سقا
روزی دو ساعت بیشتر آب نداشتیم. هر روز کلی سطل و دبه قطار میکردیم تا آب روزانه را تامین کنیم. هرکس میآمد ملایر خانهمان، از خجالت آب می شدیم.
یادم است یک بار بابا سخت مریض شده بود و برای استراحت آمده بودند پیش ما. شنیدم توی گوش مادرم می گفت: «پاشو بریم اینا آب ندارن، عذاب میکشن.»
آقای رییسی که آمد، چند وقت بعد آب راه افتاد. میگفتند با جمکو قرارداد بستهاند و با تامین قطعات، آب شهر را راه انداختند.
راهب دشتی
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
#شهید_جمهور
🆔️ @bso_ardakan