#طنز #جبهه 😂🤣
🌸فرمانده
اسیر عراقی و حاج کاظم کنار راننده نشستند و به سمت کرمانشاه حرکت کردند.
اسیر کم کم از خستگی، به خواب رفت.
وقتی او خوابید سرش روی شانه های حاج کاظم خم شد .
حاج کاظم از راننده خواست تا نگه دارد و خودش به عقب ماشین رفت.
آنجا می توانست خستگی این چند شب را در بیاورد.
دوباره ماشین به راه افتاد و راننده با اسیر عراقی شروع به صحبت کرد .
ـ فرمانده شما کی بود؟ اسیر عراقی گفت:
ـ فرمانده قبلی ما، عدنان خیرالله بود؛ اما حالا دیگری است.
ما که تا به حال او را ندیده ایم، فقط یکی دوبار بالگردش را دیدیم .
ما ، فقط با مسؤول دسته و گروهانمان ارتباط داریم. دست ما به فرماندهان رده بالا نمی رسد.
اسیر عراقی از راننده پرسید: شما چی، فرمانده شما چه کسی است؟
راننده گفت: فرمانده ما همین کسی است که سر تو روی شانه اش بود. #حاج_کاظم_رستگار .فرمانده لشکر10 سیدالشهداء.
اسیر از شیشۀ عقب به حاج کاظم نگاه کرد .
ـ شما شوخی می کنید.
ـ نه! فرمانده ما همین برادر است که می بینی .
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat