↩️در اينجا ابن عباس ابوموسى را نزد خود فرا خواند و گفت: «واى بر تو! گمان من اين است که او تو را فريب داده. اگر بنا است سخنى بگويى، عمروعاص را مقدّم دار! چرا که بيم مى رود اگر تو مقدّم شوى او سخن خود را بگونه ديگرى ادا کند. او مرد مکّارى است».
ابوموساى نادان که گرفتار غرور و غفلت عجيبى شده بود، رو به ابن عباس کرد و گفت: «اوه! ما اتّفاق نظر داريم».
ابوموسى قدم را پيش گذاشت و گفت: «رأى ما بر اين است که على و معاويه را خلع کنيم و کار را به شورى واگذاريم. بدانيد! من هر دو را خلع کردم. برويد و کسى را براى خلافت برگزينيد».
سپس عمروعاص به پاخاست و گفت: «سخنان ابوموسى را شنيديم که او رئيس خود را خلع کرد و من نيز او را خلع مى کنم و رئيس خود، معاويه را در مقام خلافت مى گذارم. او ولىّ عثمان و خونخواه او و سزاوارترين مردم به مقام او است».
به اين ترتيب نادانى ها و حماقت هاى يک گروه قشرى از يک سو و تلاش هاى بازماندگان احزاب جاهلى از سوى ديگر، کار خود را ساخت و فضاى جهان اسلام را تاريک کرد.
لشکر فريب خورده به زودى پشيمان شدند، ولى پشيمانى سودى نداشت و موقعيت مناسب از دست رفته بود.
2. بهره گيرى از آراء اهل نظر
بى شک شورا يکى از تعليمات اساسى اسلام است که در قرآن مجيد و روايات بازتاب گسترده اى دارد. قرآن علاوه بر اين که انجام کارها با مشورت را يکى از نشانه هاى اصلى اهل ايمان مى شمرد و آن را در رديف نماز و زکات ـ که از ارکان اسلام است ـ قرار مى دهد، مى فرمايد: (وَ الَّذينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ); «کسانى که دعوت پروردگارشان را پذيرفتند و نماز را برپا داشته و کارهايشان به طريق مشورت، در ميان آنها صورت مى گيرد و از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى کنند.
خداوند به پيامبر اسلام نيز با صراحت دستور مى دهد که با مؤمنان در امور مهم مشورت کند، با اين که مى دانيم آن حضرت علاوه بر ارتباط مستقيم با عالم وحى از نظر عقلانى مافوق افراد بشر بود و با اين حال مى فرمايد: (وَ شاوِرْهُمْ فِى الاَْمْرِ).
در مسأله مشورت مهم انتخاب مشاورى است که داراى صفات ويژه اى باشد که در خطبه بالا به آن اشاره شده است و آن اين که خيرخواه و مهربان و آگاه و پرتجربه باشد. «اَلنّاصِحِ الشَّفيقِ الْعالِمِ الْمُجَرِّبِ).و به يقين مخالفت با رأى چنين کسى نتيجه اى جز حسرت و ندامت نخواهد داشت.
درست است که متمرّدان لجوج در صفّين، با امام (عليه السلام) به مشورت ننشستند، ولى به هر حال امام (عليه السلام) نظر خيرخواهانه خود را به عنوان رأى ناصح شفيق و عالم مجرّب در اختيار آنان گذارد، ولى افسوس و صد افسوس که آنها نه تنها پذيرا نشدند، بلکه با امام (عليه السلام) به مبارزه برخاستند و او را تهديد به قتل کردند و نتيجه آن، همان رسوايى تاريخى و ندامت شديد و غير قابل جبران بود. و اين خيره سرى راه را براى حکومت جائران در آن منطقه تا قرنها هموار ساخت.
#پایان
#جلسه_چهل_و_پنجم_۸شهریور_۱۴۰۲_۱۳صفر
#نهج_البلاغه_نسخه_سعادت_بشریت
↩️امام فرمود: «به خدا سوگند! اين اعترافى که آنها کردند، اگر همه اهل دنيا به قتل يک نفر اين چنين اعتراف کنند، در خور اعدامند!»
3 ـ هنگامى که خوارج به لشکر امام حمله ور شدند، امام به ياران خود فرمود: «به آنها حمله بريد! به خدا سوگند از شما ده تن کشته نمى شود و از آنان ده تن به سلامت نخواهد ماند». جالب اين که همين گونه شد و از ياران امام فقط نُه تن کشته شدند و از خوارج تنها هشت يا نُه تن توانستند فرار کنند.
4 ـ از آنجا که داستان خوارج، بسيار در روح پاک و ملکوتى امام (عليه السلام) اثر گذارد و محيط کشور اسلامى را نيز شديداً آلوده ساخت، امام (عليه السلام) بارها و بارها در همين خطبه هاى نهج البلاغه از آنها سخن مى گويد و با منطق گويا و پر مغز خود خطوط انحرافى آنها را روشن مى سازد، مبادا ديگران در آن زمان يا اعصار ديگر گرفتار چنين تفکّراتى بشوند; چرا که اين طرز تفکّر قشرىِ آميخته با جهل و لجاجت، در هر عصر و زمانى طرفدارانى، هر چند اندک دارد.
