eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
684 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 آیه های خودمانی 🇮🇷 رحمت واجب رحمت و لطف خدا برای همه ثابت شده ولی نمی‌دونم چرا بعضی‌ها دوست دارن یه تصویر خشن و سختگیر از خدا نشون بدن. هر گوشه دنیا رو که نگاه کنی نعمت‌های خدا رو می‌بینی، از آب و غذا و آفتاب گرفته تا دین و قرآن و پیامبری که فرستاده تا مارو هدایت کنن. از طرفی خدا همش دنبال اینه که گناهای بنده‌هاشو ببخشه و اونا رو عذاب نکنه. حتی تو قرآن هم بیشتر از رحمتش گفته تا عذابش. و گفته به خودش واجب کرده که رحم کنه و ببخشه. کَتَبَ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ رحمت را بر خود واجب کرده است (بخشی از آیه 12 انعام) 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
عفت کلام نوع و چینش کلمات با نامحرم باید به گونه ای باشد که نامحرم را به خیالات واهی نکشاند و به وسوسه نیندازد. #پویش_حجاب_فاطمے
#سݪام_بر_شھـــــدا شهـــــادت را همه دوست دارند اما زحمت کشیدن برای شهادت چه...؟؟ #ســــــلامــ ... #صبحتــــــون_شهــــدایــــے 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 فرازےازوصیتـــــنامہ 🇮🇷 💠 پروردگارا! با قلبى خالى از علايق دنيا به سويت آمده‌ام. مى‌خواهم همچون عاشقانت به لقائت بپيوندم. خدايا! بار گناهانم زياد است از تو عاجزانه درخواست می‌کنم كه از سرچشمه لطف و كرم بر من ببخشايى. ببخش بر من كه در زندگانى نتوانسته‌ام آنگونه كه شايسته است تو را پرستش كنم. 🔹و اینک می‌روم که با رزم بی‌امان با کفار از ارزشهای انسانی دفاع کنم و گوش به ندای قرآن بدهم. 🔹می‌روم تا امام زنده بماند و همچنان جلودار کاروان باشد. 🔹می‌روم تا قلب خود را از عشق خدا پر کنم و با یاد او روحم را آرامش دهم. ▫️ســـــردار والامقام▫️ #شهیــد_ناصـــــر_بهداشـــــت 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 زلال سخن 🇮🇷 ✳️حجت الاسلام ☘سلام هایت بوی نفت میداد☘ 🔺خدا می فرمايد که رنگ خدايی بگيريد . رنگ خدا بی رنگی است . رنگ خدا خلوص و پاکی است . 🔺انسان وقتی کاری را انجام ميدهد برای خدا انجام بدهد او خودش مهر خلوص را می زند . 🔺خدا بايد اين جوری رنگ آميزی بکند . يکی از علما ميگفت که حرفهای يک نفت فروش من را خيلی تکان داد . اوايل که در تهران گاز کشی شده بود ولی هنوز نفت هم بود . 🔺نفت فروش محله با چرخش گالن های نفت را می برد ، به من سلامی کرد و من جوابش را دادم و داشتم توی خانه می رفتم . گفت : حاجی آقا بيست روز است که سلام و عيلک شما با ما عوض شده است . 🔺 بيست روزی است که فرق کرده ای، بالاخره خانه گاز کشی شده و خانه ی شما هم گاز کشی شده ، شما قبل از گازکشی ها ، وقتي به من سلام می کردی با لبخند همراه بود. 🔺حتی احوال خانواده را هم از من می پرسيدی ولی از وقتی گاز به خانه ات آمده ، ما را تحويل نمی گيری. حاج آقا می دانی که سلام هايت بوی نفت می داد . 