↩️ممکن است که پايان زندگى دير و زود داشته باشد، ولى به قول معروف سوخت و سوز ندارد و دنبال آبِ حيات گشتن و جرعه اى از آن سر کشيدن و هميشه زنده ماندن، خيال باطل و فکرِ محال است.
***
نکته:
شک نيست که در اين جهان هستى، غير از ذات پاک پروردگار همه چيز تدريجاً کهنه و فرسوده مى شوند و راه فنا و مرگ را پيش مى گيرند.
خورشيد ـ که بزرگترين ستاره منظومه شمسى است و حجم آن يک ميليون و دويست هزار مرتبه از کره زمين بيشتر است ـ سرانجام خاموش و تاريک مى شود و مى ميرد; چرا که در هر شبانه روز، مقدار عظيمى از مادّه آن تبديل به انرژى مى شود و در فضا پخش مى گردد. کره زمين و تمام سيّارات و همه کهکشانها، سرانجام مرگى دارند.
اصولا تولّد، خود بهترين دليل بر مرگ است; چرا که اگر چيزى جاودانه شد، نه تولّدى دارد و نه مرگى.
بنابراين تصوّر اين که کسى حيات جاودان داشته باشد، تصوّرى است باطل و برخلاف قانون قطعى آفرينش. آيه شريفه، (کُلُّ نَفْس ذائِقَةُ الْمَوتِ); هر انسانى چشنده مرگ است»، و از آن بالاتر آيه «کُلُّ شىء هالِکٌ اِلاّ وَجْهُهُ; هر چيزى فانى مى شود جز ذات پاک خدا» ـ از عموماتى است که هيچ استثنايى برنمى دارد و تخصيصى بر آن وارد نمى شود.
بنابراين ترس از مرگ ترسى است بدون دليل و انتظار حيات جاودان انتظارى است بى معنا.
آنچه مهم است اين است که آماده مرگ باشيم و از حيات خود، به نحو احسن استفاده کنيم، و مرگ را نه به معناى فناى مطلق، بلکه به معناى انتقال از سراى کوچک و محدودى به جهانى بسيار وسيع و مملوّ از نعمت ها بدانيم، که اگر عملمان پاک باشد نه مرگ به ما لطمه اى مى زند و نه انتقال از اين دنيا ترس و وحشتى دارد.آرى، مهم ايمان و عمل پاک است.»
#پایان✅️
🔹 #شرح_نامه۳۸ 🔹
...امام(عليه السلام) باز نتيجه گيرى کرده و مى فرمايد: «بنابراين اگر او فرمان بسيج و حرکت داد حرکت کنيد و اگر دستور توقف داد توقف نماييد»; (فَإِنْ أَمَرَکُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا، وَإِنْ أَمَرَکُمْ أَنْ تُقِيمُوا فَأَقِيمُوا).
سپس او را با ششمين و آخرين وصف مى ستايد و مى فرمايد: «زيرا او هيچ اقدام و منعى و هيچ عقب نشينى و پيش روى نمى کند مگر به فرمان من»; (فَإِنَّهُ لاَ يُقْدِمُ و لاَ يُحْجِمُ، وَلاَ يُؤَخِّرُ وَلاَ يُقَدِّمُ إِلاَّ عَنْ أَمْرِي).
بنابراين فرمان او فرمان من و دستور او دستور برگرفته از دستور من است.
به يقين مالک اشتر در جزئيات، آن هم با فاصله زيادى که ميان مصر و عراق و کوفه بود از امام(عليه السلام) دستور نمى گرفت بلکه امام(عليه السلام) اصول کلى را ـ همان گونه
که از فرمان معروف مالک در نامه 53 بر مى آيد ـ به او آموخته بود و فروع را به اين اصول باز مى گرداند و اين اجتهاد به معناى صحيح است «رد الفروع الى الاصول».
اين اوصاف شش گانه در هرکس که باشد او را به صورت انسانى کامل که جامع کمالات معنوى و مادىِ درونى و برونى است در مى آورد; انسانى کم نظير و گاه بى نظير.
لذا امام(عليه السلام) در آخرين جمله اين نامه مى فرمايد: «(و با اينکه وجود مالک براى من بسيار مغتنم است; ولى) من شما را بر خود مقدم داشتم (که او را به فرمانداريتان فرستادم)، زيرا او نسبت به شما خيرخواه و نسبت به دشمنانتان بسيار سخت گير است»; (وَقَدْ آثَرْتُکُمْ بِهِ عَلَى نَفْسِي لِنَصِيحَتِهِ لَکُمْ، وَشِدَّةِ شَکِيمَتِهِ عَلَى عَدُوِّکُمْ).
امام(عليه السلام) در اين جمله تصريح مى کند که هرچند وجود مالک در لشکر او و تحت فرماندهى او ضرورت داشته، ولى به جهت اهمّيّت سرزمين مصر که کشورى بزرگ و تاريخى با مردمانى پيشرفته و آگاه است آنها را بر خود مقدم مى دارد. اين از يک سو ارزش وجودى مالک را روشن مى سازد و از سوى ديگر ارزش مردم مصر را.
