🇮🇷 #رمان_عاشقانه_دو_مدافع 🇮🇷
#قسمت_سیونهم
چشمکے بہ زهرا زدم رو بہ اردلاݧ گفتم: إ داداش سوغاتے خانومت چے⁉️
دوباره اخمے😖 بهم کرد و گفت: اسماء جاݧ دو ماه نبودم حس کنجکاویت تقویت شدهها ماشالا
چپ چپ نگاهش👀 کردم و گفتم: خوب بگو میخوام تو خونہ بدم بهش چرا بہ مݧ گیر میدے؟؟؟سوالہ دیگہ پیش میاد...
ماماݧ و بابا کہ حواسشوݧ نبود
اما علے و زهرا زدݧ زیر خنده .😂
علے رو بہ اردلاݧ گفت :
اردلاݧ جاݧ مݧ و اسماء انشااللہ آخر هفتہ راهے کربلاییم🍃
اردلاݧ ابروهاشو داد بالا...😳
و گفت:جدے؟؟با چہ کاروانے؟؟
علے سرشو بہ نشونہے تایید تکوݧ داد و گفت :با کارواݧ یکے از دوستام
إ خوب یہ زنگ بزݧ📱 ببیݧ دوتا جاے خالے ندارݧ؟؟؟
براے کے میخواے؟؟
براے خودمو خانومم
زهرا با تعجب بہ اردلاݧ نگاه کرد و لبخند زد 😳😁
باشہ بزار زنگ بزنم .
اردلاݧ زنگ زد اتفاقا چند تا جاے خالے داشتݧ🤔
قرار شد کہ اردلاݧ و زهرا هم با ما بیاݧ
داشتݧ میرفتݧ خونشوݧ کہ در گوشش👂 گفتم :یادت باشہ اردلاݧ نگفتے قضیہ بازو بند و..
خندید😂 و گفت: نترس وقت زیاد هست.
بعد از رفتنشوݧ دست علے و گرفتم و رفتم تو اتاقم
علے بشیݧ اونجا رو تخت🛏
براے چے اسماء ⁉️
تو بشیـݧ
روبروش نشستم چادرو باز کردم یہ جعبہ🎁 داخلش بود
در جعبہ رو باز کردم دو تا انگشتر عقیق توش بود
علے عاشق انگشتر عقیق بود 😍
اسماء ایـݧ چیہ ؟؟؟
اینارو اردلاݧ آورده براموݧ...
یکے از انگشترارو💍 برداشتم و انداختم دست علے
واے چقد قشنگہ علے بدستت میاد
علے هم اوݧ یکے رو برداشت و انداخت تو دستم درست اندازهے دستم بود☺️
دوتاموݧ خوشحال بودیم و بہ هم نگاه میکردیم ...😍
اوݧ هفتہ بہ سرعت گذشت.
ساکهاموݧ دستموݧ بود و میخواستیم سوار اتوبوس🚎 بشیم ...
دیر شده بود واتوبوس میخواست حرکت کنہ.
اردلاݧ و زهرا هنوز نیومده بودݧ
هرچقدر هم بهشوݧ زنگ📱 میزدیم جواب نمیدادݧ
روے صندلے نشستم و دستم و گذاشتم زیر چونم و اخمهام رفتہ بود توهم 😣
نگاهے بہ ساعتم انداختم اے واے چرا نیومدݧ؟؟؟؟
هوا ابرے بود بعد از چند دیقہ باروݧ نم نم شروع کرد بہ باریدݧ 🌧
علے اومد سمتم ساکهارو برداشت و گذاشت داخل اتوبوس🚎
مسئول کارواݧ علے و صدا کرد و گفت کہ دیر شده تا ۵ دیقہ دیگہ حرکت میکنیم
نگراݧ بہ ایݧ طرف و اونطرف نگاه میکردم اما خبرے ازشوݧ نبود😳😔
۵دیقہ هم گذشت اما نیومدݧ
علے اومد سمتم و گفت: نیومدݧ بیا بریم اسماء
إ علے نمیشہ کہ
خوب چیکار کنم خانوم نیومدݧ دیگہ بیا سوار شو خیس شدے
دستم و گرفت و رفتیم بہ سمت اتوبوس🚎
لب و لوچم آویزوݧ بود کہ باصداے اردلاݧ کہ ۲۰متر باهاموݧ فاصلہ داشت برگشتم
بدو بدو با زهرا داشتݧ میومدݧ و داد میزدݧ ما اومدیم 😊
لبخند رو لبم نشست دست علے ول کردم و رفتم سمتشوݧ.
کجایید پس شماهاااا؟؟؟بدویید دیر شد
تو ترافیک گیر کرده بودیم .
سوار اتوبوس شدیم اردلاݧ از بخاطر تاخیري کہ داشت از همه حلالیت طلبید🍃
تو اتوبوس رفتم کنار اردلاݧ نشستم
لبخندے زدمو گفتم :سلام داداش
با تعجب نگاهم کرد😳 و گفت: علیک سلام چرا جاے خانوم مݧ نشستے⁉️
کارت دارم اخہ
اهاݧ هموݧ فوضولے خودموݧ دیگہ خوب بفرمایید
إ داداش فوضولے ݧه کنجکاوے. اردلاݧ هنوز قضیہي بازو بنده رو نگفتیا...