🔺 شايد آن موقع هم که به قصابی و نانوايی می رفتی، سلام هايت بوي نفت ، نان و گوشت می داد . 🔺بنده خدا گفت : تکانی خوردم و ياد اين آيه صبغة الله ... افتادم به خودم گفتم : وای اگر از پس امروز بود فردايی و در آخرت به من بگويند که عبادات و اعمالت بوي طمع می داد ، بوی خدا نمی داد . 🔺 کارهايت رنگ خدايی نداشت و تاييد خدا روی آن نداشت چه چيزی بايد بگويم ⁉️ و اين ارتباط مستقيم با نيت ما دارد . 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷آیه های خودمانی 🇮🇷 رحمت واجب رحمت و لطف خدا برای همه ثابت شده ولی نمی‌دونم چرا بعضی‌ها دوست دارن یه تصویر خشن و سختگیر از خدا نشون بدن. هر گوشه دنیا رو که نگاه کنی نعمت‌های خدا رو می‌بینی، از آب و غذا و آفتاب گرفته تا دین و قرآن و پیامبری که فرستاده تا مارو هدایت کنن. از طرفی خدا همش دنبال اینه که گناهای بنده‌هاشو ببخشه و اونا رو عذاب نکنه. حتی تو قرآن هم بیشتر از رحمتش گفته تا عذابش. و گفته به خودش واجب کرده که رحم کنه و ببخشه. کَتَبَ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ رحمت را بر خود واجب کرده است (بخشی از آیه 12 انعام) 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#افعانــــی_با_غیـــــرت عراقچی متن زیر را بخواند: شهید رجب غلامی یکی ازشهدای افغانی دفاع مقدس تخریب چی بود. پس از باز کردن معبر مین به سیم خاردار های حلقوی میرسید که به هیچ عنوان نمیشد ان را قطع کنه ،به روی سیم های خاردار می خوابد و در حالی که غرق در خون بود، بیش از ۱۶۰نفر از روی بدن او عبور میکنند...😔 #شهید_رجب_غلامی🌷 #افغانی_باغیرت #فاطمیون #تخریبچی 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴انصافا اگر کسی با دیدن این 4 دقیقه قانع نشه که آمریکا عمرا به ایران حمله کنه ، باید به پزشک مراجعه کنه ‼️وقتی ارتش آمریکا در سال 2000 یه مانور آزمایشی برای مقابله با نیروی دریایی سپاه برگزار میکنه و نتیجه‌اش هم این میشه که نیروی دریایی آمریکا به خاک سیاه میشینه و 16 تا ناوش غرق میشن ، اینو ما نمیگیما ژنرال با سابقه ارتش آمریکا میگه ... حالا خودتون حساب کنید از 19 سال پیش تا الان چقدر سپاه قوی تر شده ( تازه ما نیروی دریایی ارتش رو حساب کردیم) 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از افتخارات جمهوری اسلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسول خدا(ص) از حضرت جبرئیل(ع) سوال نمود که آیا فرشتگان خنده و گریه دارند؟ جبرئیل فرمود: بله. (یکی از آنجاهایی که فرشتگان می‌خندند) زمانی است که زن بی‌حجابی و بدحجابی می‌میرد، و بستگان او را در قبر می‌گذارند و روی آن زن را با خشت و خاک می‌پوشانند تا بدنش دیده نشود. فرشتگان می‌خندند و می‌گویند: تا وقتی که جوان بود و با دیدنش هر کسی را تحریک می‌کرد و به گناه می‌انداخت(پدر و برادر و شوهرش و...از خود غیرت نشان ندادند) و او را نپوشاندند، ولی اکنون که مرده و همه از دیدنش نفرت دارند او را می‌پوشانند.
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :6⃣2⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور دو دژبان عراقی مرا از آمبولانس پایین آوردند و ما را به درون آسایشگاهی انتقال دادند که حدود سی‌متری سماحت داشت. وارد بیمارستان که شدم به خاطر نجات از زندان الرشید، دو رکعت نماز شکر خواندم. دیوارهای بیمارستان بیش از دو متر بود و بالای دیوار سیم‌خاردار حلقوی کشیده بودند. وارد آسایشگاه که شدم، به جز ما شش‌نفر سه مجروح ایرانی دیگر نیز آنجا بودند.یکی از آن‌ها شیمیای بود. ناراحتی ریوی ناشی از گازهای شیمیایی عذابش می‌داد.ترکش به شکمش خورده بود و عفونت داخلی داشت. نای حرف زدن نداشت.مجروح دیگر اهل مشهد بود. بر اثر موج انفجار گلوله‌ی تانک، دچار موج‌گرفتگی شده بود. ترکش به کتف و شانه چپش هم خورده بود. مهره‌های گردنش آسیب دیده بود. نمی‌توانست سرش را بچرخاند.نیمه‌ها شب، هذیان می‌گفت. بخشی از هذیان‌های آن شبش را فراموش نمی‌کنم. -برید جلو...من پشت سرتون می‌یام...کوله پشتی‌ام کجاست...ای لشکر حسینی تا کربلا رسیدن یک یا حسین دیگر... آسایشگاه سه تخت بیشتر نداشت.قرار بر این شد، آن‌هایی که وضعیتشان وخیم است، روی تخت بخوابند. پزشک بخش مجروحان ایرانی دکتر عزیز ناصر نام داشت.در بخش مجروحان جنگی افسری مسئول امنیتی بود که هر چند روزی یک‌بار برای بازدید وارد بخش میشد.سعدون فیاض نام داشت و بعثی بود.به امام زیاد توهین میکرد. یک روز، با یکی از مجروحان آسایشگاه کناری حرفش شد. به امام توهین کرد، سرباز ارتشی که مجید نام داشت، جوابش را داد. مجید آدم باغیرتی بود. تهرانی بود و از ناحیه کمر و پا تیر خورده بود.روی بازوها و کمرش مار، اژدها،شمع، بعضی کلمات عاشقانه و مادر در قلب منی، خال‌کوبی شده بود.عزت زیاد و دمت‌گرم، تکیه کلامش بود.به قیافه و رفتارش نمی‌آمد در شرایط خاص آن‌همه مدافع امام باشد.خصلت‌های لوطی منشی‌اش بر دیگر ویژگی‌هایش سر بود.افسر بخش امنیتی بیمارستان، مجید را به خاطر اینکه در حوابش گفته بود: «همه فحش‌هایی که دادی به صدام برگردد»،به زندان الرشید فرستاد! وقتی او را بردند، گفت:‌ «درسته به قیافه و حرفام نمی‌آد، ولی من ایرانی‌ام، تو کشور دشمن از امامم دفاع می‌کنم، مگه بالاتر از سیاهی هم رنگی هست، هرکجا منو می‌برن، ابایی ندارم!» صبح زود، درِ آسایشگاه باز شد. فیاض به همراه دکتر عزیز ناصر وارد آسایشگاه شد. مجروح مشهدی که بر اثر موج گرفتگی فقط هذیان می‌گفت، کنار درِ ورودی روی زمین افتاده بود.سعدون فیاض همه مجروحان را از نظر گذراند.مجروح مشهدی که صورتش کنار پای سعدون فیاض به کف موزائیک چسبیده بود، پوتین سعدون را گرفت و چندبار آرام با مشت به پوتینش کوبید.کاملا پیدا بود اختیارش دست خودش نیست. سعدون عصبانی شد،از کوره در رفت و با لگد به جانش افتاد. منظره دلخراشی بود.چنان با پوتین، محکم، به سرش کوبید که سر و صدای بچه‌ها در آمدو از بینی و دهانش خون ریخت.عراقی‌ها بدن نیمه‌جان او را از آسایشگاه بیرون بردند.نیم ساعت بعد، نگهبان شیعه عراقی که توفیق احمد نام داشت، آمد پشت پنجره و خبر شهادتش را به ما داد! پای راستم قابل پانسمان نبود و باید قطع می‌شد. ران چپم که ترکش خورده بود، تا عمق چند سانت عفونت کرده بود.گوشت‌های مُرده و عفونی‌اش باید تراشیده می‌شد. زخم‌هایم بو گرفته بود. پرستار بدون اینکه آمپول بی‌حسی به رانم بزند. با تیغ جراحی قسمت جلوی رانم را برید!از روزی که مجروح شده بودم، اولین باری بود که عراقی‌ها با ساولن زخم‌هایم را پانسمان می‌کردند! سومین روزمان را در بیمارستان سپری می‌کنیم. هادی برای نماز صبح بیدارمان کرد. سراغ یکی از سرای مجروح که شب قبل او را آورده بودند رفت. خواست برای نماز بیدارش کند، تمام کرده بود! دو نگهبان عراقی وارد آسایشگاه شدند و جنازه‌اش را بدند. کجا، خدا می‌داند! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
