eitaa logo
ابتدایی‌دخترانه واحدچهار
628 دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
44 فایل
این کانال جهت اطلاع رسانی برنامه های ابتدایی دخترانه شهید برونسی وابسته به مجتمع آموزشی شهید برونسی ایجاد شده است. ☎️تلفن تماس : ۳۱۸۸۴_۰۵۱ داخلی 112 🌐سایت مجتمع: www.bronsi.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
(عج) (ع)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه به خاطر شادی بچه ها خواهر🧕 ۸ ساله بود و برادر👨‍💼 ۱۰ ساله، حیاط خانه خلوت بود. برادر نگاهی👀 به خانه همسایه انداخت . آنجا هم ساکت به نظر می رسید مطمئن شد😎 که کسی مواظب کارشان نیست. چشمکی 👁به خواهرش🧕 زد و گفت : زود باش . خواهر دو ❤❤ دل بود.یاد دعوای دیشب همسایه با پدرش افتاد. با خود گفت: نکند این کارم باعث شود که بازهم همسایه من با پدرم دعوا کنه میخواست به برادرش بگوید بیا برویم خرما نخواستیم😔 اما خرما را دوست داشت ودرخانه خودشان هم هیچ درخت 🌴خرمایی نبود. پدر فقیر بود آنقدر  پول نداشت که  بتواند برای بچه هایش هر روز خرما بخرد شاخه های درخت🌴 خرمای همسایه، به خانه شان راه پیدا کرده بود.چقدر خرما داشت شاخه‌ها از سنگینی خوشه‌های خرما خم شده بودند. برادر دلیل این پا🦶 و آن پا🦶 کردن خواهر را فهمید آهسته گفت زود باش بیا الان یکی از راه می‌رسد خواهر دل به دریا زد و جلو رفت و برادر قلاب گرفت خواهر روی دستهای قلاب شده برادررفت  تا مثل روزهای پیش چند دانه خرما بچیند و با هم بخورند. اما هنوز دست دختر خوشه‌های خرما نرسیده بود که مردم همسایه از بالای دیواراورادیدو عصبانی 😤شد و فریاد زد چرا دست 🤚بردار نیستید ؟ 🎀@dk_bronsi🎀
(عج) (ع)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه                        ادمه ....... مرد همسایه با عصبانیت😡😤 گفت : مگه دیشب پدرتان قول نداد که دیگر به خرماهای نخل خانه ی من  دست نمی زنید؟ سر و صدای🗣 مرد همسایه پدر را به حیاط کشاند.دید باز هم دختر و پسرش دسته گل 💐💐به آب💦 داده اند و از درخت🌴 همسایه خرما چیده اند مرد همسایه داشت همچنان داد و بیداد 🗣میکرد. پدر می دانست که دعوا بی فایده است دست تنگ بود؛ وگرنه پولی 💰به همسایه اش می داد و راضی اش می کرد پدر از خانه بیرون زد تا داد و فریاد🗣 همسایه را نشنود. خواهر و برادر زیر درخت کز،کرده بودند.هم دلشان خرما می خواست و هم از کاری که کرده بودند، پشیمان🤦‍♀️🤦‍♂️ شده بودند .پدر فکری کرد. باعجله به دیدن حضرت علی(ع) رفت .تمام ماجرا را برای او تعریف کرد. غصه‌اش را گفت. بار دلش سبک شد .خیلی غمگین 🥺😔بود .کمی سکوت کرد. بعدبه حضرت علی گفت: حالا نمیدونم چه کنم؟ با بچه هایم هم نمی توانند بیشتر از این دعوا😠 کنم .بچه اندو خرما دوست دارند. همسایه‌مان هم که حاضر نیست گذشت کند. حضرت علی از جا برخاست همراه او به دیدن همسایه اش رفت و به همسایه ی مرد گفت:  چرا اجازه  نمی‌دهی بچه های همسایه روزی چندتا خرما از شاخه هایی که روی دیواره خانه شان افتاده بچینند و بخورند مرد همسایه که عصبانی😡😤 بود گفت: درخت 🌴خودم است . 🎀@dk_bronsi🎀
