دزدی را گویند که به ویلای! مردی فقیر وارد شد.
مرد را پسری بود ثروتمند
پدر رو به فرزندانش کرد و گفت: امروز را مهمان من، چلوکباب برگی بر بدن بزنید!
فرزندان خوشحال شدند و پسر ثروتمند خانواده رفت و بساط چلوکباب را فراهم کرد. گویا #گشایشی در شرایط زندگی این خانواده ایجاد شده بود.
بعد از صرف غذا برادران خواستند تا به اتاقِ رو به دریا بروند و استراحت کنند.
درب اتاق بسته بود و #گشوده نمیشد...
اول به یکدیگر و بعد به پدرشان نگاه کردند و گفتند کلید این اتاق کجاست؟ #گشایش نمیشود!
پدر نگاهی به پسر ثروتمندش کرد!
نگاه برادران به سمت برادر ثروتمندشان برگشت!
#دزد که در حال نوشیدن دوغ بود با آستینش دهانش را پاک کرد و گفت:
کلید؟ کلیدش را خوردید دیگر...!
نوش جانتان...!
مرد فقیر در ویلای گرانقیمت خویش فقیرتر شده بود!
داستان واقعی از حراج اموال مردم توسط دولت در #بورس به اسم واگذاری شرکتها و بنگاههای دولتی...