eitaa logo
🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
111 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
پس از بازگشت از عمره به فاصله چهار، پنج روز بسیار مشتاق سفر به عراق برای تبلیغ وزیارت وغیره شد در این سفر اول مدتی به میان رزمندگان نبرد علیه تکفیریها وداعش رفت وبه آنها روحیه می داد وبرایشان خطابه می خواند با آنها صمیمی بود رزمندگان هم به او علاقه داشتند با او عکس دسته جمعی می گرفتند . همان ايام یک باربه درخواست فرمانده ها ( حدود یک هفته قبل از شهادت) پشت دوشکا رفت و با ابهت و صلابت و با همان لباس زیبای روحانیت در حالی که آیه " وما رمیت " را تلاوت  می کرد شروع به تیر اندازی کرده وبا این کار شور و هیجان فراوانی در بین جوانان ایجاد می نمود. ابهت و جذبه ونورانیتی که در چهره او بود بی شک ، رعب ودلهره فراوانی در دل دشمن ایجاد می کرد  پس از آن به نجف بازگشت و سر انجام بعد از ظهر روز24ارديبهشت سال 1394شمسی مصادف با 25 رجب  1436 (  درآستانه  شهادت  امام موسی بن جعفر علیه السلام )  بعد از اينكه درمسجدی نماز جماعت ظهر وعصر را اقامه می کند ،  به اتفاق یکی ازدوستانش به نام شيخ ابو علی منصوری که اورا به منزل خود دعوت کرده بود به محله ابوطالب نجف رفته ودر حالی که در خودروی ابوعلی نشسته بود از سوی یک خود رویی که ازکنارشان می گذشت وحامل دو سه نفر تروریست بود مورد اصابت چندگلوله قرار گرفته وبه درجه رفیع شهادت نائل می شود این شهید بزرگواربا توجه به آیه شریفه 195 سوره آل عمران   « الذینَ هاجرُوا وأخرجوا من دیارهم وأوذو فی سبیلی وقاتلوا وقُتلوالأُکفرن عنهم سیئاتهم ولأدخلنهم جنات تجری من تحتها الانهار ثوابا من عند الله والله عنده حسن الثواب »
هم به مقام هجرت درراه خدا ودوری از دیاروهم به مقام جانبازی و هم در نهایت به مقام رفیع شهادت نائل گشت . از مهمترین عواملی که او را به این درجات رساند انس عجیب او با نماز بود هیچگاه نماز اول وقت ونماز شب را ترک نکرد. در سخت ترین شرایط جسمی وروحی نماز شبش ترک نشد
گاهی با پای پیاده به کربلا می رفت و درجوانی وحتی نوجوانی هم  این توفیق را یافته بود گاه پیش می آمد که جوانان به همراه ایشان در پیاده روی به کربلا از خستگی وپادرد شکوه می کردند و  با سختی قدم بر می داشتند اما او با آن سنش خم به ابرو نمی آورد گاه می شد درراه پیاده روی زیارت کربلا فرصت خواب واستراحت مهیا نمی شد و نیمه های شب ما جوانان از کم خوابی و خستگی راه بی رمق همچون انسانهای بی هوش به خواب می رفتیم اما این پیر مرد بعد ازخواب مختصری طبق برنامه همیشگی یک ساعت ونیم  مانده به اذان صبح  برای نماز شب بلند می شد و در لحظات اذان صبح برای اینکه زوار حسین  ع  نماز صبحشان فوت نشود با یک خشوع و طنین زیبایی اذان می گفت تا دیگران بیدار شوند.  باتوجه وبا آرامش و طمئنينه خاصی نماز می خواند وحقیقتا با خدا خاشعانه سخن میگفت اگر مسجدمتروکه وغریبی را می یافت مدتی برای رونق گرفتن وآباد شدنش در آنجا نماز جماعت بر پا می کرد هیچگاه اجازه نمی داد در منزل او کسی خواب بماند و نمازش قضا شود می گفت : در خانه ی من اگر مسیحی ویهودی هم بیایند باید نماز بخوانند یک بار نماز عید فطر را زیر باران  در صحن امام هشتم می خواند در حال نماز آنچنان خشوعی به اودست داده بود که بی اختیار با حال عجیبی گریه می کرد وبارها در نمازهای عید فطرچنین حالتی به او دست می داد گاهی درمسجد محل سکونتش ( محله صفاشهر واقع در قم ) نمازعید فطر به امامت ایشان خیلی باشکوه بر گزارمی شد و مردم بارها شاهد این حالات او بودند. 