🔹 #پایان🔹
#ادامه_شرح_نامه_سی_و_نهم
✨﴾﷽﴿✨
🔹ترجمه و شرح نامه(۳۹)🔹
...همين شخص (عمرو بن عاص) کسى است که در صفين به نبرد در برابر على بن ابى طالب(عليه السلام) پرداخت; يعنى با همان روحيه اى که با فرزند نخستين ابوطالب (جعفر) مبارزه کرد با همان روحيه با فرزند دوم او (على(عليه السلام)) به جنگ پرداخت! اين يکى از مسائل اندوهناک اسلامى است که همان اشخاصى که در آغاز ظهور اسلام با آن به مبارزه برخاستند، پس از پيروزى اسلام لباس دين بر تن کردند و باز به مبارزه برخاستند.
اين دانشمند مصرى سپس اضافه مى کند که عمرو عاص به هدفش رسيد و سرزمين مصر به طور خالص در اختيار او قرار گرفت. اکنون بد نيست چهره اى از چهره هاى حکومت او در مصر را مشاهده کنيم.
آن گاه از مقريزى مورخ معروف قرن نهم نقل مى کند که عمرو عاص بعد از خود هفتاد بهار دينار ـ هر بهار به اندازه يک پوست گاو بود ـ به ارث گذاشت. اين است سرنوشت اسلام و مسلمين که هفتاد انبان بزرگ سکه طلا از قوت ملت مظلوم اسلام و ارزاق آنها غارت مى شود و يک والى آن را از خود به ارث مى گذارد.
2. گوشه اى از اعمال معاويه:
نکته جالب ديگر اينکه بنا به نقل ابن ابى الحديد در شرح جمله امام(عليه السلام) درباره معاويه «ظاهر غيُّه» مى گويد: گمراهى و ضلالت او چنان آشکار است که جاى ترديد در آن نيست اما پرده درى او که در جمله «مَهْتُوک سِتْرُهُ» به آن اشاره شده چنين بود که او قبل از آنکه نام خلافت را بر خود بگذارد بسيار شوخى هاى سبک و زشت داشت. در زمان عمر از ترس او کمى خود را جمع و جور کرد; ولى در زمان عثمان پرده ها را کنار زد و به هر کار قبيحى دست مى يازد. لباس هاى ابريشمين مى پوشيد و از ظرف هاى طلا و نقره آب مى خورد، بر مرکب هايى که زين هاى زينتى طلايين داشت سوار مى شد و همان گونه که در کتاب هاى سيره و تاريخ آمده، در ايام عثمان در شام شراب مى نوشيد; ولى بعد از شهادت امير مؤمنان(عليه السلام) و تثبيت موقعيت او بعضى مى گويند شراب را تنها در پنهانى مى نوشيد و بعضى گفته اند به ملاحظه نام خلافت آن را کنار گذاشت; ولى شک نيست که او به ساز و طرب و آواز خوانندگان گوش فرا مى داد و به آنها جوايزى مى بخشيد.
🔹#پایان🔹
#در_ادامه
✨﴾﷽﴿✨
🔹ترجمه و شرح نامه (۴۰)🔹
...توجّه داشته باشيد که «جَرَّدْتَ» از ريشه تجريد يعنى برهنه کردن گرفته شده و ملخ را از آن رو جراد مى گويند که زراعت و برگ درختان را مى خورد و زمين و درخت را برهنه مى سازد.
حضرت در پايان نامه مى فرمايد: «بنابراين حساب خويش را براى من بفرست و بدان که حساب خداوند از حساب مردم (در قيامت) سخت تر و برتر است. والسّلام»; (فَارْفَعْ إِلَيَّ حِسَابَکَ، وَاعْلَمْ أَنَّ حِسَابَ اللهِ أَعْظَمُ مِنْ حِسَابِ النَّاسِ وَالسَّلاَمُ).
روشن است که در حساب بندگان گاهى اشتباه و خطا و زمانى مخفى کارى رخ مى دهد، در حالى که حساب الهى نه خطا و اشتباهى دارد و نه کسى مى تواند وضع خود را در برابر آن پنهان کند. همان گونه که قرآن مى فرمايد: «(يا بُنَىَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّة مِّنْ خَرْدَل فَتَکُنْ فى صَخْرَة أَوْ فِى السَّماواتِ أَوْ فِى الاَْرْضِ يَأْتِ بِهَا اللهُ); (لقمان به فرزندش مى گويد:) پسرم! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (کار نيک يا بد) باشد و در دل سنگى يا در (گوشه اى از) آسمان ها و زمين قرار گيرد خداوند آن را (در قيامت براى حساب) مى آورد».
منظور از حساب که امام(عليه السلام) به آن اشاره کرده، حساب درآمد بيت المال اعم از زمين هاى خراجيه و زکات و غنايم و مانند آن است که فرماندار حضرت موظّف شده هم درآمدها و هم هزينه ها را براى امام بنويسد تا روشن شود حيف و ميلى در بيت المال واقع شده يا نه.