(عج) (ع)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه واماادامه...... مردهمسایه گفت درخت🌴 خودم است. نمیخواهم دیگری خرمایش رابچیند😡 .حتی راضی نیستم کسی از خرما هایی که برزمین افتاده بخورد.حضرت علی(ع) گفتن خرماهای درختت چندمی فروشی؟؟ همسایه با خشم گفت نمیفروشم آقا. خرماهای درختم🌴 را نمیفروشم حضرت علی(ع) نگاهی به آسمان انداخت کم کم داشت غروب 🌅می شد و وقت نماز مغرب🌒 باید هرچه زودتر همسایه را راضی می کرد و برای نماز مغرب به مسجد🕌 می رفت .فکری کردو گفت: اجازه بده بچه های همسایه از درخت🌴 توخرما بچینند.من هم دعا🤲 می کنم که خدادر بهشت باغی🏞 به تو ببخشد چی می گویی؟ همسایه هنوز خشمگین😡 بود. گفت نه نمی خواهم!همسایه راضی نشد این بار حضرت علی(ع) پیشنهاد تازه‌ای داد گفت: خانه ات را می فروشی💲💸؟ مردهمسایه که اصلا انتظارچنین پیشنهادی را نداشت، گفت: تا چه قیمتی💰 پیشنهاد شود. حضرت علی(ع) گفت: این مرد فقیر است. منم پولی💰 ندارم که با آن خانه ای بخرم .اما باغی دارم که چند درخت🌴🌴🌴 خرما دارد. باغ خوبی است. خودم درخت هایش🌴🌴🌴 را کاشتم خرمای خوبی دارد. خانه ات را با باغ من عوض می کنی ؟ 🎀@dk_bronsi🎀
(عج) (ع)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه واما ادامه ..... همسایه👳‍♂️ که باغ خرمای حضرت علی(ع) را دیده👀 بود شگفت زده گفت:  آن باغ، باغ  ارزشمندی 💰است. چرا میخواهید این خانه های کوچک را با آن باغ بزرگ عوض کنید؟ حضرت علی (ع)گفت: اگر پول💸 داشتم خانه را می خریدم و چنین کاری نمی کردم اما دلم می خواهد بچه های این مرد شاد 😁😁باشند و بی ترس😱🥺 از درخت 🌴🌴خرما بچینند و بخورند .جواب بده. خانه ات را با، باغ من عوض می کنی ؟ همسایه گفت:(( قبول می کنم معامله انجام شد. حضرت علی (ع)رو به پدر بچه ها کرد و گفت من این خانه را به تو می بخشم. به اینجا اسباب کشی کن. بگذار در این خانه بچه هایت با خیال راحت از درخت 🌴بالا بروند و خرما بچینند. پدر که باور 🙄نمی کرد بریده بریده گفت :آخر.... پس باغ شما...... باغ شما چه میشود ؟از آن روزبه بعد،بچه ها خیلی خوشحال😃😀 بودند. درخت🌴 خرما مال خودشان بود و کسی به خاطر چیدن و خوردن خرما دعوایشان نمیکرد. <<<پایان داستان اول>>> 🎀@dk_bronsi🎀