همسرش از زبان خود شهید نقل می کند که می گفت وقتی که یک پسر بچه هفت هشت ساله بودم یک روز صبح با طلوع آفتاب از خانه بیرون آمدم آنروز منظره روستایمان خیلی زیبا شده بود به آسمان وطلوع خورشید نگاه می کردم و حس عجیبی داشتم ، احساس شوق  زیادی به خواندن نماز در وجودم حاصل شد اما نماز را به طور کامل بلد نبودم همان روز به سراغ یکی از بزرگان روستا رفتم ونماز را ازاو فرا گرفتم. در روستایمان مدرسه نبود وما برای رفتن به مدرسه  می بایست قبل از روشن شدن هوا تا روستای بعدی مسافت زیادی را پیاده می رفتیم در راه از آب رودخانه وضو می گرفتم و نماز صبح می خواندم و به خاطر علاقه ای که به نماز پیدا کرده بودم در زمستان نیز یخ رودخانه را می شکستم ووضو می گرفتم ودرراه دو رکعت نماز صبح می خواندم.
به اين جمله ارباب خودعشق می ورزید :  " اني لا اری الموت الا السعاده والحیات مع الظالمین الا برما "  آقای ابوعلي منصوری (ازدوستان سید) که لحظه شهادت کناراوبود می گفت : از چند ساعت قبل  از شهادت هرساعت جملات نورانی سید الشهدا از جمله فراز فوق را زمزمه می کرد. دو نفراز خویشاوندان که شب قبل از شهادت با او بودند می گفتند سید آن شب را تا صبح بیدار بود و نماز می خواند و گاهی قدم می زد البته این برای ما )خانواده اش) تازگی نداشت چرا که بارها در زمان حیاتش شاهد بودیم که او در طول شب چندین باراز خواب بلند می شد ووضو می گرفت وبا یک خشوع خاصی به نماز شب می ایستاد. آقای ابو جعفر سوری که اهل سوریه می باشد و درسالهای اخیرازحوادث نا گوار آنجا به ایران پناه آورده بود به سید علاقه زیادی داشت واز شهادتش بسیار متاثر شده بود می گفت در یک سفری که با سید داشتم هر شب  شاهد بودم که او در طول شب  تا صبح چندین بار از بسترخواب  بلند شده وبه رازونیاز می پرداخت وخواب شیرین را بر خود تلخ می نمود. 
 آنقدر فروتن بودكه با اینکه درکنفرانسها وسمینارها و مجالس مهم و شبکه های مختلف تلویزیونی  برای سخنرانی  ومصاحبه وغیره دعوت می شد درعین حال از این مسایل دچار عجب نمی شدوبازهم براي سخنرانی به  مناطق محروم و كوره دهاتها رفته وحتی برای کودکان سخنرانی میکرد و درهرجمعی حتی اگر سه چهار نفر بودند منبر می رفت واینها را برای خود کسر شان نمی دانست
در امر وحدت مسلمین بسیار مجد بوده وبا آقایان تسخیری و شیخ محسن اراکی ( مسئولین مجمع تقریب مذاهب) علاقه زیادی به همکاری داشته وبا برادران اهل سنت ارتباط گرم ودوستانه ای برقرار می کرد گاهی بعضی از خانواده های اهل سنت را به منزل خود دعوت می کرد واز آنها پذیرایی می نمود آنها نیزسید را خیلی دوست داشتند وهر بارکه برای دیدن سید می آمدند برای اوهدایایی می آوردند
با الهام ازاندیشه های امام خمینی ره   معتقد به ضرورت اتحاد سنی وشیعه در مقابل استکباربود چه رسد به اتحاد بین شیعیان ، اختلاف و تفرقه  میان شیعه راخطر بسیار بزرگی می دانست ، لذا اگرنقص وانحراف اعتقادی در گروه یا حزب یا شخصیتی از شیعه می دید تا آنجا که امکان داشت دوستی و ارتباط خود را با آنها قطع نمی کرد می گفت باید در کنار آنها بماند تا شاید بتواند آنها را اصلاح نماید در عین حال همیشه در گفتار وعمل ، خط  ومشی فکری خود راکه همان  اندیشه