🔹 #پایان🔹
↩️اين همان چيزى است که مولا اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در يکى از خطبه هاى نهج البلاغه به آن اشاره کرده، مى فرمايد: «وَ لَوْلا کَراهِيَةُ الْغَدْرِ لَکُنُتُ مِنْ اَدْهَى النّاسِ! وَلکِنْ کُلُّ غُدَرَة فُجَرَةٌ، وَ کُلُّ فُجَرَة کُفَرَةٌ وَ لِکُلِّ غادِر لِواءٌ يُعْرَفُ بِه يَوْمَ الْقِيامَةِ; اگر من از پيمان شکنى و خدعه و نيرنگ بيزار نبودم، از سياستمدارترين مردم بودم، ولى هر پيمان شکن فريبکارى گنهکار است و هر گنهکارى کافر است (کفر به معنى ترک اطاعت فرمان خدا) و هر غدّار و مکّارى در قيامت پرچم خاصى دارد که به وسيله آن شناخته مى شود».
و از آنجا که گاه انحراف جامعه از اصول صحيح اخلاقى سبب دگرگون شدن ارزشها مى شود، تا آنجا که پيمان شکنى و فريب و نيرنگ را نوعى ذکاوت و هوشيارى مى شمرند و پايبند بودن به عهد و پيمان را ساده لوحى مى انگارند، امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن چنين مى فرمايد: «ما در زمانى زندگى مى کنيم که غالب اهلش خيانت و پيمان شکنى را کياست و عقل مى شمارند، و جاهلان بى خبر اين گونه افراد را مدير و مدبّر مى خوانند! (وَ لَقَدْ أَصْبَحْنا في زَمَان قَدِ اتَّخَذَ أَکْثَرُ أَهْلِهِ الْغَدْرَ کَيْساً وَ نَسَبَهُمْ أَهْلُ الْجَهْلِ فِيهِ إِلى حُسْنِ الْحِيلَةِ)!
آرى نظام ارزشى جامعه که معيارى است براى سنجش نيکى ها و بدى ها اگر واژگون گردد، ظهور چنين پديده هايى در آن جامعه دور از انتظار نيست، معروف منکر مى شود، و منکر معروف. ديو به صورت فرشته نمايان مى شود، و فرشتگان در نظرها به صورت ديوان!
با نهايت تأسف اين موضوع در عصر و زمان ما نيز به طور گسترده ظاهر شده، که حيله گران مکار و پيمان شکنان در عرصه سياست جهان به عنوان سياستمداران لايق شناخته مى شوند، و آنها که پايبند به عهد و پيمان الهى و انسانى هستند افرادى ساده انديش و خام و بى تجربه و چقدر مشکل است در چنين جهانى زيستن و نفس کشيدن؟! هم
ممکن است در کوتاه مدت پيمان شکنى و حيله گرى منافعى براى صاحبش به بار آورد، و او را در سياستش موفّق سازد، ولى بى شک در دراز مدّت شيرازه هاى اجتماع را از هم مى پاشد; اين درست به فرد متقلّبى مى ماند که با چند بار تقلب در معاملات سرمايه اى مى اندوزد، ولى هنگامى که تقلب و نيرنگ او گسترش يافت چرخهاى اقتصادى از کار مى افتد، و همه در گرداب ضرر و زيان فرو مى روند. روى همين جهت بسيارى از افراد بى ايمان و بى بند و بار براى حفظ منافع دراز مدّت خود سعى مى کنند اصل امانت و احترام به قرار داد را در معاملات خود حاکم کنند، مخصوصاً در برنامه هاى اقتصادى در دنياى امروز از سوى شرکتهاى مهم بيگانه اين اصل رعايت مى شود، تا با جلب اعتماد ديگران بتوانند منافع سرشار خود را تضمين کنند!
به همين دليل در روايات اسلامى آمده است: «اَلاَْمانَةُ تَجْلِبُ الْغِنى وَ الْخيانَةُ تَجْلِبُ الْفَقْرَ; امانت غنا و بى نيازى مى آورد و خيانت سرچشمه فقر است».
درست است که امانت و وفا دو مفهوم جداگانه اند، ولى با توجّه به رابطه نزديکى در ميان اين دو است مى توان موقعيت يکى را از ديگرى استفاده کرد، به همين دليل در حديثى از امام اميرالمؤمنين آمده است که فرمود: «اَلاَْمانَةُ وَ الْوَفاءُ صِدْقُ الاَْفْعالِ».
يکى از ياران امام صادق (عليه السلام) به نام عبدالرحمن بن سيّابه مى گويد: «هنگامى که پدرم از دنيا رفت، وضع من بسيار در هم پيچيد، بعضى از دوستان پدرم به من کمک کردند تا سر و سامان مختصرى به زندگيم بدهم، سپس به حج مشرّف شدم و به خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيدم، فرمود: مى خواهم نصيحتى به تو کنم، عرض کردم فدايت شوم آماده پذيرشم، فرمود: «عَلَيْکَ بِصِدْقِ الْحَديثِ وَ اَداءِ الاَْمانَةِ تَشْرَکُ النّاسَ فى اَمْوالِهِمْ هکَذا ـ وَ جَمَعَ بَيْنَ اَصابِعِهِ ـ قالَ فَحَفِظْتُ ذلِکَ عَنْهُ، فَزَکَّيْتُ ثَلاثَمِأَةَ اَلْفِ دِرْهَم; بر تو باد به راستگويى و اداى امانت تا اين گونه شريک اموال مردم شوى (امام اين جمله را فرمود) و انگشتانش را به يکديگر جمع کرد و در هم فرو برد (اشاره به اين که به اين صورت در اموال مردم شريک خواهى بود) من اين سخن را حفظ کردم و به آن عمل کردم چيزى نگذشت که زکات مال من سيصد هزار درهم شد».
سپس امام به پاسخ کسانى مى پردازد که آن حضرت را متهم به عدم آگاهى از اصول سياست مى کردند، مى فرمايد: «آنها را چه مى شود؟! خداوند آنان را بُکشد! گاه شخصى که آگاهى و تجربه کافى دارد و طريق مکر و حيله را خوب مى داند فرمان الهى و نهى پروردگار، او را مانع مى شود، و با اين که قدرت بر انجام اين کار را دارد آشکارا آن را رها مى سازد، (مَا لَهُمْ! قَاتَلَهُمُ اللهُ! قَدْ يَرَى الْحُوَّلُ الْقُلَّبُ(12) وَجْهَ الْحِيلَةِ وَ دُونَهَا مَانِعٌ مِنْ أَمْرِ اللهِ وَ نَهْيِهِ، فَيَدَعُهَا رَأيَ عَيْن بَعْدَ الْقُدْرَةِ عَلَيْها).
#پایان
#جلسه_شصتم_چهارشنبه_۲۹شهریور_۱۴۰۲
↩️✔️نکته:
آرى، پرونده اعمال با مرگ بسته مى شود:
آنچه در خطبه بالا در اين زمينه آمده است چيزى است که از آيات متعددى از قرآن مجيد نيز استفاده مى شود، حتّى از آيات قرآن برمى آيد که به هنگام نزول عذاب استيصال (مانند عذابهايى که براى ريشه کن کردن اقوام فاسد پيشين فرستاده مى شد) درهاى توبه بسته مى شود، و راهى براى جبران اعمال زشت گذشته، باقى نمى ماند، چرا که انسان در چنين شرايطى در آستانه انتقال قطعى از دنيا و گام نهادن در برزخ قرار گرفته است و در داستان اقوام پيشين مى خوانيم: «فَلَمّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا امَنّا بِاللهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنّا بِهِ مُشْرِکينَ. فَلَمْ يَکُ يَنْفَعُهُمْ ايمانُهُمْ لَمّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّةَ اللهِ الَّتى قَدْخَلَتْ فى عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ; «هنگامى که عذاب ما را ديدند گفتند: هم اکنون به خداوند يگانه ايمان آورديم، و به معبودهايى که همتاى او مى شمرديم کافر شديم، امّا ايمانشان در اين زمان که عذاب ما را مشاهده کردند سودى به حال آنها نداشت، اين سنّت خداوند است که همواره در ميان بندگانش اجرا مى کند و در آنجا کافران زيانکار شدند».
و نيز مى دانيم هنگامى که فرعون در لابه لاى امواج خروشان نيل گرفتار شد، و مرگ را به چشم خود ديد، اظهار ايمان کرد، اظهارى که از سر صدق بود، ولى چون درهاى توبه بسته شده بود به او پاسخ داده شد: «اَلاْنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدينَ; الآن اظهار ايمان مى کنى، در حالى که قبلا عصيان کردى و از مفسدان بودى؟!»
از اين آيات و روايات مشابه آن که در خطبه بالا آمد به خوبى نتيجه مى گيريم که اين يک سنّت تخلف ناپذير الهى است که پرونده اعمال با مرگ يا زمانى که انسان در آستانه مرگ قطعى قرار مى گيرد بسته مى شود، و راهى به سوى بازگشت و جبران نيست!
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد که در بسيارى از روايات آمده که آثار کارهاى نيک و بد انسان بعد از مرگ او به او مى رسد و به اين ترتيب پرونده اعمال او از نظر حسنات يا سيّئات سنگين تر مى شود; در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) مى خوانيم:
«سَبْعَةُ اَسْباب يُکْتَبُ لِلْعَبْدِ ثَوابُها بَعْدَ وَفاتِه، رَجُلٌ غَرَسَ نَخْلا اَوْ حَفَرَ بِئْراً اَوْ اَجْرى نَهْراً اَوْ بَنى مَسْجِداً اَو کَتَبَ مُصْحَفاً اَوْ وَرَّثَ عِلْماً اَوْ خَلَّفَ وَلَداً صالِحاً يَسْتَغْفِرُ لَهُ بَعْدَ وَفاتِه; هفت سبب (از اسباب خير) است که ثوابش براى بنده خدا بعد از مرگ او نوشته مى شود: کسى که نخلى بکارد، يا چاه آبى حفر کند، يا نهرى به جريان اندازد، يا مسجدى بنا کند، يا قرآنى ]و يا کتابى سودمند [بنويسد، يا علمى از خود به يادگار بگذارد، يا فرزند صالحى بعد از او بماند که پس از درگذشت وى برايش استغفار کند.»
روشن است که آنچه در اين حديث آمده نمونه هاى بارز کار خير است، وگرنه تمام آثار نيک و سنّت هاى حسنه اى که از انسان باقى مى ماند همين اثر را دارد. آيا اينها با آنچه در بالا گفته شد منافاتى ندارد؟
پاسخ اين سؤال روشن است، زيرا انسان بعد از مرگ عمل تازه اى نمى تواند انجام دهد، نه اين که آثار اعمال گذشته به او نمى رسد، آرى پرونده اعمال جديد بسته مى شود و چيزى بر آن افزوده نمى گردد، ولى پرونده اعمال پيش از مرگ همواره گشوده است و انسان از ميوه هاى درخت هاى اعمال صالحه اش در برزخ و قيامت بهره مند مى شود. حتى از اعمالى که فرزند صالح او انجام مى دهد و از آثار تربيت صحيحى است که او در حال حياتش در مورد فرزند انجام داده بهره اى به او مى رسد، و طبيعى است که انسان از ميوه هاى درخت برومندى که نشانده است بهره ببرد.»
