⚠️مسئله این است، تربیت نخبه یا پرورش پخمه؟!
شاگرد اول بودم، پدرم یادم داده بود که باید همیشه درس بخوانم، وقتی مهمان می آید زود بیایم سلام کنم و بروم !
وقتی مدرسه می رفتم، پدرم خودش مرا می رساند، چون مادرم گفته بود نکند توی سرویس مدرسه حرف بد یاد بگیرم.
پدرم مرا خیلی دوست داشت و حتی می گفت زنگ تفریح به حیاط نروم !چون ممکن است بچه ها اذیتم کنند! و من نه تنها زنگ تفریح مدرسه که تمام زنگهای تفریح عمرم را در اتاقی درس خواندم ! مایه افتخار پدر بودم ! شاگرد اول !
وقتی پدر مرا به مدرسه می رساند شیشه ی اتومبیل را بالا می زد که مبادا حرفی بشنوم و من در مسیر مدرسه ریاضی کار می کردم! چون پدرم می گفت نباید لحظه ها را از دست بدهم !
چقدر دلم می خواست یکبار برف بازی کنم ، اما مادر پنجره را بسته بود و می گفت پنجره باز شود من مریض می شوم.
من شاگرد اول تیزهوشان بودم ! تمام فرمول های ریاضی وفیزیک را بلد بودم ولی نمی توانستم یک لطیفه تعریف کنم !
و حالا یک پزشکم ! چه فرقی دارد تو بگو یک مهندس ! پزشکی که تا الان نخندیده است، مهندسی که شوخی بلد نیست!
من نمی دانم چطور باید نان بخرم !من نمی دانم چطور باید کوهنوردی بروم!
من شاگرد اول کلاس بودم ! اما الان نمیدانم اگر مثلا مراسم عروسی دعوت شوم چگونه بنشینم، اگر مراسم عزاداری بروم چه بگویم!
یک روز باید بنشینم برای خودم جوک تعریف کنم ! یک روز باید یک پفک نمکی را تا آخر بخورم ! یک روز می خواهم زیر برف راه بروم ! من شاگرد اول کلاسم اما از قورباغه میترسم ، از گوسفند میترسم ، مایه افتخار پدر حتی از خودش هم میترسد...
*راستی اگر پدر یا مادرم را دیدید بگویید پسرش شاگرد اول کلاس درس و شاگرد آخر کلاس زندگی است.*
#درس_همه_چیز_نیست