های ناب امام خمینی وشهید صدر وامام خامنه ای بود به همه اعلام می کرد. خودش می گفت : بارها  نزد برخی علما که اختلافاتی میانشان بود می رفتم  وسلام وتحیات هر کدام رابه دیگری ابلاغ می کردم  تا شاید با این کار رفع کدورت شود. اگر با کسی یا گروهی اختلاف نظر داشت هیچگاه علیه او سخن نمی گفت وشخصیتش را تخریب نمی کرد وغالبا نظرات وعقاید غلط را رد می کرد نه صاحبان آنها را ، اگر اطرافیانش علیه کسی سخن می گفتند ناراحت می شد واگر مخالفینش علیه او سخن می گفتند و توهین می کردند سکوت می کرد وهیچ عکس العملی نشان نمی داد 
از غیبت به شدت نهی می کرد به کسانی که دراموری مثل طهارت ونجاست وسواس   داشتند می گفت  اگر می خواهید وسواس به خرج دهید درغیبت و مسایلی مثل حق الناس وسواس باشید
به مقتل سید الشهدا علاقه عجیبی داشت وبسیاری ازجملات امام ع را ازمکه تا کربلا حفظ بود وبسیاری اوقات باخودزمزمه می کردوگاه اشک از چشمانش سرازیر می شد ودر منبرهایش مردم را  به شدت می گریاند ودر مساله قیام سید الشهدا ع از خود نظرات خوبی به جای گذاشت .به امام زاده های اطراف قم نيزعلاقه زیادی داشت و در هر فرصتی به زیارت آنها می رفت                                                                                                                                                                                   انس زیادی با قران و تفسیر داشت  وبسياری اوقات به تفسیر می پرداخت و سفارش می کرد که در شروع منبروخطابه آیات قران را بر هرچیزی مقدم نماییم همیشه به دیگران سفارش می کرد به مطالعه نهج البلاغه وصحیفه سجادیه  وبعضی  کتب روایی بپردازند وآنها را از اینکه اکثر اوقات خود را صرف اموری کنند که تاثیری در عمل ورفتارشان نداشته وموجب رشد وتکاملشان نشود برحذر می داشت.  به نگارش علاقه زیادی داشت ودر موضوعات مختلف خصوصا پیرامون موضوعات قرآنی مطالب فراوانی به قلم این شهید عزیزبه جا مانده که امید است در آینده این مطالب ارزنده در قالب تعدادی کتاب به چاپ رسیده ودر اختیار علاقه مندان قرار بگیرد.   
همچون ارباب خود عشق عجیبی به دستگیری ایتام ومساکین داشت  یکی از متمکنین تهران را راضی کرده بود که هرچند وقت یک بار مبالغی را بدهد تا او بین خانوده های مستمند وایتام پخش کند
همیشه میخواست در نهایت ساده زیستی باشد از مال دنیا خانه ای محقروقدیمی در قم داشت که همان را هم چند سال قبل از شهادت به خانواده اش بخشید به خاطرسالها هجرت ودوری از وطن وستمهایی که از سوی حزب بعث عراق به او وخانواده اش وارد شده بود  یک زمینی بین نجف وکربلا در منطقه ای به نام خان النصف (حیدريه  ( به اوهدیه شد که قصد داشت درآن مسجد یا حسینیه بسازد به فکرسفر آخرت بود وخود را مهیا می نمود وبرای خود باقیات الصالحات فراهم می نمود  با قناعت زندگی می کرد وهیچگاه شکایتی در امور مادی نداشت و از تجملات و اشرافی گری بیزار بود  