خداي مـن میگویند ڪه ابتدای صبح رزق بندگانت را تقسیم میکنی میـشود رزق من امـروز رفاقتی باشـد از جنـس شھیدان🌷 باعطـر شھـادت. #صبحتون_شهدایی شهدای سـر افراز خان طومان 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷فرازی از وصیتنامه🇮🇷 زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا و شهادت بود . امروز بعد از گذشت این مدت راغب تر شده ام که این دنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن در آن را بنماید . خدایا شاهدی که لباس سپاه را به این عشق و نیت بر تن کردم تا برای من کفنی باشد آغشته به خون ... 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
@ostad_aali110.mp3
1.17M
🔰ماه رمضان اول ساله❗️...🔰 💠استاد #شیخ_مسعود_عالی ✨ #سید_بن_طاووس ✨ #ماه_بندگی 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 آیه های خودمانی 🇮🇷 درست می‌گم؟ وقتی حق با آدم باشه ولی کسی حرفتو قبول نکنه خیلی به آدم فشار میاد. هر کاری هم می‌کنی و هر چی دلیل میاری باز هم طرف مقابل قبول نمی‌کنه که تو درست می‌گی. این‌جور موقع‌ها اگر طرف لج کنه شما هر کاری بکنی قبول نمی‌کنه که حق با شماست. اما اگر اهل منطق و دلیل باشه بهترین کار اینه که با دلیل محکم بری جلو و بعد از قول قرآن بهش بگی: اَلَیْسَ هذا بِالْحَقِّ این حق نیست؟ (بخشی از آیه 30 انعام) 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 #شوخــے‌باهواپیــماےروسیــــہ😃 #شهیدمصطفی‌صدرزاده🌹👌 😂عالیــــــه👌👌 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
غیرت و عفت در نگاه... 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :7⃣2⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور روز قبل که عراقی‌ها روی زخم‌هایمان آب ریخته بودند،زخم بچه‌ها به خصوص پای من متلاشی شده بود. وضع پایم جوری بود که باید هرچه زودتر قطع می‌شد. شب گذشته یکی از پرستارها گفته بود: «امروز پای تو را قطه می‌کنند!» آن روزها، کارم به جایی رسیده بود ک برای قطه شدن پایی که شانزده سال بیشتر نداشت، لحظه شماری می‌کردم.از بس زجر کشیده بودم هیچ‌چیز به اندازه قطع پایم خوشحالم نمیکرد. پایی که در عملیات‌های مختلف، آز آب‌ها،آبراه‌ها،چولان‌ها و نیزارهای اورند و جزایرمجنون تا میدان‌های مین و باتلاق‌های شلمچه، از جاده خندق گرفته تا کوه‌های پر از برف کردستان، در عملیات‌های مختلف روزهای خوب و سختی را با او گذرانده بودم.پایی که بارها و بارها خطر قطع شدن از بیخ گوشش گذشته بود.پایی که قریب دوسال، پای تخریبچی در میدان مین بود.پایی که در میدان مینِ ارتفاعات کردستان،ده ترکش خورده بود.سردی و گرمی زیادی را کنارم تحمل کرده بود.هرکجا میرفتم آخ نمی‌گفت.همیشه مثل یک دوست باوفا همراهم بود.اقرار می‌کنم رفیق نیمه راهی برای او بودم. بیست روز بود که از دستش کلافه بودم.دلم می‌خواست هرچه زودتر از بدنم جدا شود و راه خودش را برود.پایم امروز، در زباله‌های بیمارستانی بغداد دفن می‌شد.