eitaa logo
ابتدایی‌دخترانه واحدچهار
601 دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
44 فایل
این کانال جهت اطلاع رسانی برنامه های ابتدایی دخترانه شهید برونسی وابسته به مجتمع آموزشی شهید برونسی ایجاد شده است. ☎️تلفن تماس : ۳۱۸۸۴_۰۵۱ داخلی 112 🌐سایت مجتمع: www.bronsi.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
(عج)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه 🌸🌸 آمادگی برای سفر 🌞 هنوز کامل طلوع نکرده بود و مهمان ها تازه از خانه بیرون رفته بودند که سر و صدای زیادی از داخل طویله بلند شد. 🐴 بیدارشید بیدارشید می خواهیم برویم سفر آهای شتر پشمالوی گنده بلند شو بیدار شو، دیگه 🐪 با عصبانیت گفتم: ای 🐴هنوز که صبح نشده ! دیشب تا سحر از طویله سرَک میکشیدی بیرون و سعی میکردی حرف های پیامبر و مهمانهاشون رو بشنوی. الان هم این همه سر و صدا چیه؟! سفر چی،کار چی ؟بگیر بخواب. 🐴(دیباج) یک تکانی به خودش داد وگفت: من که اصلا حال و حوصله سفر ندارم .هنوز خستگی سفر قبلی رو توی سُم هام احساس می کنم. 🐪(خاکستری) ادامه داد: دیشب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همه نزدیکان خودشون مثل ابوذر و سلمان را جمع کرده بودن .موقعی که پیامبر مهمان ها را بدرقه می کردن به اون ها گفتن:(( فردابه جارچیان بگویید در همه سرزمین‌های اعلام کنند که مردم برای سفر حج آماده شوند)). این یعنی اینکه ما هم باید برویم دیگه به همدیگه یک نگاهی کردیم و گفتیم:خب دیگه ممنون از خبر داغتون،حالا میزاری بخوابیم؟ سه روز گذشت. تقریباً هم آماده سفر بودیم، من که هم خیلی خوشحال بودم هم خیلی ناراحت. خوشحال از این که توی اولین حج پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم همراهشون بودم و ناراحت، چون ایشون گفته بودن این سفرحجه الوداع و آخرین سفرشون خواهد. 🎀@dk_bronsi🎀
(عج)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه واما ادامه...... اما خوبی این سفر این بود که با دوستان خوبم همسفر بودیم .من، یعنی پاکوتاه 🐪شتر باحال پیامبر پشمالو🐪 یکی دیگه از شترای پیامبر خاکستری🐴 قاطر پیامبر یَعفور الاغ🐴 پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دیباج اسبِ🐎 پیامبر، و دُلدُل 🐎 اسب امیرالمومنین علیه السلام که البته همراهمون نبود و قرار بود به ما بپیونده پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حواسشون به همه چی بود.یکی دوروز قبل سفر، تموم کارهای شهر مدینه رو به یکی از یارانشون ابودُجانه سپردن تا بتونن با خیال راحت شهر رو ترک کن. خلاصه، صبح زود حرکت از بیرون اِصطَبل صدای دو نفر رو می شنیدم. یه کم کنجکاویم گل کرد و گردنِ درازم رو بیرون بردم تا بهتر بشنوم. آره، سلمان بود که به اون مردِ نامه، بر می گفت: این نامه ی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رو سریع به علی بن ابیطالب علیه السلام که هنوز در یمن است برسان .وقت حرکت فرا رسید. جمعیت زیادی آمده ی حرکت بودن. پشمالو🐪 از، ابوذر شنیده بود که حدود ۷۰ هزار نفر توی این سفر ما را همراهی می کنن. 🎀@dk_bronsi🎀
(عج)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه واما ادامه..... آغاز سفر کاروان به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، به سمت مکه🕋 حرکت کرد. تقریباً نزدیک مکه 🕋رسیدیم که ناگهان دیدیم، یک سوارکارِ 🏇 چالاک داره با سرعت به قافله نزدیک می‌شه، ترسیدیم مبادا یکی از مشرکینی👺 باشد که قصد جون پیامبر صلی الله علیه و سلم را کرده، منتظر بودن ببینن اون سوار کیه🏇 که به سرعت داره نزدیک می شه؟ صدای ول وله ای توی قافله پیچید که میگفتن :این علی بن ابیطالب علیه السلام است که بعد از ۶ ماه از یمن بازگشته. اصلاً اولش هم این سفر یک چیزی کم داشت. خودم 🐪 هم علت این همه علاقه ام به علی علیه السلام را نمی دونستم. به چهره ی پیامبر هم که نگاه میکردی ،کاملا می شد شادیِ ملاقات علی علیه السلام را ببینی. 🎀@dk_bronsi🎀
(عج)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه واما ادامه..... درشهرمکه🕋 بالاخره به هم که رسیدیم. همه ی مردم به استقبال ما اومدن.دُلدل، 🐎اسب حضرت علی(ع) روهم آوردن وصاف کنارمن🐪 بستن.تادیدمش، ازش پرسیدم: یمن خوش گذشت؟اصلابرای چی به یمن رفته بودین؟ 🐎گفت :پیامبر(ص) حضرت علی(ع) روفرستادن تا مردم اون جا رو به اسلام دعوت کنند .قبل از ما هم یکی دیگه رو فرستاده بودن. اما اون دست و پا درازتر برگشته بود.مردمِ حق پذیرِ یمن با دیدن یک معجزه وکرامات حضرت علی(ع) بدون هیچ جنگ و درگیری،💣 به دستور امیرالمومنین علیه السلام مسلمان شدن.👏 امروز یک کاروان ۱۲ هزار نفری از یمنی ها همراهمون اند🤝.🤩🤩چند روز منتظر بودیم تا بقیه ی مسافرای شهرها و کشور های دیگه هم از راه برسن . با شروع مراسم حج ،مردم پارچه های🧻 سفیدی رو دور خودشون می پیچیدن و اعمال مخصوصی را انجام می‌دادن. خُب، ما که از انجام این کار مُعاف بودیم. شتر🐪 بودن این خوبی ها رو هم داره دیگه!دَه روزی فرصت بخور وخواب داشتیم.  معمولا شب که همه ی حیوانا🐎🐴🐪🐄🐑🐐 دور هم جمع میشدیم اتفاقاتی که توی آن روز دیده بودیم رو، برای هم نقل می کردیم. 🎀@dk_bronsi🎀
(عج)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه واما ادامه..... تبلیغ ولایت در مکه🕋 دیشب پشمالو🐪 و یعفور🐴 رو دیدم که کمی نگران به نظر می رسیدن. گفتم چه شده و رفقا سرِحال نیستین ؟! شتر🐪 گفت :از صبح زود، پیامبر (ص)چند بار کنار خانه کعبه🕋  سفارش حضرت علی( ع) رو به مردم کردن .دفعه ی اول مثل هر پیامبری که برای خود جانشینی معرفی کرده و با اشاره به حضرت موسی که برادرش هارون را معرفی کرد که به  حضرت علی علیه السلام فرمودن: تو نسبت به من مثل هارون نسبت به موسی هستی، البته با این تفاوت که بعد از من هیچ پیامبری نیست. البته این مطلب رو قبلا هم فرموده بودن. این سخن بین مردم به حدیث مَنزلَت معروف شد.خاکستری🐪: به مِنا هم که رسیدیم، فرمودن:(( ای مردم من شما را ترک می کنم و دو امانت خیلی با ارزش بین شما به جا می گذارم)). دو تا انگشت اشاره شون رو کنار هم به مردم نشون دادن و ادامه دادن:(( یکی از آن امانت ها قرآن و دیگری اهل بیت من هستند. تا زمانی که از این دو امانت جدا نشوید،گمراه و جهنمی نخواهید شد)). به این هم میگن حدیث ثَقَلین. دیباج🐴 که از زدن  پشمه ها خسته شده بود، خودش رو به تنه ی درختی که افسارمون به اون بسته شده بود کشید و گفت: خُب اینایی که گفتین که ناراحتی که نداره هیچ، خوشحالی هم داره؛ پس چرا انقدر نگرانین!؟ 🎀@dk_bronsi🎀
(عج)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه واما ادامه..... 🐪گفت : چند نفر توی تاریکی، داشتن با هم صحبت می گردد گوش هام روتیز کردم ببینم چی میگن، 🐪شنیدم که درباره حرف های پیامبر صلی الله علیه و سلم با هم صحبت می کند. 👺معلوم داره برنامه شو میچینه که برای بعد خودش، علی علیه السلام را به عنوان جانشین معرفی کنه و نباید بشینیم و دست روی دست بذاریم تا این اتفاق بیفته 👹 می گی چیکار کنیم ؟ 😈باید عقلامون و بریزیم رو هم ویه نقشه ی درست وحسابی بریزیم تا از دست پیامبر(ص) و جانشینش راحت شیم. 🐪حالا حق می دین به من که نگران باشم؟ 🐪عَجَب! من هم چند بار صحبت های مخفیانه اونا رو شنیدم. چندتاشونم، خوب میشناسم. اونا سالهاست که سعی می‌کنن خودشون رو جزء اصحاب نزدیک پیامبر(ص) نشون بدن . 🎀@dk_bronsi🎀
(عج)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه واما ادامه..... در راه بازگشت صبح زود با عّرعَر یعفور🐴 همه بلند شدیم که پشت سر هم داد می زد: پاشین پاشین که وقت حرکته.خیلی دلم می خواست سطل🗑 پر از یونجا 🌿رو بکنم تو حلقش، صدای این سِمِج چنان رومخم بود ترجیح دادم بیدار شم تا ساکتش کنم.اول و آخر کاروان معلوم نبود. حدود ۱۲۰ هزار نفر کاروان را همراهی می‌کردن. قیامتی از صدای زنگوله🔔 قاطر ها🐴🐴🐴 و شتر ها 🐪🐪🐪و صحبت آدمها🗣🗣 برپا بود. هنوز از مکه🕋 دو نشده بودیم که احساس کردم پشتم به شدت سنگین شده و شدت فشار نمیتونستم راه برم و ناخودآگاه آروم روی پاهای کوتاه هم زانو زدم🐪. پیامبر(ص) هم به شکلی غیر معمولی عَرَق کرده بودن .حتماً باز وحی نازل شده بود. آیه اِبلاغ بود. آیه ای با چنین لحن تهدیدآمیزی تا حالا بر حضرت رسول(ص) نازل نشده بود: ای رسول! آن چیزی که بر تو نازل کردیم را به مردم برسان که اگر این کار را انجام ندادهی، انگار ماموریت پیامبری خودت را انجام نداده‌ای! خداوند از تو در مقابل مردم مواظبت خواهد کرد)). بعد از شنیدن این آیه، پچ پچ بین مردم شروع شد پیامبر (ص)دستور حرکت را صادر فرمودن. چند نفر، خودشون را به پیامبر(ص) رسوندن. شناختمشون، همونایی بودند که پشمالو 🐪از نقشه کشیدنشون تعریف می کرد. 🎀@dk_bronsi🎀
(عج)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه واما ادامه..... 👺یا رسول الله اگر اجازه بدیم ما کمی جلوتر از کاروان بریم تا مدینه را برای ورود شما آماده کنیم. اما پیامبر(ص) که میدونستم اونا میخوان از کاروان جدا بشن تا نقشه هاشون را عملی کنن، اجازه ندادن .اون شخص با رفقاش بدون هیچ حرفی راهشون را کشیدن و رفتن. چند درخت🌴🌴 کهنسال از فاصله ی دور مشخص بود. به منطقه ای رسیدیم که به آنجا غدیر خم می گفتن و چند برکه داشت پیامبر دستور دادن تمام مردم بدون استثناء همونجا چادر ⛺بزنن. چند تا سوارکار🏇🏇🏇 هم فرستادن که کسانی رو که از کاروان جلوتر رفته بودم برگردونن .خدایش هوا واقعا گرم 🌡بود که بعضی ها لباسشون رو به کف 👣پاهاشون می بستن تا بتونن شدت گرما☀️ را تحمل کنن. پیامبر صلی الله علیه و سلم دستور دادند سنگ ها وزین اسب ها و شتر ها را روی هم چیدن و شد یک سکوی بلند و زیبا و پیامبر ۶۳ ساله از سکو بالا رفتن و علی ۳۳ ساله هم کمی پایین تر از خود ایشون ایستادن. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای اینکه همه صداشون رو بشنون👂، فکرایی کرده بودن. افرادی رو در بین جمعیت قرار داده بودن تا جملات را بعد از پیامبر فریاد🗣 بزنن. 🎀@dk_bronsi🎀
(عج)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه واما ادامه..... خطبه غدیر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سخنانشون روبا حمد و سپاس از پروردگار شروع کردن و ادامه دادن :جبرائیل سه بار، بر من نازل شد از طرف خدا مرا مامور کرد تا فرمان مهمی را به شما ابلاغ کنم که اگر این پیام را نرسانم انگار وظیفه‌ی پیامبری ام را انجام نداده ام. پیامبر صلی الله دست علی علیه السلام را تا می توانستن بالا گرفتن و فرمودن: هرکه من مولای اویم این علی مولای اوست. خدایا با هرکس علی را دوست بدارد، دوستی کن و با هرکس با علی دشمن است ،دشمنی کن. ای مردم ۱۲ جانشین بعد از من، این علی و فرزندان او هستندو آخرین آنها نامش مهدی است و روزی می آید و جهان را پر ازصلح و زیبایی می کند ،همانطور که قبل از آن پراز ظلم و زشتی شده است.  ای مردم بهترین امر به معروف، رساندن پیام این واقعه به کسانی که امروز در اینجا حضور ندارند و باید حاضران به غایبان و پدران و فرزندان تا روز قیامت این پیام را برساند. 🎀@dk_bronsi🎀