پیکر پاکش عصر روز جمعه (شب مبعث) 26 رجب 1436 قمری مصادف با اردیبهشت 1394 شمسی در نجف اشرف برروی دست صدها تن از مردم باحضورعلما و فضلا و سران کشور تشييع شد ودرجوارجدش امیر المومنین ع در وادی السلام ( دربارگاه سابق شهید صدر) به خاک سپرده شد عاش سعیدا ومات سعیدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷معرفی 💠 ارائه : جناب جامانده از شهدا 📆جمعه ۹۹.۱۲.۰۱ ⏰ ساعت ۲۱:۳۰ 🕊گروه به یاد شهدا http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84 کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃 eitaa.com/booyenaena
زندگي نامه شهيد: شهيد حسن نيكنام در سال 1345 در شهر برازجان در خانواده اي متوسط ولي مومن و معتقد به اسلام ديده به جهان گشود و از همان دوران كودكي شايستگي خود را در تمام مسائل ديني، اجتماعي و اخلاقي نشان داد. شهيد سال 1352 وارد دبستان شهيد جاويد كازروني گرديده و با همت تمام مراحل ابتدايي را به پايان رسانيد و وارد مدرسه مدرس برازجان گرديد. در مدت تحصيلات راهنمايي عضو فعال انجمن اسلامي اين مدرسه بود. و به امر تبليغ و امورات فرهنگي عشق مي ورزيد. شهيد دوره متوسطه را در دبيرستان آيت الله طالقاني تا سال چهارم با موفقيت پشت سر گذاشت. وي در دوره دبيرستان نيز عضو فعال شوراي انجمن اسلامي دبيرستان مذكور و از اعضاي پايگاه مقاومت دانش آموزي دبيرستان آيت الله طالقاني بود. وي در اواخر سال 61 فعاليت بي دريخ خود را در پايگاه مقاومت كربلاي برازجان شروع ، و مخلصانه و وصادقانه ، همگام با ساير برادران همرزم و بسيجي اش  به پاسداري از دستاوردهاي ارزشمند انقلاب اسلامي پرداخت. پس از مدت كوتاهي به عنوان يكي از اعضاي شوراي سرپرستي پايگاه مذكور انتخاب گرديد. شهيد در سال 62 همراه با جمعي از برادران بسيجي خود به جبهه كردستان عزيمت نمود. و با رشادت و دلاوري منحصر به فردي كه داشت به مبارزه با گروهك هاي محارب و ملحد پرداخت و بيش از سه سال از عمر پربارش را در راه جهاد با دشمنان اسلام و قرآن و ولايت گذراند. وي در مدت عزيمتش به ميادين نبرد دو بار مجروح گرديد اما بخاطر عشق وافرش به اسلام و امام عزيز امت خللي در اراده استوارش به وجود نيامد. از خصوصيات اخلاقي شهيد: فردي صادق و مخلص و بي ريا و به دور از هرگونه آلايش بود. فردي باتقوا و پرهيزگار بود و هميشه افتخار داشت كه در مراسم مذهبي، سياسي همانند نماز جمعه و جماعات و رهپيمايي ها حضور فعال داشته باشد . تا اينكه اين رزمنده بي باك و شجاع در عمليات كربلاي 8 ، كه ايشان به عنوان فرمانده گروه انجام وظيفه مي نمودند مورد اصابت خمپاره بعثيون كافر قرار گرفته و از چند ناحيه بدن مجروح و به بيمارستان امام رضا(ع) مشهد اعزام شد و پس از مدت يك ماه بستري بودن در اين بيمارستان در تاريخ 15/02/1366 به آرزوي ديرينه خود كه همان فيض عضماي شهادت بود نائل شد.
خاطراطي از زبان مادر شهيد: مادرش چنين مي گويد: از سن 15 سالگي در جبهه و انقلاب و بسيج بود، تا سن 25 سالگي كه به شهادت رسيد. او دلش مي خواست هميشه در جبهه باشد و كمتر به خانه مي آمد. هميشه به قرآن و نماز مشغول بود. شبها با يك بخاري نيم سوز و يك شمع كه در طاقچه روشن مي كرد قرآن و نمازش را مي خواند. در آخرين بار بعد از زخمي شدنش و بستري شدن در بيمارستان مشهد، وقتي كه اورا آمپول مي زدند فقط مي گفت:«اي خدا». بعد از 35 روز به شهادت رسيد. او دلش مي خواست مثل امام حسين(ع) به شهادت برسد و همينطور هم با بدن پاره پاره به شهادت رسيد.