#پایان✅️
#نهجالبلاغه_خوانی_باید_یک_مکتب_شود
↩️در اين هنگام پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) عرضه داشت خداوندا صبر مى کنم صبر مى کنم (و انتقام نمى گيرم)».(8)
مى دانيم پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) پس از فتح مکّه کاملا قدرت داشت که به شديدترين وجهى از آن جنايت کاران انتقام بگيرد; ولى همه را مشمول عفو و رحمت گسترده خود قرار داد.
اضافه بر اين در حديثى از يکى از صحابه آمده است که مى گويد: «مَا خَطَبَنَا رَسُولُ اللهِ(صلى الله عليه وآله) خُطْبَةً أَبَداً إِلاَّ أَمَرَنَا فِيهَا بِالصَّدَقَةِ وَ نَهَانَا عَنِ الْمُثْلَة; رسول خدا هرگز خطبه اى براى ما (در مسير ميدان جهاد) ايراد نفرمود مگر اينکه در آن به صدقه دستور داد و از مثله کردن نهى نمود».(9)
*
پی نوشت:
1 . «أُلْفِيَنَّکُمْ» از ريشه «لَفْو» بر وزن «لهو» در اصل به معناى جدا ساختن مانند جدا کردن گوشت از استخوان است و الفاء به معناى يافتن ناگهانى است.
2 . «تَخُوضُونَ» از ريشه «خَوْض» در اصل به معناى فرو رفتن در آب است سپس به ورود عميق در هر چيزى حتى در مباحث علمى اطلاق شده است.
3 . رجوع شود به شرح نهج البلاغه علاّمه تسترى، ج 11، ص 87.
4 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 111; کامل ابن اثير، ج 3، ص 390.
5 . «تُمَثِّلُوا» از ريشه «مَثْل» بر وزن «اصل» به معناى بريدن و جدا کردن اعضاى بدن کسى و عقوبت نمودن آمده است.
6 . «عقور» به معناى درنده و گزنده، صيغه مبالغه از ريشه «عقر» بر وزن «عقد» به معناى مجروح ساختن و زخمى نمودن است. اين واژه غالباً در مورد سگ به کار مى رود ولى گاه به حيوانات ديگر نيز اطلاق مى شود.
7 . نحل، آيه 126.
8 . تفسير نمونه، ج 11، ذيل آيه 126 سوره نحل.
9 . بحارالانوار، ج 101، ص 216، ح 4.
#جلسه_هفتاد_و_ششم_چهارشنبه۲۶مهرماه۱۴۰۲
#پایان✅️
↩️5 ـ در شهر رقّه
نکته ديگر اين که هنگامى که على (عليه السلام) به «رقّه» (يکى از شهرهاى شمال غربى عراق) رسيد به اهالى آنجا دستور داد که روى فرات پلى بزنند تا حضرت و لشکريانش عبور کنند و راه شام را پيش گيرند، آنها خوددارى کردند و حاضر نشدند کشتيهاى خود را به هم پيوند دهند و پلى بسازند امام از آنجا حرکت کرد تا در نقطه ديگرى از فرات عبور کند و مالک اشتر را مأمور مراقبت از اهل «رقّه» نمود. مالک مردم را تهديد کرد و گفت: به خدا سوگند! اگر پلى بر فرات در کنار اين شهر نبنديد تا على (عليه السلام) از آن عبور کند شما را شديداً مجازات خواهم کرد، اهل رقّه که مى دانستند مالک در گفتار خود جدّى و صادق است گفتند: مانعى ندارد ما پل را خواهيم ساخت. مالک به سراغ اميرمؤمنان على (عليه السلام) فرستاد که اهالى رقّه آماده ساختن پل هستند، امام بازگشت پل ساخته شد و همگى از آن عبور کردند.
#پایان✅️
#نهجالبلاغه_خوانی_باید_یک_مکتب_شود
#شرح_نامه۴۸_بخش_دوم
✨﴾﷽﴿✨
🔹ترجمه و شرح نامه (۴۸)🔹
قرآن مجيد روز قيامت را «يَوْمُ الْحَسْرَة» شمرده است آنجا که مى فرمايد: «(وَأَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِىَ الاَْمْرُ وَهُمْ في غَفْلَة وَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ); آنها را از روز حسرت (روز رستاخيز) بترسان، در آن هنگام که همه چيز پايان مى يابد (بهشتيان به سوى بهشت و دوزخيان به سوى دوزخ مى روند) ولى (امروز) آنها در غفلتند و ايمان نمى آورند».
در آيه 54 سوره يونس مى خوانيم: «(وَلَوْ أَنَّ لِکُلِّ نَفْس ظَلَمَتْ ما فِى الاَْرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ وَأَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ وَقُضِىَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَهُمْ لا يُظْلَمُونَ); اگر آنها و هر کس ستم (بر خويشتن و ديگران) کرده تمامى آنچه را روى زمين است در اختيار داشته باشد (همه را براى نجات خويش) فديه مى دهد. و هنگامى که عذاب را ببينند (سخت پشيمان مى شوند اما) پشيمانى خود را کتمان مى کنند (مبادا رسواتر شوند) و در ميان آنها به عدالت داورى مى شود، و ستمى بر آنها نخواهد شد».
در بعضى از نسخ نهج البلاغه «يَغْتَبَطُ» به صورت صيغه مجهول آمده و مفهومش اين است: آنها که کار نيک کرده اند مورد غبطه واقع مى شوند و اين تعبير با مفهوم غبطه سازگارتر است.
سپس امام(عليه السلام) در آخرين نکته پس از اندرزهاى تکان دهنده پيشين به سراغ هدف اصلى نامه مى رود و مى فرمايد: «تو ما را به حکميّت قرآن دعوت کردى در حالى که خود اهل قرآن نيستى. (ما گرچه حکميّت قرآن را پذيرفتيم) ولى مقصود ما پاسخ به تو نبود، بلکه به قرآن پاسخ داديم و حکمش را گردن نهاديم والسّلام»; (وَقَدْ دَعَوْتَنَا إِلَى حُکْمِ الْقُرْآنِ وَلَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ، وَلَسْنَا إِيَّاکَ أَجَبْنَا، وَلَکِنَّا أَجَبْنَا الْقُرْآنَ فِي حُکْمِهِ، وَالسَّلاَمُ).
به يقين معاويه اهل قرآن نبود و قراين تاريخى نشان مى دهد ايمان درستى به آن نداشت، بلکه قرآن را ابزارى براى رهايى از شکست قطعى و رسيدن به اهداف خود قرار داده بود.
در کتاب صفين آمده است: هنگامى که لشکر شام قرآن ها را بر سر نيزه ها بلند کردند، اميرمؤمنان(عليه السلام) فرمود: «عِبادَ اللهِ إنّي أَحَقُّ مَنْ أجابَ إلى کِتابِ اللهِ وَلکنَّ مُعاوِيَةَ وَعَمْرَو بْنَ الْعاصِ وَابْنَ أبي مُعيط وَحَبيبَ بْنَ مُسْلِمَة وَابْنَ أَبي سَرْح لَيْسُوا بِأَصْحابِ دِين وَلا قُرآن إنّي أعْرَفُ بِهِمْ مِنْکُمْ صَحِبْتهُمْ أطْفالاً وَصَحِبْتُهُمْ رِجالاً فَکانُوا شَرَّ أطْفال وَ شَرَّ رِجال; اى مردم من سزاوارترين کسى هستم که به دعوت قرآن پاسخ مى گويم و ليکن معاويه و عمرو بن عاص و ابن ابى معيط و حبيب بن مسلمه و ابن ابى سرح نه دين دارند و نه اهل قرآنند من آنها را بهتر از شما مى شناسم. از کوچکى با آنها بودم و در بزرگسالى نيز با آنها سر و کار داشتم آنها بدترين کودکان و بدترين مردان بودند».
از اين عبارت معلوم مى شود که امام(عليه السلام) به اين حکميت ساختگى و دروغين قرآن هرگز راضى نبود; ولى جمعى از ياران ناآگاه، آن را بر امام تحميل نمودند و هنگامى که عاقبت سوء آن را مشاهده کردند پشيمان شدند و عجب اينکه بر قبول حکميت از سوى امام معترض شدند.»
#پایان✅️
#نهج_البلاغه_نسخه_سعادت_بشریت
ادامه شرح خطبه پنجاهم
↩️و حق را سپرى براى حمايت از باطل و يا پوسته شيرين و جالبى براى پنهان کردن زهر باطل قرار مى دهند، مى فرمايد: «اگر باطل از آميختن با حق جدا مى گرديد بر کسانى که طالب حقّند پوشيده نمى ماند، و اگر حق از آميزه باطل پاک و خالص مى شد زبان دشمنان و معاندان از آن قطع مى گرديد». (فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِينَ، وَ لَو أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ);
چه تعبير جالب و گويايى، باطل اگر در شکل اصليش نمايان شود خريدارى ندارد و حق اگر به صورت خالص عرضه شود زبان بهانه جويان را قطع مى کند; لذا بديهى است نه حق خالص مشکل هواپرستان را حل مى کند، چرا که منافع آنها در باطل نهفته است، و نه باطل خالص آنها را به مقصد مى رساند; چرا که مردم از آنها حمايت نخواهند کرد و اينجاست که به سراغ آميختن حق وباطل مى روند; همان چيزى که تمام سياستهاى مخرّب دنيا را مى توان در آن خلاصه کرد.
امام(عليه السلام) در اين مورد مى فرمايد: «ولى بخشى از اين گرفته مى شود و بخشى از آن، و اين دو را به هم مى آميزند، و در اينجا است که شيطان بر پيروان و دوستان خود مسلّط مى شود و تنها کسانى که مشمول رحمت خدا بوده اند از آن نجات مى يابند»!