(عج) (ع)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه دختر خدمتکار در بازار دخترک 🧕گوشه نشسته بود و گریه😭 می کرد رهگذران بی آنکه نگاهی 👀به او بیندازند از کنارش می گذشتند دخترک🧕 نمی‌دانست 😬باید چه کار بکند ناتوان و درمانده به دیوار تکیه داد و اشک😥 ریخت آن روز گذر حضرت (ع) به بازار افتاده بود به سوی دیگر بازار می‌رفت که صدای گریه😭 دختر🧕 را شنیدم به طرف صدا🎶 برگشت دختر🧕 را دید و خاص بداند که چه اتفاقی برایش افتاد است.🧕 گفت من خدمتکارام در خانه ای🏰 کار می کنم صاحبخانه🧔 پولی 💲💸داده تا برایش خرما بخرم من هم از همین خرما فروشی که کنارش نشسته ام ،خرما خریدم و به خانه🏰 بردم، خرما را به صاحبخانه🧔 دادم . اوبه خرما نگاهی👀 انداخت و گفت خرمای خوبی نخریدم . صاحب خانه 🧔خواست خرما را پس بدهم و پولش💲💸 را پس بگیرم. با عجله🚶‍♀️ به بازار برگشتن به خرما فروش👴 گفتم :که اربابم 🧔خرمایت را نپسندیده. خرما را پس بگیر و پولش💲💸 را بده. اما او با عصبانیت😤😡 مرا از دکانش بیرون انداخت. 😭 خرما راپس نگرفت و پولم 💲💸را پس نداد حالا نه پول 💲💸دارم که به صاحبخانه🧔 بدهم نه می توانم خرما را به خانه برگردانم نمی دانم چه کنم اگر پول💲💸 خرما را به صاحبخانه🧔 برنگردانم، دعوایم می کند. 🎀@dk_bronsi🎀
(عج) (ع)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه دخترخدمتکار واما ادامه.... دخترک گفت : خرما فروش 👴خرما راپس نگرفت و پولم 💲💸را پس نداد حالا نه پول 💲💸دارم که به صاحبخانه🧔 بدهم نه می توانم خرما را به خانه برگردانم نمی دانم چه کنم اگر پول💲💸 خرما را به صاحبخانه 🧔برنگردانم، دعوایم می کند. حضرت علی(ع) از کنار دختر 🧕برخاست و پیش خرما فروش👴 رفت وسلامی داد و جوابی شنید .به خرما فروش👴 گفت: این دختر🧕خرما را برای خود نخریده. از خودش اختیاری ندارد.صاحب کارش🧔 خرمای تو را نپسندیده. لطفاً خرما را بگیر و پولش💲💸 را پس بده. خرما فروش👴 باز هم عصبانی😡😤 شد. صدایش را بلند🗣 کرد و گفت در کار من دخالت نکن .من جنسی را که فروخته ام پس نمیگیرم. راحتم بگذار . حضرت علی (ع)دیگر چیزی نگفت. پیش دختر🧕 برگشت و با او گرم و گفت‌وگو شد. 🎀@dk_bronsi🎀
(عج) (ع)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه دخترخدمتکار واما ادامه...... یکی از همسایه های👳‍♂️خرما فروش👴 که گفت و گوی حضرت علی(ع) و همسایه اش را شنیده 👂بود ،با عجله خودش را به خرما فروش👴 رساند و گفت هیچ میفهمی داری چه می کنی؟ کسی که ازتو خواست خرمای دختر 🧕را پس بگیری حضرت علی (ع)بود. می‌توانست طور دیگری با تو برخورد کند. خرمافروش👴 که خیلی ترسیده بود، گفت: وای 😬🤔بر من چه شد که او را نشناختم و با تندی جوابش را دادم ؟ خرما فروش👴 پیش حضرت علی(ع) رفت و گفت: ای امیرالمومنین،مراببخش.😓شمارا نشناختم از اشتباهم شرمنده‌ام. حضرت علی (ع)گفت: اگر قول بدهی که به حقوق دیگران احترام بگذاریم تو را می بخشم. خرما فروش👴 بی درنگ خرمای دخترک 🧕خدمتکار را پس گرفت و پولش 💲💸را به او برگردد دختر🧕 که هنوز چشم هایش👁 اشک آلود😥 بود، پول💸💲 راگرفت  و راه افتاد. چند قدم که رفت برگشت و به حضرت علی(ع) نگاه 👀کرد لبخندی 🙂روی لبش بود. حضرت علی(ع) هم لبخند زد.🌹 🎀@dk_bronsi🎀