مادرش گفت: پسرم يك شب خواب مي بيند كه حضرت مهدي(عج) در خوابش آمده بود و بر پيشانيش سه بوسه زده و به او مي گويد:«ما تورا مي خواهيم.»
يك شب نيز مادرش خواب مي بيند كه پسرش در حال مناجات خواندن است، وانتهاي مناجاتش اينچنين بود:«من آسوده نيستم تا دين محمد(ص) برقرار گردد.» اين خواب را در ماه رمضان ديده بود و وقتي سحر براي او موقع سحري تعريف مي كند مي گويد:«خدا خودش مي داند كه من آسوده نيستم»
مادر شهيد مي فرمايد: حسن و حسين دو قلو بودند. اول حسين به دنيا آمد و بعد حسن كه متي چند فاصله بين آنها بوجود آمد به طوري كه ما فكر كرديم بچه خفه شده است. در همان اوائل كودكي شايستگي خود را در تمام مسائل ديني و اجتماعي و اخلاقي نشان داد. در سال 1352 وارد دبستان شهيد جاويد كازروني شد و دوران ابتدايي را با موفقيت به پايان رساند.با پدر و مادر بسيار مهربان بود، ودر امر تبليغ و امورات فرهنگي اهتمام مي ورزيد. دوره متوسطه را در دبيرستان آيت الله طالقاني گذرانيد و سال چهارم را با موفقيت تمام پشت سر گذاشت و در اين دوره نيز عضو فعال شوراي انجمن اسلامي دبيرستان مذكور و از اعضاي پايگاه مقاومت دانش آموزي بود. در اواخر سال 1361 فعاليت بي دريخ خود را در پايگاه مقاومت كربلا شروع كرد. پس از مدت كوتاهي به عنوان يكي از اعضاي شوراي سرپرستي پايگاه مذكور انتخاب گرديد. شهيد در سال 1362 به همراه با جمعي از برادران بسيجي خود به جبهه كردستان عزيمت نمود. و با رشادت و دلاوري منحصر به فردي كه داشت به مبارزه با گروهك هاي محارب و ملحد پرداخت.
مادر شهيد تعريف مي كند:«در كردستان با يكي از همرزمانش كه نامش را بخاطر نمي آورم دوست بسيار صميمي و در يكي از مناطق كردستان در حالي كه دست در دست يكديگر داشتند؛ خمپاره اي به دهان دوست شهيد اصابت مي كند كه بر اثر برخورد خمپاره سر شهيد از بدن جدا شده، و به سويي پرتاب مي شود. شهيد در حال جان دادن شهيد نيكنام را همان گونه كه در دست داشت دستانش را رها نمي كرد تا اينكه بدن شهيد آرام گرفت. و شهيد نيكنام ايشان را به جايي ديگر مي برند.» بيش از سه سال از عمر پربارش را در راه جهاد با دشمنان اسلام و قرآن و ولايت گذراند. وي در مدت عزيمتش به ميادين نبرد دو بار مجروح گرديد اما بخاطر عشق وافرش به اسلام و امام(ره) خللي در اراده استوارش به وجود نيامد. ايشان فردي صادق و مخلص و بي ريا و به دور از هرگونه آلايش بود. فردي باتقوا و پرهيزگار بود و هميشه افتخار داشت كه در مراسم مذهبي، سياسي همانند نماز جمعه و جماعات و رهپيمايي ها حضور فعال داشته باشد . تا اينكه در عمليات كربلاي 8 به عنوان فرمانده گروه انجام وظيفه مي نمودند مورد اصابت خمپاره بعثيون كافر قرار گرفته و از چندين ناحيه بدن مجروح و به بيمارستان امام رضا(ع) مشهد اعزام شد و پس از مدت يك ماه بستري شدن به آرزوي ديرين خود رسيد.