همیشه در خلوت‌هایم یاد می‌کنم از پایی که جا ماند! قبل از ظهر دونظامی مرا روی برانکارد گذاشتند و از بیمارستان بیرون بردند.یک ساعتی پشت در اتاق عمل منتظر بودم.عراقی‌ها برای اینکه جایی را نبینم،چشم‌هایم را بسته بودند. در مقابل ظلم‌ها و جنایات جنگی بعثی‌ها در جنگ،با خودم می‌گفتم: «بگذار تکه‌های بدن ما درخاک عراق بماند، اما یک وجب از خاک کشورم دست دشمن نماند!» وارد اتاق عمل شدم.قبل از اینکه بیهوشم کنند، استخوان‌های خرد شده‌ی پایم را با قیچی از زخم‌هایم بیرون کشیدند. از دشت درد لب می‌گزیدم.دکتر می‌توانست این کار را بعد از بیهوشی انجام دهد، انجام نداد.من زیادی از دشمنم انتظار داشتم! وقتی به هوش آمدم، روی تخت بیماربر بودم. بهترین لحظه‌ی عمرم زمانی بود که پایم را بدون درد از زیر ملحفه تکان دادم. دیگر از آن‌همه درد استخوان سوز راخت شده بودم،هرچند زندگی بدون یک پا در اسارت سخت بود، امروز، یکی از بهترین روزهای زندگی‌ام بود! امروز جمعه بیست‌و‌چهرام تیر ۱۳۶۷، شب قبل از درد عمل جراحی تا صبح بیدار بودم. دکتری که پایم را قطع کرده بود، به اتفاق دکتر عزیز ناصر، به آسایشگاهمان آمد.وارد آسایشگاه که شد گفت :‌ «پای تو سومین پایی است که من تا حالا قطع کرده‌ام.» دکتر جوان که در کنار درس‌های تئوری پزشکی، کار عملی جراحی را روی اسرای جنگی انجام می‌داد، اولین جراحی عملی‌اش، قطع کردن دست و پای اسرای ایرانی بود! این را خودش بهمان گفت. با بچه‌ها انس گرفته بودم.هادی بهم گفت: «خوش به حالت سید! پای تو رفته بهشت، یه کاری کن خودت هم بری!» به شوخی‌های معنادار بچه‌ها فکر میکردم، خیلی چیزها در حرف‌هایشان نهفته بود.حرف‌هایی که مرا به فکر کردن و مراقبت از نفس وامی‌داشت. بیشتر پرستار ها کینه‌ای رفتار می‌ کردند. یکی ‌شان که تکریتی و همشهری صدام بود، خالد نام داشت. او چنان بانداژ زخم بچه‌ها را می‌کند، که زخم‌ها تازه می‌شد.بانداژهای چسیبده به زخم،لایه‌هایی از گوشت را با خود می‌کند و ناله بچه‌ها را درمی‌آورد. نیمه‌های شب، از شدت تشنگی نا ‌نداشتـم.می‌خواستم خـودم را به پارچ آبِ روی پنجره برسانم.اصلا توی این فکر نبودم پا ندارم.بلند شـدم، پای سالمم را روی زمین گذاشتم،به دنبال آن پای راستم را که قطع شده بود،فریادم بلند شد.مجـروحان و اسرا از خواب پریدند.حس داشتن پا کار دستم داده بود،پایم را از نقطه‌ای که قطع شده بود،زمین گذاشته بودم، پایم خونریزی کرد و چند بخیه‌اش پاره شد.یکی از بچه‌ها سرم را در آغوش گرفت و گفت:برادر خوبم، سید خودم، هر کاری داری به من بگو، تو تا مدت‌ها وقتی از خواب بیدار میشی فکر می‌کنی پا داری، نکن با خودت این‌جـوری . . . ‌ ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 کاری نکنید که لیاقت یاوری امام زمان (عج) را از دست بدهید ، تا می توانید مراقب و محاسب اعمال و اقوال خودتان باشید و خود را در محضر خدا حس کنید که اگر شما او را نمی بینید ، او شما را می بیند و رئوف و رحیم و قادر و فهار است ، و حلم و صبر او شما را ظلوم و جهول نکند ..... 📕 پهلوان سعید 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#بوّاب_قلب_خود_باشید 💠به تعبیر روایات انسان باید بوّاب باشد. من این را اوّل از همه از آقای #اراکی شنیدم. ایشون می‌گفت: بوّاب قلب، بعد دیدم در روایات ما است. 🌷 از امیر المؤمنین سؤال کردند: از چه راهی به این مقام رسیدی ⁉️ حضرت فرمودند: «کنت بوّاباً علی باب قلبی» من #بوّاب_دل خود بودم. ✅بوّاب یعنی #نگهبان، دربان که باب و در را مراقب است چه کسی می‌آید و چه کسی بیرون می‌رود.