از جمله خطبه هايى که درباره خوارج سخن مى گويد، عبارت است از خطبه هاى: 40 و 59 و 60 و 61 و 121 و 122 و 127 و 184 و نامه 77 و 78 که به خواست خدا، در ذيل آنها بحث هاى مناسبى خواهد آمد.
اين سخن را با ذکر اين نکته پايان مى دهيم که خط خوارج ـ همان گونه که اشاره شد ـ خطّى است که به صورت يک جريان در طول تاريخ ديده مى شود و منحصر به زمان مولا اميرمؤمنان (عليه السلام) نبوده است. آنها گروهى هستند که از دين و مذهب جز ظواهرى ناچيز نمى دانند و به اعمال ظاهرى خود مغرور و از تحليل حوادث اجتماعى ناتوان و نسبت به افکار خود سخت دل بسته و دل باخته اند و هر کسى غير از خود را تکفير مى کنند و در لجاجت و خيره سرى حدّى نمى شناسند. و زندگى آنها پر از تضادها و کارهاى ضدّ و نقيض است. آنها بلاى بزرگى براى خودشان و براى جوامعى محسوب مى شوند که در آن زندگى مى کنند.
جالب اين که امام (عليه السلام) شخصاً به اين حقيقت اشاره کرده و درباره آينده خوارج در خطبه 60 چنين پيشگويى مى کند.
هنگامى که همه آنها تقريباً از ميان رفتند، يکى از ياران از قلع اين مادّه فساد اظهار خوشحالى مى کند، امام (عليه السلام) مى فرمايد: «کَلاّ! وَ اللهِ! اِنَّهُمْ نُطَفٌ فى أَصْلابِ الرِّجالِ وَ قَراراتِ النِّساءِ کُلَّما نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ حَتّى يَکُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلاّبيْنَ; نه، به خدا سوگند! آنها نطفه هايى در صلب پدران و رَحِمِ مادران خواهند بود که هر زمان شاخى از آنها سر بر مى آورد و آشکار مى شود و قطع مى گردد تا اين که آخرشان دزدها و راهزنان خواهند بود».
#پایان
↩️تفسير ديگرى که شارح بحرانى، به عنوان يک احتمال ذکر کرده، اين است که امام مى فرمايد: پيش از آن که مردم با من بيعت کنند، اعلان اطاعت کردند و اين به صورت ميثاقى از آنها بر گردن من بود. بنابراين من راهى نداشتم جز اين که برخيزم و به دعوت آنان پاسخ گويم و بيعتشان را بپذيرم و به امر حکومت قيام کنم.
بنابراين جمله مزبور هماهنگ با جمله اى است که در خطبه شقشقيه آمد: «أَمَا وَالَّذى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ! لَولا حُضُورُ الْحاضِرِ... لاََلْقَيْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها.» «به خدايى که دانه را شکافته و انسان را آفريده سوگند ياد مى کنم! اگر به خاطر حضور حاضران (توده هاى مشتاق بيعت) نبود ... مهار شتر خلافت را بر پشتش مى افکندم و رهايش مى کردم».
اين تفسير نيز بعيد به نظر مى رسد، زيرا مردم قبل از بيعت از فرمان آن حضرت اطاعت نکرده بودند، بلکه اعلان آمادگى براى بيعت داشتند و ميثاقى در آنجا وجود نداشت، مگر اين که به سراغ معناى مجازى ميثاق برويم.
***
نکته:
پيمانى که پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با على (عليه السلام) داشت:
در خطبه بالا امام (عليه السلام) به پيمانى اشاره مى کند که ميان او و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بوده و از تعبيرات خطبه، اجمالا برمى آيد که پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) از آن حضرت پيمانى مبنى بر مدارا با حاکمان وقت بعد از خودش گرفته است، هر چند که حکومت آنها برخلاف موازين بود. در بعضى از منابع حديثى، روايتى از آن حضرت نقل شده که بيانگر مضمون اين پيمان است.
مرحوم سيد ابن طاووس، در کشف المحجّة، ضمن روايتى از على (عليه السلام) چنين نقل مى کند: «وَ قَدْ کانَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم)، عَهِدَ اِلَىَّ عَهْدَاً، فَقالَ: «يا بنَ أَبى طالِبْ! لَکَ وِلاءُ اُمَّتى. فَإنْ وَلُّوکَ فى عافيَة وَ اجْمَعُوا عَلَيْکَ بِالرِّضا فَقُمْ بِأَمْرِهِمْ وَ إِنِ اخْتَلَفُوا عَلَيْکَ فَدَعْهُمْ وَ ما هُمْ فيه فَاِنَّ اللهَ سَيَجْعَلُ لَکَ مَخْرَجَاً; پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) با من عهدى بسته است! او فرموده: «اى فرزند ابوطالب! تو سرپرست امّت من هستى (و از سوى خدا تعيين شده اى) اگر مردم ولايت تو را به طور مسالمت آميز پذيرفتند و همگى به آن رضايت دادند، بر امور آنان قيام کن! ولى اگر درباره تو اختلاف کردند، آنها را به حال خود واگذار که خداوند راه چاره و نجاتى براى تو قرار خواهد داد».