از دوستان همرزمش مي توان از شهيد ساجدي، جمال مساوات، شهيد ابراهيم سياسي نژاد و مسعود دشتيانه نام برد
همچنين خاطره اي كه مادر ايشان تعريف مي كند نشان از صداقت ايشان دارد. و اين چنين است كه:«در ماه رمضان حسن به بسيج رفته بود. سحري درست كردم ولي به خانه برنگشت. صبح كه آمد گفتم :«براي سحري به خانه نيامدي؟»گفت:«خواب ديدم كه در حال مناجات در بسيج هستم؛ كه مي گويم خداوندا آسوده نيستم تا دين محمد(ص) برقرار شود.» فردا شب هم نيز پيش من آمد و گفت خوابي ديده ام و مي خواهم برايتان تعريف كنم؛«خواب ديدم كه در اين خانه نبوديم و يهوديان ما را محاصره كرده بودند.كه يكدفعه ديدم در حياط ملحفه اي سفيد افتاده و دو نفر زير آن هستند ملحفه را كنار زدم و ديدم حضرت مهدي(عج) و ابو طالب(ع) در آنجا هستند پيشاني مرا بوسيدند و گفتند: ما دنبال توئيم، جوان!كجا بودي؟» طولي نكشيد كه سه بار پشت سر هم مجروح شد و بار سوم به شهادت رسيد.
شهيد: ساعت 9:30 دقيقه صبح روز يكشنبه 10/01/60 جهت اعزام به جهرم به سمت كازرون حركت نموديم. ساعت 11:30 دقيقه صبح وارد كازرون شديم، سپس در ساعت 3 بعدازظهر، كازرون را به مقصد پادگان آموزشي شهيد بهشتي جهرم، ترك نموديم پس از 9 ساعت به جهرم رسيديم. شب را در آسايشگاه گذرانديم. شبها در حدود ساعت 10:30 يا 11 مي خوابيديم و در ساعت 3 نيمه شب برپا مي زدند ساعت 3:30 نماز صبح اقامه مي شد . تا ساعت 4:30 به خط مي شديم. اطراف پادگان مي دويديم، سپس نرمش آغاز مي شد. آموزش هاي لازم را طي مدت سه ماه زير نظر برادران بسيجي پادگان شهيد بهشتي جهرم گذرانديم. ساعت 2 بعداز ظهر 15/03/62 بسوي شيراز حركت كرديم و از آنجا بسمت اروميه رفته و به تيپ المهدي(عج) وارد شديم. تيپ المهدي(عج) در 35 كيلومتري شهر قرار داشت پس از استقرار فعاليت خود را آغاز كرديم. روز پنج شنبه طي يك مانور بر اثر انفجار يك نارنجك صوتي آمريكايي، در نزديكي من، گوشم موج گرفت و تعدادي تركش نيز به قسمت هاي مختلف بدنم از جمله كتف، ران و دست راستم اصابت نمود. با آمبولانس مرا سريعا به بيمارستان شهيد بقايي اهواز اعزام نمودند. پس از مداواي اوليه به دليل شدت جراحات وارده مرا با هواپيما به بيمارستاني در تهران، انتقال يافتم. پس از چند روز مداوا براي استراحت بيشتر به زادگاهم منتقل گرديدم. زماني كه
بسيجيان سراسر كشور يراي اعزام مجدد سازماندهي مي شدند؛ همراه با گردان حضرت معصومه(س) به نام تيپ اميرالمومنين(ع) ملحق شديم و در طرح لبيك يا مهدي(عج) كه منجر به عمليات شد شركت كرديم . در سال 63 براي سومين بار به جبهه رفتم و اين بار در جبهه غرب بمدت 4 ماه در مهاباد بودم پس از پاكسازي دهكده به  زادگاهم بازگشتم. فروردين سال 64 براي چهارمين بار به جبهه رفتم. و اين بار با تخريب المهدي(عج) همكاري مي كردم. در تخريب موفقيت ها بيشتر بود. پس از چهار ماه هنگام عمليات تخريبي، بر اثر موج انفجار نارنجك مصدوم شدم و چند روزي به شهر خود بازگشتم. در 23 بهمن 64 مجددا به جبهه رفتم. و به تخريب المهدي(عج) پيوستم. در مرحله دوم عمليات، پس از انجام وظايف تسويه حساب نمودم. هر بار كه به