🇮🇷 #رمان_عاشقانه_دو_مدافع 🇮🇷
#قسمت_سیوششم
بعد از ظهر آماده شدم کہ بریم پیش خانم مصطفے
روسرے مشکیمو سر کردم کہ علےگفت :
اسماء مشکے سر نکݧ ناراحت میشݧ😔 خودشوݧ هم مشکے نپوشیدݧ
روسرے مشکیمو در آوردمو و سرمہاے سر کردم کہ هم مشکے نباشہ هم اینکہ رنگ روشݧ نباشہ..
جلوے درشوݧ بودیم علے صدام کرد و گفت :اسماء رفتیم تو، تو برو پیش خانم مصطفے پیش مݧ واینسا رفتنے هم مݧ میام بیروݧ چند دیقہ بعد پیام میدم📲 تو هم بیا
با تعجب😳 نگاهش کردم و گفتم:چرااااا؟؟؟
سرشو انداخت پاییݧ و گفت نمیخوام مارو باهم ببینہ...😔
حرفشو...
تایید کردم و رفتیم داخل خونہ
باورم نمیشد یہ خونہ ۸۰مترے و کوچیک باساده تریݧ وسایل
خانمها داخل اتاق بودݧ، رفتم سمت اتاق خانم مصطفے بہ پام بلند شد.🍃
بهش میخورد ۲۳سالش باشہ صورت سبزه و جذابے داشت آدمو جذب خودش میکرد😍
کنارش نشستم و خودمو معرفے کردم
دستمو گرفت، لبخند کمرنگے زد🙂 و گفت :خوشبختم تعریفتونو زیاد شنیده بودم اما قسمت نشده بود ببینمتوݧ
چهرهے آرومے داشت اما غم و تو نگاهش احساس میکردم😔
از مصطفے برام میگفت از اینکہ از بچگے دوسش داشتہ😍 و منتظر مونده کہ اوݧ بیاد خواستگاریش
از ایݧ کہ چقد خوش اخلاق و مهربوݧ بوده ،از ۶ماهے کہ باهم بودݧ و خاطراتشوݧ🍃
بغضم گرفت و یہ قطره اشک😢 از چشمام جارے شد سریع پاکش کردم و لبخند زدم
حرفاش بهم آرامش میداد اما دوست نداشتم خودمو بزارم جاے اوݧ.😔
موقع برگشت تو ماشیݧ🚙 سکوت کرده بودم چیزے نمیگفتم
علے روز بہ روز حال روحیش بهتر میشد اما هنوز مثل قبل نشده بود
زیاد نمیدیدمش یا سرکار بود یا مشغول درس خوندݧ📖 واسہ امتحاناش بود اخہ دیگہ ترم آخر بود
تا اربعیـݧ یہ هفتہ مونده بود و دنبال کارهامون بودیم....
تا اربعیݧ یہ هفتہ مونده بود و دنبال کارهاموݧ بودیم...
دل تو دلم نبود خوشحال بودم کہ اولیݧ زیارتمو دارم با علے میرم اونم چہ زیارتے ...🍃
یہ هفتہاے بود ارلاݧ زنگ نزده بود زهرا خونہے ما بود، رو مبل نشستہ بود و کلافہ کانال تلوزیوݧ📺 و عوض میکرد
ماماݧ هم کلافہ و نگراݧ، تسبیح بدست در حال ذکر گفتݧ بود📿
بابا هم داشت روزنامہ میخوند
اردلاݧ بہ ما سپرده بود کہ بہ هیچ عنواݧ نزاریم ماماݧ و زهرا اخبار نگاه کنݧ
زهرا همینطور کہ داشت کانال و عوض میکرد رسید بہ شبکہ شیش
گوینده اخبار در حال خوندݧ خبر بود کہ بہ کلمہے" تکفیرےها در مرز سوریہ "رسید😱
یکدفعہ همہے حواسها رفت سمت تلوزیوݧ📺
سریع رفتم پیش زهرا و با هیجاݧ گفتم: إ زهرا ساعت ۷ الاݧ اوݧ سریال شروع میشہ🎞
کنترل و از دستش گرفتم و کانال و عوض کردم
بنده خدا زهرا هاج و واج نگام میکرد😳 اما ماماݧ صداش در اومد:
اسماء بزݧ اخبار ببینم چے میگفت
-بیخیال ماماݧ بزار فیلمو ببینیم
-دوباره باصداے بلند کہ حرصو و عصبانیت هم قاطیش بود داد زد :میگم بزݧ اونجا😖
بعد هم اومد سمتم، کنترل و از دستم کشید و زد شبکہ شیش
بدشانسے هنوز اوݧ خبر تموم نشده بود...😔
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
شاه کلید دینshahkelid-din.ali_.mp3
زمان:
حجم:
3.66M
🔊فایل صوتی #کوتاه
🔰 شاه کلید دین
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
2.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥یک تجربه | لبخند مادر شهید!
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
رهبر معظم انقلاب: یاد شهدا در کشور امیدبخش و جهتبخش است
🔹حضرت آیت الله خامنهای در دیدار اعضای ستاد بزرگداشت ۶۲۰۰ شهید استان مرکزی: ما نیاز داریم که یاد شهدا روزبهروز در کشور برجستهتر بشود، درخشندهتر بشود؛ این واقعاً روحیهبخش و امیدبخش و جهتبخش است. ۹۸/۷/۸
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب جمعه است هوایت نکنم می میرم
خاطره ای شنیدنی از زیارت شب جمعه کربلا از راه دور.
اشکتون جاری شد شهدا رو یاد کنید
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔻بیش از یک دههست که تو اروپا خانمهای محجبه بخاطر پوشیدن روسری، نقاب و پوشیه با محدودیت رو به رو هستن ...⚡️
⭕️دادگاه عدالت اروپا قانونی تصویب کرده که کارفرماها میتونن کارکنانشون رو از پوشیدن روسری منع کنن!😒
🌐منبع:
www.theguardian.com/world/2017/mar/14/headscarves-and-muslim-veil-ban-debate-timeline
#پویش_حجاب_فاطمے
🇮🇷 #رمان_عاشقانه_دو_مدافع 🇮🇷
#قسمت_سیوهفتم
تلویزیوݧ عکسهاے شهداے سوریہ🌷 و منطقہاے کہ توسط تکفیرےها اشغال شده بود و نشوݧ میداد
ماماݧ چشماشو ریز کرد و سرشو یکم برد جلوتر یکدفعہ از جاش بلند شد و با دودست محکم زد تو صورتش، یا ابالفضل اردلاݧ..😱
بابا روزنامہ رو پرت کرد و اومد سمت ماماݧ
کو اردلاݧ؟؟؟؟ اردلاݧ چے??
منو زهرا ماماݧ و گرفتہ بودیم کہ خودشو نزنہ ماماݧ از شدت گریہ😭😭 نمیتونست جواب بابارو بده و با دست بہ تلوزیوݧ📺 اشاره میکرد
سرمونو چرخوندیم سمت تلویزیوݧ
اخبار تموم شده بود .
بابا کلافہ کانالهارو اینورو اونور میکرد
براے ماماݧ یکم آب قند🥛 آوردم و دادم بهش، حالش کہ بهتر شد بابا دوباره ازش پرسید
خانم اردلاݧ و کجا دیدے؟؟؟
دوباره شروع کرد بہ گریہ کردݧ و گفت :اونجا تو اخبار دیدم داشتݧ جنازههارو نشوݧ میدادݧ، بچم اونجا بود
رنگ و روے زهرا پرید اما هیچے نمیگفت
بابا عصبانے شد😖 و گفت :آخہ تو از کجا فهمیدے اردلاݧ بود؟؟؟مگہ واضح دیدے؟؟چرا با خودت اینطورے میکنے؟؟
بعد هم بہ زهرا اشاره کردو گفت :نگاه کݧ رنگ و روے بچه رو😳
ماماݧ آرومتر شد و گفت:خودم دیدم هیکلش و موهاش مث اردلاݧ مݧ بود .ببیݧ یہ هفتہام هست کہ زنگ☎️ نزده واے بچم خدا
نگراݧ شدم گوشے و برداشتم واز طریق اینترنت رفتم تو لیست شهداے🌷 مدافع
دستام میلرزید و قلبم تندتند میزد
از زهرا اسم تیپشوݧ و پرسیدم
وارد کردم و تو لیست دنبال اسم اردلاݧ میگشتم
خدا خدا میکردم اسمش نباشہ
یکدفعہ چشمم خورد بہ اسم اردلاݧ احساس کردم سرم داره گیچ میره و جلو چشماش داره سیاه میشہ🙄
با هر زحمتے بود گوشیو تو یہ دستم نگہ داشتم و یہ دست دیگمو گذاشتم رو سرم
بہ خودم میگفتم اشتباه دیدم،دست و پام شل شده بود وحضرت زینب و قسم میدادم🍃
چشمامو محکم بازو بستہ کردم و دوباره خوندم
اردلاݧ سعادتے
دستم و گذاشتم رو قلبم و نفس راحتے کشیدم و زیرلب گفتم خدایا شکرت🍃
زهرا داشت نگاهم میکرد ،دستم و گرفت و با نگرانے پرسید چیشد اسماء
سرم هنوز داشت گیج میرفت دستشو فشار دادم و گفتم نگراݧ نباش اسمش نبود😳
پس چرا تو اینطورے شدے؟؟
هیچے میشہ یہ لیواݧ آب بیارے برام؟؟
اسماء راستش و بگو مݧ طاقتشو دارم
إ زهرا بخدا اسمش نبود،فقط یہ اسم اردلاݧ بود ولے فامیلیش سعادتے بود
زهرا پوووووفے کرد و رفت سمت آشپزخونہ.😯
گوشے📞 و بردم پیش ماماݧ و بابا، نشونشوݧ دادم تا خیالشوݧ راحت بشہ
بابا عصبانے شد و زیرلب بہ ماماݧ غر میزد و رفت سمت اتاق
زنگ🛎 خونہ رو زدݧ
آیفوݧ و برداشتم:کیہ؟؟؟؟
کسے جواب نداد.