حقيقت اين است که گاه انسان بر سر دو راهى قرار مى گيرد که هر دو ناخوشايند است، ولى يکى از ديگرى ناخوشايندتر است. در چنين مواردى، عقل حکم مى کند که براى پرهيز از امر ناخوشايندتر، انسان به استقبال امرى که ناخوشايند است برود و اين همان چيزى است که به عنوان «قاعده اهم و مهم» معروف است و گاه از آن تعبير به «دفع افسد به فاسد» مى شود. برنامه اميرمؤمنان، على (عليه السلام) بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، مصداق همين معنا بود.
امام (عليه السلام) بر سر دو راهى قرار گرفته بود، يا حکومت را که حقّ مسلّم او است و براى تداوم اسلام و مصالح مسلمانان بسيار کار ساز است رها سازد، و يا اصل اسلام به خطر بيفتد، چرا که احزاب جاهليت که در عصر ظهور اسلام گرفتار شکست شده بودند در کمين نشسته و منتظر فرصت بودند که بعد از پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم)، بر سر جانشينى او اختلافى روى دهد و مسلمانان به جان هم بيفتند و آنها از کمينگاه خارج شده، طومار اسلام را در هم بپيچند و حکومت را در اختيار خود بگيرند. به همين دليل پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) که اين امر را از قبل پيش بينى کرده بود، سفارش بالا را به على (عليه السلام) کرد و آن حضرت که با تمام وجودش به اسلام عشق مى ورزيد، سفارش پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) را مو به مو اجرا کرد.»
#پایان✅️
#نهج_البلاغه_نسخه_سعادت_بشریت
#نهج_البلاغه_خوانی_باید_یک_مکتب_شود
#جلسه_پنجاهم_چهارشنبه_۱۵شهریور_۱۴۰۲_اربعین_حسینی
#شرح_حکمت۹۱_بخش_سوم
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🌹شرح #حکمت91 ( 3 )
🔹حکمت ؛ مایهٔ حیات قلب
2⃣ نکتهٔ دیگری که پیرامون حکمت ۹۱ باید به آن توجه کرد، آسیب مهمی است که این ملالت روح و جسم بر انسان وارد میکند؛
🔻 تا جایی که حضرت علی (علیهالسلام) در حکمت ۲۱۱ توصیه میفرمایند که هرگز به انسانی که تحمّلش تمام شده و بی حوصله شده و دچار ملالت نفس شده، اطمینان نکن.
3⃣ نکته بعدی این است که اساساً حکمت، که در حکمت ۹۱ به عنوان راه چارهٔ ملالت قلب معرفی شده، از نگاه مولا علی (علیهالسلام) مایهٔ حیات قلب است؛ در خطبه ۱۳۳ میفرمایند:
« بمَنزِلَةِ الحِكمَةِ التي هِي حَياةٌ للقَلب »
(نکته ای که گفتم) " به منزله حکمتی است که آن حکمت، حیات قلب را شامل میشود. "
✅ در واقع همیشه حکمت، مایهٔ زنده ماندن دل و قلب انسان است.
🔻 از این جهت است که مولا علی (علیهالسلام) معتقدند مهم ترین گمشده مؤمن، حکمت است؛ هم در حکمت ۷۹، هم در حکمت ۸۰ نهج البلاغه، مولا علی (علیهالسلام) به ما میفهمانند که حکمت، گمشدهٔ مؤمن است، پس دنبال این حکمت میرود حتی اگر شده از منافق بگیرد؛ چرا که حکمت گاهی وقت ها در سینهٔ منافق وارد میشود، امّا آنجا آرامش پیدا نمیکند؛ آنقدر تلنگر میخورد و آنقدر هیجان پیدا میکند، تا از سینهٔ منافق با کلامی، رفتاری، چیزی، خارج میشود و در قلب مؤمن کنار دوستان خودش آرامش پیدا میکند.
🔻 این حقیقت آنقدر مهم است که حتی مولا علی (علیهالسلام) در وصف حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) میفرمایند:
«قَدْ لَبِسَ لِلْحِكْمَةِ جُنَّتَهَا » ؛
" امام زمان (علیه الصلاه و السلام ) برای به دست آوردن حکمت، سپر پوشیده است. "
(کنایه از اینکه هر سختی و رنجی را ، حتی جنگ را، بر تنش میخرد تا به حکمت برسد)
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
#پایان