(عج)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه واما ادامه..... تو این مراسم بود که پیامبر(ص) عَمامه ی خود را بر سر علی(ع) بستند. این کار یعنی اعتماد کامل و اعلام جانشینی. مراسم با شکوهی بود. دو تا چادر⛺⛺کنار هم برای بیعت برپا شد.چادر⛺ اول مرد ها یکی یکی به پیامبر(ص) تبریک می‌گفتنن و درچادر⛺ دوم با جمله السلام علیک یا امیرالمومنین با علی (ع)بیعت می کردن. زنان دستشان را در طشت آبی می گذاشتن که در طرف دیگر طشت دست حضرت علی (ع) بود و به این صورت زنان هم دراین بیعت بزرگ سهیم بودند.حَسّان شاعر هم آنجا بود و به مناسبت این واقعه ی بزرگ و مهم شعری بسیار زیبا سرود و تقدیم به پیامبر(ص) نمود. 🎀@dk_bronsi🎀
(عج)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه واما ادامه..... سرنوشتِ منکرِ ولایت همه چی داشت  به خوب پیش می رفت. بلال در حال آماده کردن من🐪 و دیگر حیوانات بود تا اهل بیت سوار بشن که این بار منافقان یک نفر از خودشان را به نام حارثِ پیش پیامبر(ص) فرستادن . اومد جلوی پیامبر(ص) ایستاد و با لحن بی ادبانه گفت: این که علی(ع) را جانشین خودت اعلام کردی از طرف پروردگار بود ؟یا از پیش خودت گفتی؟ پیامبر فرمودنن: من فقط اعلام کننده پیام خدا هستم .حارث گفت: خداوندا! اگر آنچه محمد می‌گوید از جانب توست ،سنگی از آسمان بر من بیفکن و اگر دروغ می گوید براو عذابی نازل کن .پیامبر(ص) نصیحت کردن که حرف ما را قبول کند ولی نپذیرفت. همین که حارث از حریم حرمت پیامبر (ص)خارج شد پرنده کوچک سنگی☄ از آسمان بر مغز،او فرود آورد که از پای او خارج شد و در جا هلاک شد و همه شاهد این معجزه از طرف خدا بودند. یعفور🐴 که از دیدن این معجزه حسابی ترسیده بود هی به آسمان نگاه میکرد و هی جابجا میشد تا نکند پرنده دوباره برگرده. من پیش پیامبر(ص)بودم که آیه اِکمال نازل شد: امروز دینم را برای شما کامل کردم و اتمام نعمتم را برای شما فرستادم و از این دین اسلام که همراه با پذیرش ولایت و جانشینی علی علیه السلام باشد راضی شدم. 🎀@dk_bronsi🎀
(عج)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه واما ادامه..... نقشه ترور پیامبر(ص) 🐪سفر پرماجرامون داشت به آخر میرسید. منم با خیال خوش در تاریکی شب به آرامی منطقه‌ای کوهستانی را به نام هَرَشی پشت سر می ذاشتم یِهو احساس کردم قدم هام سنگین شدن. فکر کنم یکی منو نگاه داشته بود.بی اختیار نشستم .در همین لحظه سنگ های بزرگی دقیقاً از نوک👃 دماغم رد شدن و پس از برخورد به کوه🗻 مقابل متلاشی شدن.حالا علت این مکث و توقف ناگهانی من🐪، برای خودم مشخص شد. منافقان که حسابی از مراسم غدیر عصبانی😤 بودن، این نقشه را برای قتل پیامبر (ص)کشیده بودند که با کمک جبرئيل، جون سالم به در برده یم. کم کم خونه های مدینه دیده می شد. من🐪 غرق تفکر در خاطراتِ خوب و بدِ این سفر شده بودم. مثل اول سفر، هم خیلی خوشحال😁 بودم وهم خیلی ناراحت😔، خوشحال از اینکه پیامبر(ص) با این  معروفی، مسیر آینده ی همه را مشخص کردن، و ناراحت بودم چون به گفته خودشون، خیلی بین ما نخواهد ماند، اما دوسوال اذیتم می کرد: آیا منافقان دوباره نقشه جدیدی می کشن؟ آیا این ۱۲۰ هزار نفری که در غدیر با علی(ع) بیعت کردن، وفادار می مونن ؟البته فکر می‌کنم شاید انسان ها🧕🤵 از ماحیوونا🐪🐎🐴🐄🐐 هم کمتر به این مطلب فکر کنن. <<<پایان داستان اول>>> 🎀@dk_bronsi🎀