(وَلکِن يُؤْخَذُ مِنْ هذَا ضِغْثٌ، وَ مِنْ هذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَهُنَالِکَ يَسْتَوْلِي الشَّيطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ، وَ يَنْجُو «الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللهِ الْحُسْنَى»).
اين تعبير به خوبى نشان مى دهد که آميختن حق و باطل به يکديگر مانع از شناخت باطل نيست هر چند به دقّت و کنجکاوى يا پرسش از آگاهان نياز دارد. به همين دليل امام(عليه السلام) مى فرمايد: در گيرودار آميزش حق و باطل شيطان بر دوستان و پيروانش چيره مى شود و خداجويان حق طلب از خطر گمراهى در اين گونه جريانات درامانند.
در واقع آميزش حق و باطل چراغ سبزى است براى هوى پرستان و بهانه اى است براى پيروان شيطان که وجدان خود را فريب دهند و در برابر ديگران استدلال کنند که ما به اين دليل و آن دليل (اشاره به قسمتهايى از حق که با باطل آميخته شده) اين راه را برگزيده ايم.
آرى مستضعفين فکرى و ساده لوحان ممکن است در اين ميان ناآگاهانه در دام شيطان بيفتند، در حالى که آنها نيز اگر رهبر و راهنمايى براى خود انتخاب مى کردند گرفتار چنين سرنوشتى نمى شدند. به اين ترتيب مردم در برابر آميزش حق و باطل به سه گروه تقسيم مى شوند:
گروه اول همان «اَلَّذينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللهِ الْحُسْنى» و به تعبير ديگر حق طلبان آگاه و مخلصند که به لطف پروردگار از توطئه هاى شوم فتنه جويان درامانند.
گروه دوم هوى پرستان بهانه جو هستند که مى خواهند به بهانه حق در راه باطل گام بگذارند و در واقع نيمه آگاهند و با پاى خود در دام شيطان مى روند.
گروه سوم افراد ساده لوحى هستند که تشخيص حق از باطل در اين آميزه خطرناک براى آنها مشکل است و ناآگاهانه گرفتار دام شيطان مى شوند مگر اين که در پناه رهبر آگاه و فرزانه اى جاى گيرند.
شبيه همين معنى در خطبه 38 گذشت، آنجا که امام(عليه السلام) شبهه را تفسير مى فرمايد و راه نجات از آن را نشان مى دهد و مى گويد: شبهه را از اين رو شبهه نام نهاده اند که شباهت به حق دارد اما اولياءالله گرفتار آن نمى شوند، چرا که نور يقين در اينجا راهنماى آنها است ... ولى دشمنان خدا بر اثر گمراهى در دام شبهات گرفتار مى شوند.
***
نکته ها:
1ـ ريشه فتنه ها
تاريخ اسلام مخصوصاً تاريخ قرن اوّل و دوم مملوّ از فتنه هاى شگفت انگيز و دردناک است که زحمات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) و ياران مخلص او را تا حدّ زيادى بر باد داد واگر اين فتنه ها نبود و اسلام در همان مسيرى که پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) براى آن تعيين فرموده بود پيش مى رفت امروز جهان ديگرى داشتيم. مخصوصاً در بيست و پنج سال بعد از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فتنه ها غوغا مى کرد. هنگامى که امام اميرمؤمنان على(عليه السلام) در سال 35 هجرى به خلافت ظاهرى رسيد تلاش فوق العاده اى براى بازگرداندن اسلام به مسير اول نمود; ولى دامنه فتنه آن قدر گسترده شده بود که از هر طرف به اصلاح آن مى پرداخت از سوى ديگر آشکار مى شد. در سالهاى آخر خلافت عثمان همه چيز دگرگون شد و تمام ارزشهاى اسلامى زير سؤال رفت و سنّت ها و ارزشهاى عصر جاهليت کاملا زنده شد و بازماندگان لشکر شرک و نفاق همه جا در صحنه ظاهر شدند و پست هاى کليدى را گرفتند و همين امر کار را بر امام(عليه السلام) دشوار و پيچيده کرد. درست است که امام(عليه السلام) در سايه مجاهدات مستمر و جانکاهش بار ديگر ارزشها را زنده فرمود; ولى متأسّفانه فتنه ها خاموش نشد و شهادت امام(عليه السلام) که به دست همين فتنه جويان شيطان صفت انجام گرفت از ادامه راه جلوگيرى کرد.《#پایان》
#شرح_حکمت_۱۱۹
✨﴾﷽﴿✨
🔹شرح حکمت (۱۱۹)🔹
🐍دنيا مار خوش خط و خال!
✅امام(عليه السلام) در اين گفتار پربار خود تشبيه ديگرى براى دنياى فريبنده بيان كرده و به همگان هشدار داده است، مى فرمايد: «دنيا مانند مار (خوش و خط و خال) است كه به هنگام لمس كردن نرم به نظر مى رسد در حالى كه سم كشنده در درون آن است (به همين دليل) مغرورِ نادان به سوى آن مى رود و خردمند عاقل از آن حذر مى كند»; (مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّهَا، وَالسَّمُّ النَّاقِعُ فِي جَوْفِهَا، يَهْوِي إِلَيْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ، وَيَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ).
