✿ بوستان امامت ✿
👆خاکریز خاطرات 🌺 رزمندهای که با کارش ، اسیر عراقی را شگفتزده کرد... #شهیدگمنام #شجاعت #مهارت #
📝 متن خاکریز خاطرات
🌺 رزمندهای که با کارش ، اسیر عراقی را شگفتزده کرد...
#متن_خاطره
تیربارچیِ ما بسیجیِ جوانی بود که فقط سه مـاه آموزش دیده بود. اسیرِ عراقی با دست او را نشان میداد و با حرص میگفت: هفت سـال است در ارتش عراق تیربارچی هستم، اما جلویِ شجاعتِ این جوان کم آوردم...
📚منبع: کتاب « راهنمای زائرین راهیان نور » ، صفحه ۸۴
#شهیدگمنام #شجاعت #مهارت #بسیجی #بسیج #خودباوری
💫 #کانال بوستان امامت 💫
@bostanemamat
#طنز #جبهه🙃
🌸بلم
به هر دوی شما هستم، خوب گوش کنید! اگر به دستوری که آقای شالیکار داد، توجه نکنید، با همین قایق موتوری با سرعت میام می زنم به بلمتان تا همراه بلم وارونه بشوید توی آب.
توی دلم گفتم، چه حرف ها؟! حالا کجا بود که او بخواهد به حرفی که زده، عمل کند؟ مگر کشک است که بخواهد با سرعت، قایقش را بزند به بلم.
با قایق از نزدیک بلم ما دور شد. خیالم راحت شد که پشیمان شده و دیگر اتفاقی نمی افتد. در همین فکر و خیال بودم که دیدم میرشکار دارد با سرعت با قایق به طرف بلم ما می آید. سرعت قایقش آن قدر زیاد بود که یک لحظه مرگ را جلو رویم دیدم. دیگر فاصله ی کمی با قایق داشتیم. چاره ای نداشتیم. اگر می ماندیم همان بلایی که وعده اش را داده بود، سرمان می آمد. من و مهدی بلافاصله پریدیم توی آب.
مهدی با این که جلیقه ی نجات تنش بود، از ترسی که سرعت قایق به جانش انداخت، فکر کرد دارد غرق می شود و الان است که فرو برود زیر آب. همین طور که دست و پا می زد، چند قلب آب توی گلوش رفت.
توی همین اوضاع و احوال، با دست هاش، محکم چسبید به من؛ آن قدر سفت که یک آن، احساس کردم دارم می روم زیر آب. هر چی گفتم:
- مهدی! ولم کن! اتفاقی برایت نمی افتد، الکی داری می ترسی.
گوشش بدهکار نبود.
جانم را در خطر دیدم. با خودم گفتم، اگر بخواهد به این بازی هاش ادامه بدهد، هر دومان خفه می شویم. چاره ی دیگری نداشتم، دستم را شل کردم و محکم خواباندم توی گوش مهدی
مهدی چند متر آن طرف تر پرت شد. حالا فرصتی دست داد تا یک کم، نفس بگیرم.
مهدی صورت اش سرخ شد. با بغض گفت:
- به من می زنی اکبر؟
این جمله را دوباره تکرار کرد. این جمله را این قدر بانمک گفت که همان جا وسط آب، خنده ام گرفت. شالیکار و میرشکار و چند تا رزمنده ی دیگر گردان هم که از توی قایقشان شاهد صحنه بودند، خنده شان گرفت.
میرشکار به چند تا از بچه های رزمنده توی قایق، گفت:
- حالا وقتش شده، بروید کمکشان!
یک دقیقه بعد، بچه ها سررسیدند و ما را که حالا مثل موش آب کشیده بودیم، از آب کشیدند بالا و سوار بلمان کردند.
💫 #کانال بوستان امامت 💫
@bostanemamat
∞♥∞
#پای_درس_دل 🍃
🌷آیت الله ڪشمیری (ره) :
مواظب #غـــذای خود باشید
غـذای حــرام نســل و دودمان
انـــسان را تباه می ڪند.
سلامتۍآقاامـامزمـ💛ـانصلوات
💫 #کانال بوستان امامت 💫
@bostanemamat
🍃♥️🍃
⚠️چقدر زیباست روی تابلویی بنویسیم :
❣جاده لغزنده است..
دشمنان مشغول کارند..❗️
با احتیاط برانید....❗️
سبقت ممنوع...⛔️
دیر رسیدن به پست و مقام بهتر از هرگز نرسیدن به "#امام" است..
حداکثر سرعت بیشتر از سرعت "#ولی فقیه" نباشد❌
❣اگر پشتیبان "#ولایت فقیه" نیستید لااقل کمربند "دشمن" را نبندید⛔️
دور زدن اسلام و اعتقادات ممنوع⛔️
با دنده لج حرکت نکنید و با وضو وارد شوید
این جاده مطهر به خون #شهداست....🌹
#تلنــگر
💫 #کانال بوستان امامت 💫
@bostanemamat
#تلنگر🌱
دوستِ بد
یاگناهروبراتخوشگلمیڪنه
یاخودشگناهڪاره!!
دوستِ خوب
توروبهیادخدامیندازه
وقـتۍڪنارشۍازگناه
ڪردنشرمدارۍ...🙂💜
مواظبباشیمباگناهامامزمانروناراحت نکنیم
💫 #کانال بوستان امامت 💫
@bostanemamat
#طنز #جبهه🙃
🌸مریض
عمّهاش در بیمارستان بستری بود. آقا رضا هم مثل بقیهی فامیل به ملاقات او میرود. میبیند، هرکس از در وارد میشود، چیزی برای مریض میآورد.
به عمّه میگوید:
«عمّه جان، یک خُرده برو اون طرفتر که منم جا بشم، بلکه برای منم میوه بیارن!»
شهید رضا قندالی
💫 #کانال بوستان امامت 💫
@bostanemamat
ڪاشاینروزهاڪسےٖ
پیدامۍشدوبرامون↯
قَرَنْطینِہدَرْحَرَمْ
تَنَفُسّدَرهَوآۍِحُسِیْݩ
راتجویزڪند...!
|💔| #امانازدرددلتنگےٖ...ジ
💫 #کانال بوستان امامت 💫
@bostanemamat
خدایا...
هرچندوقتیکباربهمنیادآوریکن😌
⭕️نامحرم، نامحرم است☝️
چه در دنیای حقیقی
چه در دنیای مجازی
یادمان بینداز فاطمه(س) را،
که از نابینا رو می پوشاند...✋
💫 #کانال بوستان امامت 💫
@bostanemamat
✿ بوستان امامت ✿
قسمت 1⃣1⃣
《کتاب صوتی سلام بر ابراهیم》
#جلد_اول
#علی_آقاجان_پور
💫 #کانال بوستان امامت 💫
@bostanemamat