دوباره پرسیدم کیہ؟؟؟
ایندفہ جواب داد
مأمور گاز میشہ تشریف بیارید پاییݧ
آیفوݧ و گذاشتم
زهرا پرسید کے بود؟
شونہهامو انداختم بالا و گفتم مأمور گاز چہ صدایے هم داشت
چادرمو سر کردم پلہهارو تند تند رفتم پاییـݧ چادرمو مرتب کردم و در و باز کردم
چیزے و کہ میدیم باور نمیکردم😳😱
اردلاݧ بود😍
ریشاش بلند شده بود یکمے صورتش سوختہ بود و یہ کولہ پشتے نظامے بزرگ هم پشتش بود
اومدم مثل بچگیاموݧ بپرم بغلش که رفت عقب 😳
کجا؟؟؟زشتہ تو کوچہ
خندیدم و همونطور نگاهش میکردم😳
چیہ خواهر ؟؟نمیخواے برے کنار بیام تو؟؟؟
اصلا نمیتونستم حرف بزنم رفتم کنار تا بیاد تو
درو بستم و از پلہها رفتیم بالا
چشمم خورد و بہ دستش کہ باند پیچے شده بود و یکمے خوݧ ازش بیروݧ زده بود😱
دستم و گذاشتم رو دهنمو گفتم :خدا مرگم بده چیشده داداش
خندید😄 و گفت :زبوݧ باز کردے جاے سلامتہ؟؟چیزے نیست بیا بریم تو
داداش الاݧ برے تو همہ شوکہ میشݧ وایسا مݧ آمادشوݧ کنم
رفتم داخل و گفتم :یااللہ مأموره گازه حجاباتونو رعایت کنید😳😳
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
شب سوم حکایت عشق.mp3
زمان:
حجم:
3.55M
🎙کجایی بابا، شده نماز من شکسته... با نوای محمودکریمی و سیدمهدی میرداماد
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
ملت شهید پرور !!
درود و افتخار برشما و رزمندگان اسلام باد که خداوند از میان این همه جمعیت دنیا ، آنها را انتخاب کرد که راه امام حسین (ع) را ادامه دهند ،
رسالت ما رسالت حسین (ع) است ؛
ببینید امام حسین(ع) برای چه میجنگید ؟
شکست یا پیروزی ؟
ای کاش جانها میداشتیم و در راه امام حسین(ع) فدا میکردیم ؛
ما باید حسین وار بجنگیم ،
حسین وار جنگیدن یعنی مقاومت تا آخرین لحظه .
حسین وار جنگیدن یعنی دست از همه چیز کشیدن ...
#شهیدمحمد_دادورقلائی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#مناجات_شهید
◽️آمال و آرزوهای انسان نشان دهندۀ انگیزههای کار و عمل اوست، بیایید آمال و آرزوهایمان را خدایی کنیم.
◽️خدایا! در این دنیای بزرگ سرگردان و حیرانم، مرا آن گونه که خود میخواهی تکامل ده.
◽️خدایا! آنچه که برای قرب تو لازم است عطایم کن! این بندۀ گنهکارت را یاری کن!
◽️بارالها! دلم سخت به حال کسانی میسوزد که تو را نشناختند و به خطا رفتند، این ندای پشیمانی را به آنها برسان و کاری کن که هرچه میخواهند از تو طلب کنند و تو خود سرپرستیشان را بپذیر و مراقب رفتارشان باش!
#شهید_حسن_ترک
🔺جانشین طرح و عملیات لشکر ۳۲ انصارالحسین (ع)
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