طبيعت دنيا داراى اين دو ويژگى ظاهرى فريبنده و باطنى خطرناك است; كاخ ها، زر و زيورها، لباس ها، غذاهاى رنگارنگ و عيش و نوش ها مظاهر جذاب دنياست; ولى در درون، غفلت، بى خبرى از خدا آلوده شدن به انواع گناهان را براى به دست آوردن يا حفظ آن با خود دارد. روى اين جهت امام(عليه السلام) در عبارات مختلفش با ذكر مثال هاى متعدد تناقض اين ظاهر و باطن را آشكار ساخته و هشدار داده است.
در ذيل نامه 68 كه امام(عليه السلام) پيش از دوران خلافت ظاهرى اش به سلمان فارسى(قدس سره) نگاشته، همين مثل را با كمى تفاوت بيان فرموده است. ما تشبيهاتى براى دنيا از آيات قرآن و روايات اسلامى جمع آورى كرديم كه به هجده تشبيه بالغ مى شد و نشان داديم كه چگونه خداى متعال در قرآن و سپس پيشوايان معصوم در احاديث خود براى بيدار كردن غافلانِ بى خبر، از مثال هاى حسى مختلف بهره گرفته اند. تعدد و تكثر اين امثله به خوبى نشان مى دهد كه تا چه اندازه اين مسئله داراى اهميت است.
در مثال مورد نظر تضاد ظاهر و باطن دنيا با تمثيل به مار نشان داده شده كه به هنگام لمس آن بسيار نرم و ملايم به نظر مى رسد و انسانِ بى خبر از لمس آن لذت مى برد در حالى كه اگر يك لحظه غافل شود سم «ناقع» (سم قاتل و جان گدازى) كه در درون اين حيوان خطرناك است از طريق نيش آن به بدن انسان منتقل مى شود. سوزش فوق العاده توأم با پيچ و تاب تا آنجا كه مار گزيده به صورت يك مثل در بيتابى درآمده است و سپس از كار افتادن تدريجى دستگاه هاى اصلى بدن و شتاب به سوى مرگ.
تعبير به «غِرِّ جاهل» (غِر به معناى انسان خام بى تجربه كه زود فريب مى خورد) اشاره به انسان هاى نادان و نا آگاهى است كه تنها چشم به ظواهر فريبنده دنيا مى دوزند و از آنچه در باطن دارد و تاريخ پيشينيان آن را به خوبى مجسم ساخته بى خبر مى مانند; ولى عاقلان باتجربه و آگاه كه سرنوشت دنياپرستان را در آيينه تاريخ مشاهده كرده اند خود را از آن برحذر مى دارند. به همين دليل حب دنيا (دنياپرستى) سرچشمه تمام گناهان شمرده شده است. افراد دنياپرست چنان اسير آن مى شوند كه نه خدا را بنده اند و نه فرمان عقل را مى برند، نه حق الناس مى شناسند و نه وجدان بيدار و آگاهى دارند و گاه با صراحت مى گويند: براى رسيدن به اهداف دنيوى هر كار براى ما مجاز است.
در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «أُتْرکُوا الدُّنْیا لاِهْلِها فَإنَّهُ مَنْ أخَذَ مِنْها فَوْقَ ما یَکْفیهِ أخَذَ مِنْ حَتْفِهِ وَهُوَ لا یَشْعُرُ; دنیا را به اهل آن واگذارید، زیرا کسى که بیش از نیاز خود از آن برگیرد در واقع مرگ خود را از آنجا که نمى داند تسریع کرده است».(1)
در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «ما أحَدٌ مِنَ الاْوَّلینَ وَ الاْخِرینَ إلاّ وَ هُوَ یَتَمَنّى یَوْمَ الْقِیامَةِ إنَّهُ لَمْ یُعْطَ مِنَ الدُّنْیا إلاّ قُوتاً: هیچ کس از اولین و آخرین نیست مگر این که روز قیامت آرزو مى کند که اى کاش جز به اندازه نیاز از دنیا به او داده نشده بود».(2)
بى شک تمام آنچه گفته شد درباره دنیاى دنیاپرستانى است که هدفى جز لذت و عیش و نوش ندارند و دنیا براى آنها غایة الآمال است; ولى هرگاه از امکانات دنیا براى وصول به سعادت اخروى استفاده شود، دنیاى ممدوح و محبوب و به تعبیر روایت امام سجاد(علیه السلام) «دنیاى بلاغ» (دنیایى که انسان را به هدف مى رساند) محسوب مى شود.
در حدیثى مى خوانیم: شخصى خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کرد: به خدا ما دنیا را دوست داریم و علاقه مندیم به ما داده شود. امام(علیه السلام) به او فرمود: دنیا را دوست دارى؟ مى خواهى با آن چه کنى؟ عرض کرد: زندگى خودم و خانواده ام را تأمین کنم، با آن صله رحم به جا آورم، در راه خدا صدقه دهم و حج و عمره به جا آورم. امام(علیه السلام) فرمود: «لَیْسَ هذا طَلَبُ الدُّنْیا هذا طَلَبُ الاْخِرَةِ; این طلب دنیا نیست بلکه طلب آخرت است»(3)
پی نوشت:
(1). کنز العمال، ح 6058.
(2). بحارالانوار، ج 74، ص 54.
(3). کافى، ج 5، ص 72، ح 10.
#پایان✅️
#نهجالبلاغه_خوانی_باید_یک_مکتب_شود