خاطره جهادی🌱
#اردوی_جهادی_کشکک
♨️قسمت۳
ساعت ۷ صبح مسئول اردو بهم زنگ زدش و گفت سلام امیرحسین کجایی؟!
اتوبوس داره حرکت میکنه.
گفتم هاااا بلهههه؟!😳
برای من اصلا پیامک ساعت حرکت نیومدش که و…
گفتش ایراد نداره راه بیوفت بیا از کردکوی
ما دانشگاه میگیریمت
گوشی رو قطع کرد
(بعد قطع کردنش من هرچی دعا و آرزو بلد بودم برای مسئول اردو…😁😅)
من وسایلم آماده نبود سریع رفتم جمعش کردم
اسنپ گرفتم و رفتم دانشگاه
قیافم شبیه جنگ زده ها بودش🤦🏻♂️
با هر بدبختی رسیدم دانشگاه
دوباره زنگ زدم به مسئول اردو گفتم من رسیدم دانشگاه شما کجایید؟!
گفت اتوبوس حرکت کرد😐
اونجا کیفم از روی شونم افتاد
سکوت کردم
بغض هم کرده بودم
بهم گفتش ایراد نداره
ما با سواری داریم میریم
الان داریم کاری انجام میدیم
پنج دقیقه دیگه میایم دانشگاه میگیریمت
قیافم دوباره اینحوری شده بود«😁»
گفتم باشه منتظرم
رفتم رو صندلی حیاط دانشگاه نشستم
ساعت رو نگاه کردم
دیدم نیم ساعت گذشته…😑
بهش زنگ زدم
گفتم سلام،کجایید؟شما گفتید پنج دقیقه و…
دیدم گوشیم دوباره بوق خورد😐
متوجه شدم اصلا هنوز جواب نداده😂🤦🏻♂️
گوشی رو برداشت
گفتش…
#ادامه_دارد
#خاطره_جهادی
🆔 @bso_golestan