❗️ ♨️دقیق مراقب است که چه کسی داخل می‌آید و چه کسی می‌رود. این واردات و صادرات چیست⁉️ورود خروج قلبش را کنترل میکند. #شیخ_مسعود_عالی 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 آیه های خودمانی 🇮🇷 جاهل نباش چند سال پیش اگه کسی می‌خواست تو یه زمینه‌ای تحقیق کنه باید کلی وقت می‌ذاشت تا منابع لازم مثل کتاب و فیلم و … جمع کنه. اما الان با یه فلش مموری می‌شه هزار تا کتابو یه جا جمع کرد. اما با وجود این وسایل، مردم سطحی‌تر شدن. اگه بهشون بگی بیا کمی مطالعه کن، ممکنه خیلی ناراحت بگن برو خدا پدرتو بیامرزه! اما خدا به ما دستور داده جاهل نباشیم، حالا یا از راه مطالعه یا راه‌های دیگه. فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ پس از جاهلان نباش (بخشی از آیه 35 انعام) 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 سخت مشغول کار بودیم. می خواستیم هرچه زودتر تمام شود تا راهی خانه شویم. در فکر بودم که کی کار تمام می شود که دیدم حمزه دست از کار کشیده و می رود. با تعجب گفتم: کجا؟ برگشت به طرفم. صورتش را گرفت به طرف آسمان و گفت: وقت نماز است. مگر صدای اذان را نمی شنوی. گوش دادم. صدای ضعیفی از طرف روستا می آمد. گفتم خوب باشد بیا کار را تمام کنیم بعد می رویم نماز. با تعجب گفت: چطور این قدر به نفس خودت اهمیت می دهی اما به خدای خودت نه؟! رو گرداند و رفت. شرمندگی که آن روز حمزه در من بوجود آورد هیچ وقت از یادم نمی رود. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ | نماهنگی بسیار زیبا و دیدنی از شهید والامقام محمود کاوه، فرمانده لشکر ویژه شهدا 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
4_5855008570206060642.mp3
1.48M
📣 "ربّنا" با صدای زیبا وملکوتی قاری نوجوان سید علیرضا موسوی. 🔺بیایید همگی آن را گسترش دهیم، تا صدای این نوجوان پرافتخار در کل کشور طنین انداز گردد. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
👆آنچه در گذشته بوده ایم ‼️قابل توجه طرفدارن کوروش و فرهنگ آریایی👈 توی حکاکی های تخت جمشید این شکل پایینی هستا، اون بالاییش آریایی نیستا؛ اون عاریاییه!!!! 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :8⃣2⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور روز پنجم است. قبل از ظهر،پایم را پانسمان کردند. طوری که عراقی‌ها می‌گفتند امروز ارتش عراق در شمال شرقی مهران پیشروی کرده و وارد مرز ایران شده. بعضی تیترهای روزنامه القادسیه امروز در ذهنم مانده است: الی الامام والله معکم یا جند صدام...به پیش، خدا با شماست ای سپاه صدام... دو دژبان مرا روی ویلچر نشاندند، پارچه سفیدی روی سرم انداختند و بیرون بردند.حدود نیم ساعتی،در راهرویی شلوغ و پر رفت و آمد منتظر بودم،تا اینکه وارد اتاقی شدم.دو نظامی پشت میز کنفرانسی روبه‌رویم نشسته بودند.از میزکار،پرونده‌‌‌ها،پوشه‌ها و همچنین مبل‌های راحتی کنار میز معلوم بود این اتاق مربوط به یکی از مسئولان بیمارستان و شايد هم اتاق مدیریت باشد. یک مترجم فارس زبان نیز کنارشان نشسته بود. سرهنگ از جایش بلند شد،یک لیوان آب ریخت و گفت: «بفرمایید،آب میل کنید!» - ممنونم، تشنه نیستم! سرهنگ بعد از اینکه سیگار سومر پایه بلندش را با فندک روشن کرد،گفت: «سیگار!» - ممنون،سیگاری نیستم! - مشروب میخوری؟ - ما مشروب نمی‌خوریم! اولین باری بود می‌دیدم عراقی‌ها با مهربانی و نرمش رفتار می‌کنند! سرهنگ ادامه داد: «شما با این وضعی‌ که دارید، باید آزاد بشید و برید ایران.اگه عاقل باشی، می‌تونی از اسارت خلاص شی و برگردی کشورت، فقط یه شرط داره!» وقتی از آزادی و رفتن به ایران صبحت می‌کرد.قند توی دلم آب می‌شد. گفتم: «چه شرطی؟!» - مصاحبه کنید، اظهار پشیمونی کنید،بگید به زور آوردنم جبهه،بگید رفتار عراقی‌ها با شما خوب بود، بگید پاسدارهای خمینی اسرای عراقی رو تو خط مقدم می‌کشتن،همین! یکه خوردم،با خودم گفتم چرا من! افسر مسن‌تر گفت:‌ «پسرم!یه فرصت خیلی خوب در اختیار شما قرار گرفته،قدرشو بدون، به نفع خودته!» عراقی‌ها طوری حرف می‌زدند که هر آدم ضعیف‌النفسی را وادار میکردند،به خواسته‌هایشان تن دهد.دلم می‌خواست آزاد شوم، اما با عزت. سرهنگ گفت: «ما ظرف چند روز آینده،تعدادی از اسرای معلول و مریض رو یک‌طرفه آزاد میکنیم.این قضیه شامل شما هم می‌شه،البته به همون شرطی که گفتم.» دوست داشتم آزاد شوم.شیطان هم قلقلکم می‌داد.هم خدا را می‌خواستم،هم خرما را. دلم نمی‌خواست آبرویم برود و با آبروی مملکتم بازی کنم.می‌دانستم این مصاحبه برای رژیم بعثی بُرد تبلیغاتی خوبی دارد. شیطان وسوسه‌ام می‌کرد و بهم می‌گفت: «سید! کی به کیه.مصاحبه کن و برو ایران.برای چی دودل هستی.گور پدر آبرو،اگه از این فرصت استفاده نکنی،دیگه هیچوقت این فرصت برایت پیش نخواهد آمد.» توی فکرهای مختلفی بودم که سرهنگ متن مصاحبه را در اختیارم قرارداد.مشغول مطالعه سوالات بودم که سرهنگ گفت: «اگه یه وقتی به خاطر این حرفا می‌ترسی بروی ایران، می‌تونی عراق بمونی و پناهنده بشی!» وقتی متن مصاحبه مورد نظر آن‌ها را خواندم، خیلی به روح و روانم فشار آمد.عصبی شدم.می‌دانستم باید چه بگویم.وسوسه‌های شیطان را از خودم دور کردم.قدری به خودم امید دادم و در کمال خونسردی و آرامش به آن‌ها گفتم: «من اینارو خوندم. درسته که من شانزده سال بیشتر ندارم.شاید از دید شما یه الف بچه بیشتر نباشم.من بسیجی بودنِ خودمو انکار نمی‌کنم،تو بازجویی هم گفتم.تو ایران کسی رو به زور مجبور نمیکنن بیاد جبهه. - یعنی می‌خوای بگی نمیخوای بری ایران؟! - چرا، از خدامه برم ایران، اما نه اینطوری. - آخوندها و پاسداران خمینی این حرفارو به خورد شما دادن. خمینی عقلتونو ازتون گرفته.خاک بر سر شما،احمق‌ها! وقتی زیاد تحقیرم کرد،حرف‌هایم را ادامه دادم و گفتم:‌ «من تو این مدت کم، خیلی اذیت شدم.خدا شاهده من شناسنامه خودمو جعل کردم. تاریخ تولد خودمو دستکاری کردم، دو سال بزرگ‌ترش کردم، تا تونستم بیام جبهه!» عراقی‌ها اجازه دادند به آسایشگاه برگردم. نزدیک ظهر، اسیری به نام باقر درخشان را از بیمارستان ۱۷ تموز آوردند. باقر از بچه‌های گروه ضربتِ ناو تیپ امیرالمومنین علیه‌السلام بود.بر اثر اصابت ترکش خمپاره،سر،صورت،فک و دندان‌های جلویش خُرده شده بود.صورتش خراشیدگی عمیقی پیدا کرده بود. پشت بدنش پر بود از تاول‌های چرکین.بیشتر بدنش بر اثر ضربت و شتم عراقی‌ها کبود بود.درد از چشم‌هایش خوانده می‌شد.آدم محکم و توداری بود.مجروح که شده بود، تا غروب همان روز بیهوش بود.غروب، عراقی‌ها جنازه شهدا را در گودال آبی جمع کردند تا با لودر روی آن‌ها خاک بریزند.باقر بین جنازه‌ها بیهوش به زمین افتاده بود. وقتی لودر روی جنازه‌ها خاک می‌ریخت . . . ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