى بى تابى مى كردم. او مى گفت: « من متعلق به همه هستم، نه فقط به شما، بايد در راه خدا جهاد كرد». عليرضا قبل از اعزام تصميم گرفت كمى استراحت كند. بنابراين از من خواست وقتى كه بچه هاى بسيجى از راه رسيدند او را از خواب بيدار كنم . وقتى صداى اللَّه اكبر بسيجيان را از كوچه شنيدم در اتاق را بستم تا از سر و صداى آنها بيدار نشود. وقتى هم بسيجيها در منزل را زدند دم در رفتم و خواستم به بهانه اى ردشان كنم، بروند كه ديدم عليرضا پشت سرم ايستاده است و مى گويد:« اين قدر با تو صحبت كردم قانع نشدى؟ من با اولين فرياد اللَّه اكبر بيدار شدم اما مى خواستم تو مرا صدا بزنى ». وقتى متوجه عشق او به اين راه شدم او را در آغوش گرفتم و بوسيدم و با او خداحافظى كردم.
#شهید_حمیدرضا_نوبخت_شهید #عملیات_کربلای ۸ #دفاع_مقدس
من زندگى خود را مديون عليرضا مى دانم چرا كه شبى شوهرم به علت اختلافات مرا كتك زده و بى چادر از خانه بيرون كرده بود . براى شكايت به دفتر سپاه رفتم و در آنجا عليرضا دستور داد تا چادرى برايم بياورند و سپس شوهرم را خواست و هر دوى ما را آن قدر نصيحت كرد تا هر دو شرمنده شده و به خانه برگشتيم و اختلافات را كنار گذاشتيم
#شهید_حمیدرضا_نوبخت_شهید #عملیات_کربلای ۸ #دفاع_مقدس
به گفته يكى از خواهرانش از سفره هاى رنگى ناراحت مى شد. معتقد بود كه لباس بايد ساده، بى تجمل و در عين حال پاكيزه باشد . زمانى كه نامزد كرد به اصرار خانواده شلوار، پيراهن و كفش نو خريد. روز برگزارى مراسم عقد مشخص شد كه پدر ما از چند روز قبل براى گذراندن آموزش نظامى بسيج به پادگان المهدى (عج) چالوس اعزام شده است عليرضا تا صبح همان روز منتظر بازگشت پدر ماند اما چون او نيامد، شخصاً به دنبال پدر رفت و وقتى پدر را در جمع نيروهاى بسيجى ديد با صداى بلند گفت: «اى بسيجيان به حجت اللَّه نوبخت بگوييد كه پسر بزرگش امروز داماد مى شود.» اين جمله را چند بار تكرار كرد تا به جمع آنها رسيد و سپس تك تك آنها را در آغوش گرفت . پس از خداحافظى از بسيجيان در ميانه راه لباس شخصى را از تن بيرون آورد و با فرم لباس سپاهى در مراسم عقد خود با خانم طاهره طاهايى در مسجد محله شهداى بابلسر در تاريخ 21 دى 1360 حاضر شد.
#شهید_حمیدرضا_نوبخت_شهید #عملیات_کربلای ۸ #دفاع_مقدس
عليرضا در نام هاى برداشتش را از زندگى اين گونه بيان مى كند:
«من زندگى را چون كوه يخ بسته اى مى دانم كه اگر نور توحيد بر آن بتابد، چشمه هاى محبت و ايثار از آن جارى مى شود و بشريت را سيراب مى سازد
#شهید_حمیدرضا_نوبخت_شهید #عملیات_کربلای ۸ #دفاع_مقدس
من زندگى را چون كوه يخ بسته اى مى دانم كه اگر نور توحيد بر آن بتابد، چشمه هاى محبت و ايثار از آن جارى مى شود و بشريت را سيراب مى سازد.»
#شهید_حمیدرضا_نوبخت_شهید #عملیات_کربلای ۸ #دفاع_مقدس
او براى رسيدن به شهادت، دل كندن از دنيا را تمرين مى كرد. در آخرين نامه به همسر خود اين گونه مى نويسد:
#شهید_حمیدرضا_نوبخت_شهید #عملیات_کربلای ۸ #دفاع_مقدس
... نامه پر از معنويت شما به دستم رسيد و بسيار شاد شدم . اول خواستم پاره اش كنم، چون ا صلاً شما را فراموش كرده بودم و نمى خواستم هواى شما را بكنم. خلاصه دل به خدا دادم نامه را باز كردم و خواندم . نامه ات در وضع خوبى به دستم رسيده است.... من با دو تن از برادران يك توپ صد و شش تحويل گرفته ايم تا صداميان را دسته دسته به جهنم بفرستيم.... جبهه ما محل آزمايش خداوند است. محل خالص شدن از هر نوع شرك و خود پرستى و مقام پرستى و فرزند و زندگى پرستى است و نفى همه چيزها و قبول راستين اللَّه. اينجا اگر انسان خالص باشد، امام خودش را زيارت مى كند... ساعت پنج صبح 29 اسفند 1360 به جبهه رفتيم و دفاع كرديم الان كه نامه مى نويسم، قرار شده است كه به جاى ديروز برويم . وصيت نامه ننوشتم، زندگى من، رفتار و كردارم وصيت نامه است.... ديدار به قيامت.
عليرضا نوبخت سرانجام چهل روز پس از آغاز زندگى مشترك خود و در فرداى روزى كه آخرين نامه را براى همسرش نوشت در حدود ساعت يازده صبح در منطقه عمومى دشت عباس در جبهه رقابيه در عمليات فتح المبين به شهادت رسيد . در اين عمليات پس از زخمى شدن به اسارت نيروهاى عراقى درآمد و آنها قنداق تفنگ بر دهان و لبهاى او كوبيدند و سينه اش را به رگبار گلوله بستند تا به شهادت رسيد. 8 فرودين 1361 پيكر او در گلزار شهداى بابلسر در جوار مزار امامزاده ابراهيم عليه السلام به خاك سپرده شد . تشييع جنازه او يكى از باشكوه ترين مراسم تشييع پيكر شهدا در آن زمان بود. چون تازه داماد بود جنازه او را با غنچه عقد و آيينه و شمعدان تشييع كردند. در 9 آبان 1361 حدود هفت ماه بعد از شهادت عليرضا فرزندش به دنيا آمد كه او را فاطمه زهرا ناميدند. در 18 فروردين 1366 برادرش حميدرضا - فرمانده تيپ 3 لشكر 25 كربلا - مفقودالاثر شد
#شهید_حمیدرضا_نوبخت_شهید #عملیات_کربلای ۸ #دفاع_مقدس
پدرش حجت اللَّه كه خود ساليان طولانى در عملياتهاى گوناگون شركت داشت پس از سالها جستجوى حميدرضا در اثر عوارض ناشى از مواد شيميايى در بيمارستان، چشم از جهان فرو بست و در گلزار شهيدان كنار فرزندش به خاك سپرده شد.
#شهید_حمیدرضا_نوبخت_شهید #عملیات_کربلای ۸ #دفاع_مقدس
در 12 آبان 1374 چند تكه از استخوان جسد حميدرضا در تابوتى كوچك و در غربتى غريب در زادگاهش تشييع و در گلزار شهداى امامزاده ابراهيم (ع) بابلسر به خاك سپرده شد
#شهید_حمیدرضا_نوبخت_شهید #عملیات_کربلای ۸ #دفاع_مقدس