🇮🇷فرازی از وصیتنامه🇮🇷
زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا و شهادت بود . امروز بعد از گذشت این مدت راغب تر شده ام که این دنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن در آن را بنماید .
خدایا شاهدی که لباس سپاه را به این عشق و نیت بر تن کردم تا برای من کفنی باشد آغشته به خون ...
#شهیدمحمدرضا_تورجیزاده
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
@ostad_aali110.mp3
زمان:
حجم:
1.17M
🔰ماه رمضان اول ساله❗️...🔰
💠استاد #شیخ_مسعود_عالی
✨ #سید_بن_طاووس
✨ #ماه_بندگی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 آیه های خودمانی 🇮🇷
درست میگم؟
وقتی حق با آدم باشه ولی کسی حرفتو قبول نکنه خیلی به آدم فشار میاد. هر کاری هم میکنی و هر چی دلیل میاری باز هم طرف مقابل قبول نمیکنه که تو درست میگی. اینجور موقعها اگر طرف لج کنه شما هر کاری بکنی قبول نمیکنه که حق با شماست. اما اگر اهل منطق و دلیل باشه بهترین کار اینه که با دلیل محکم بری جلو و بعد از قول قرآن بهش بگی:
اَلَیْسَ هذا بِالْحَقِّ
این حق نیست؟
(بخشی از آیه 30 انعام)
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
3.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆 #شوخــےباهواپیــماےروسیــــہ😃
#شهیدمصطفیصدرزاده🌹👌
😂عالیــــــه👌👌
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#پویش_حجاب_فاطمے
غیرت و عفت در نگاه...
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷
✫⇠قسمت :7⃣2⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
روز قبل که عراقیها روی زخمهایمان آب ریخته بودند،زخم بچهها به خصوص پای من متلاشی شده بود. وضع پایم جوری بود که باید هرچه زودتر قطع میشد. شب گذشته یکی از پرستارها گفته بود: «امروز پای تو را قطه میکنند!»
آن روزها، کارم به جایی رسیده بود ک برای قطه شدن پایی که شانزده سال بیشتر نداشت، لحظه شماری میکردم.از بس زجر کشیده بودم هیچچیز به اندازه قطع پایم خوشحالم نمیکرد. پایی که در عملیاتهای مختلف، آز آبها،آبراهها،چولانها و نیزارهای اورند و جزایرمجنون تا میدانهای مین و باتلاقهای شلمچه، از جاده خندق گرفته تا کوههای پر از برف کردستان، در عملیاتهای مختلف روزهای خوب و سختی را با او گذرانده بودم.پایی که بارها و بارها خطر قطع شدن از بیخ گوشش گذشته بود.پایی که قریب دوسال، پای تخریبچی در میدان مین بود.پایی که در میدان مینِ ارتفاعات کردستان،ده ترکش خورده بود.سردی و گرمی زیادی را کنارم تحمل کرده بود.هرکجا میرفتم آخ نمیگفت.همیشه مثل یک دوست باوفا همراهم بود.اقرار میکنم رفیق نیمه راهی برای او بودم. بیست روز بود که از دستش کلافه بودم.دلم میخواست هرچه زودتر از بدنم جدا شود و راه خودش را برود.پایم امروز، در زبالههای بیمارستانی بغداد دفن میشد.همیشه در خلوتهایم یاد میکنم از پایی که جا ماند!
قبل از ظهر دونظامی مرا روی برانکارد گذاشتند و از بیمارستان بیرون بردند.یک ساعتی پشت در اتاق عمل منتظر بودم.عراقیها برای اینکه جایی را نبینم،چشمهایم را بسته بودند. در مقابل ظلمها و جنایات جنگی بعثیها در جنگ،با خودم میگفتم: «بگذار تکههای بدن ما درخاک عراق بماند، اما یک وجب از خاک کشورم دست دشمن نماند!»
وارد اتاق عمل شدم.قبل از اینکه بیهوشم کنند، استخوانهای خرد شدهی پایم را با قیچی از زخمهایم بیرون کشیدند. از دشت درد لب میگزیدم.دکتر میتوانست این کار را بعد از بیهوشی انجام دهد، انجام نداد.من زیادی از دشمنم انتظار داشتم!
وقتی به هوش آمدم، روی تخت بیماربر بودم. بهترین لحظهی عمرم زمانی بود که پایم را بدون درد از زیر ملحفه تکان دادم. دیگر از آنهمه درد استخوان سوز راخت شده بودم،هرچند زندگی بدون یک پا در اسارت سخت بود، امروز، یکی از بهترین روزهای زندگیام بود!
امروز جمعه بیستوچهرام تیر ۱۳۶۷، شب قبل از درد عمل جراحی تا صبح بیدار بودم.
دکتری که پایم را قطع کرده بود، به اتفاق دکتر عزیز ناصر، به آسایشگاهمان آمد.وارد آسایشگاه که شد گفت : «پای تو سومین پایی است که من تا حالا قطع کردهام.» دکتر جوان که در کنار درسهای تئوری پزشکی، کار عملی جراحی را روی اسرای جنگی انجام میداد، اولین جراحی عملیاش، قطع کردن دست و پای اسرای ایرانی بود! این را خودش بهمان گفت.
با بچهها انس گرفته بودم.هادی بهم گفت: «خوش به حالت سید! پای تو رفته بهشت، یه کاری کن خودت هم بری!» به شوخیهای معنادار بچهها فکر میکردم، خیلی چیزها در حرفهایشان نهفته بود.حرفهایی که مرا به فکر کردن و مراقبت از نفس وامیداشت.
بیشتر پرستار ها کینهای رفتار می کردند. یکی شان که تکریتی و همشهری صدام بود، خالد نام داشت. او چنان بانداژ زخم بچهها را میکند، که زخمها تازه میشد.بانداژهای چسیبده به زخم،لایههایی از گوشت را با خود میکند و ناله بچهها را درمیآورد.
نیمههای شب، از شدت تشنگی نا نداشتـم.میخواستم خـودم را به پارچ آبِ روی پنجره برسانم.اصلا توی این فکر نبودم پا ندارم.بلند شـدم، پای سالمم را روی زمین گذاشتم،به دنبال آن پای راستم را که قطع شده بود،فریادم بلند شد.مجـروحان و اسرا از خواب پریدند.حس داشتن پا کار دستم داده بود،پایم را از نقطهای که قطع شده بود،زمین گذاشته بودم، پایم خونریزی کرد و چند بخیهاش پاره شد.یکی از بچهها سرم را در آغوش گرفت و گفت:برادر خوبم، سید خودم، هر کاری داری به من بگو، تو تا مدتها وقتی از خواب بیدار میشی فکر میکنی پا داری، نکن با خودت اینجـوری . . .
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
کاری نکنید که لیاقت یاوری امام زمان (عج) را از دست بدهید ، تا می توانید مراقب و محاسب اعمال و اقوال خودتان باشید و خود را در محضر خدا حس کنید که اگر شما او را نمی بینید ، او شما را می بیند و رئوف و رحیم و قادر و فهار است ، و حلم و صبر او شما را ظلوم و جهول نکند .....
#شهیدسعید_طوقانی
📕 پهلوان سعید
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#بوّاب_قلب_خود_باشید
💠به تعبیر روایات انسان باید بوّاب باشد. من این را اوّل از همه از آقای #اراکی شنیدم. ایشون میگفت: بوّاب قلب، بعد دیدم در روایات ما است.
🌷 از امیر المؤمنین سؤال کردند: از چه راهی به این مقام رسیدی ⁉️ حضرت فرمودند: «کنت بوّاباً علی باب قلبی» من #بوّاب_دل خود بودم.
✅بوّاب یعنی #نگهبان، دربان که باب و در را مراقب است چه کسی میآید و چه کسی بیرون میرود.❗️
♨️دقیق مراقب است که چه کسی داخل میآید و چه کسی میرود. این واردات و صادرات چیست⁉️ورود خروج قلبش را کنترل میکند.
#شیخ_مسعود_عالی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 آیه های خودمانی 🇮🇷
جاهل نباش
چند سال پیش اگه کسی میخواست تو یه زمینهای تحقیق کنه باید کلی وقت میذاشت تا منابع لازم مثل کتاب و فیلم و … جمع کنه. اما الان با یه فلش مموری میشه هزار تا کتابو یه جا جمع کرد. اما با وجود این وسایل، مردم سطحیتر شدن. اگه بهشون بگی بیا کمی مطالعه کن، ممکنه خیلی ناراحت بگن برو خدا پدرتو بیامرزه! اما خدا به ما دستور داده جاهل نباشیم، حالا یا از راه مطالعه یا راههای دیگه.
فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ
پس از جاهلان نباش
(بخشی از آیه 35 انعام)
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
سخت مشغول کار بودیم. می خواستیم هرچه زودتر تمام شود تا راهی خانه شویم. در فکر بودم که کی کار تمام می شود که دیدم حمزه دست از کار کشیده و می رود. با تعجب گفتم: کجا؟ برگشت به طرفم. صورتش را گرفت به طرف آسمان و گفت: وقت نماز است. مگر صدای اذان را نمی شنوی. گوش دادم. صدای ضعیفی از طرف روستا می آمد. گفتم خوب باشد بیا کار را تمام کنیم بعد می رویم نماز. با تعجب گفت: چطور این قدر به نفس خودت اهمیت می دهی اما به خدای خودت نه؟! رو گرداند و رفت. شرمندگی که آن روز حمزه در من بوجود آورد هیچ وقت از یادم نمی رود.
#شهید_حمزه_اباذری
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
1.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ | نماهنگی بسیار زیبا و دیدنی از شهید والامقام محمود کاوه، فرمانده لشکر ویژه شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