بیخیال اسماء الاݧ وقتش نیست 😳
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
مرحوم ابوترابی می گفت ،
دلیل شکنجه های شدید که به تندگویان وارد می کردند این بود که ،
از ایشان تقاضا داشتند در مقابل دوربین بر علیه امام خمینی و نظام جمهوری اسلامی مطالب ضد بگوید ، بعد به هر کشوری که خودش می خواهد برود ،
ولی سید جواد کسی نبود که از این طوفان ها بلرزد و جابجا شود....
#شهیدسیدجواد_تندگویان
📕 امام سجاد و شهدا ، ص38
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
nagahe-aval-be-marg.ali_.mp3
2.88M
🔊فایل صوتی #کوتاه
🔰 نگاه بیخیالی به مرگ 🔰
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #رمان_عاشقانه_دو_مدافع 🇮🇷
#قسمت_چهلم
لباسشو کشیدم گفتم بگو دیگه
خیله خب پاره شد لباسم ول کـݧ میگم
اوݧ بازوبند واسہ یکے از رفیقام بود کہ شهید شد.🌷
ازم خواستہ بود کہ اگہ شهید شد اوݧ بازو بند و همراه با حلقهاش💍، برسونم بہ خانومش
وقتے شهید شد بازو بندش و تونستم از رو لباسش بردارم اما حلقش...😔
آهےکشید و گفت انگشتش قطع شده بود پیداش نکردم.😭
بازو بندو دادم بہ خانومش و از اینکہ نتونستم حلقشو بیارم کلے شرمندش شدم😔
همیـݧ دیگہ تموم شد
بے هیچ حرفے بلند شدم و رفتم کنار علے نشستم
سرمو گذاشتم رو شونشو تو دلم گفتم: هیچ وقت نمیزارم برے
چقدر آدم خودخواهے بودم...😔
مݧ نمیتونم مثل زهرا باشم،نمیتونم مثل خانم مصطفے باشم،نمیتونم خودم و بزارم جاے خانوم دوست اردلاݧ،
یہ صدایےتو گوشم👂 میگفت: نمیخواے یا نمیتونے⁉️
آره نمیخوام ،نمیخوام بدݧ علے و تیکہ تیکہ برام بیارݧ نمیخوام بقیہے عمرمو با یه قبر و یہ انگشتر زندگے کنم ،نمیخوااام😔
دوباره اوݧ صدا اومد سراغم: پس بقیہ چطورے میتونݧ⁉️
اوناهم نمیخواݧ اونا هم دوست ندارݧ...
اما...
اماچے؟؟؟
خودت برو دنبالش ...
با تکوݧهاے علے از خواب😴 بیدارشدم
اسماء ؟؟؟اسماء جاݧ رسیدیم پاشو ...
چشامو به،هوا تاریک شده بود از اتوبوس🚎 پیاده شدیم
باد شدیدے میوزید🌬💨 و چادرم و بہ بازے گرفتہ بود
لب مرز خیلے شلوغ بود ..
همہ از اتوبوسها پیاده شده بودݧ و ساک بدست میرفتݧ بہ سمت ایستگاه بازرسے
تا چشم کار میکرد آدم بود ،آدمهایے کہ بہ عشق امام حسیـݧ❤️ با پاے پیاده قصد سفر کرده بودݧ ،اونم چہ سفرے🍃
شلوغے براشوݧ معنایے نداشت حاضر بودݧ تا صبح هم شده وایسـݧ ،آدما مهربوݧ شده بودݧ و باهم خوب بودݧ عشق ابے عبدللہ چہ کرده با دلهاشوݧ❤️
یہ گوشہ وایساده بودم و بہ آدمها و کارهاشوݧ نگا👀 میکردم باد همچناݧ میوزید🌬 و چادرمو بالا و پاییـݧ میبرد
علے کنارم وایسادو آروم دستشو گذاشت رو شونم :بہ چے نگاه میکنے خانومم⁉️
یکمے بهش نزدیک شدم با لبخند😊 گفتم :بہ آدما،چہ عوض شدݧ علے
علے آهے کشید و گفت: صحبت اهل بیت🍃 کہ میاد وسط حاضرے جونتم بدے هییی روزگار ...
اردلاݧ و زهرا هم اومدݧ کنار ما وایسادݧ
اردلاݧ زد بہ شونہے علے و گفت: إهم ببخشید مزاحم خلوتتوݧ میشما، اما حاجے ساکاتون و نمیخواید بردارید⁉️
علے دستشو گذاشت رو کمرشو گفت:دوتا کولہ پشتیہ دیگہ 🎒🎒
خوب مـݧ هم نگفتم دویستاست کہ
نکنہ انتظار دارے مـݧ برات بیارم؟؟
هہ هہ ݧه بابا شوخے کردم حواسم هست الاݧ میرم میارم😁
زدم بہ بازوے اردلاݧ و گفتم :داداش خیلے آقاے مارو اذیت میکنیا...😡
صداشو کلفت کرد و گفت: پس داماد شده براے چے⁉️
دستم وگذاشتم رو کمرم و گفتم :باشہ باشہ منم میتونم خواهر شوهر خوبے باشماااااا 😁
خیلہ خوب حالا تو هم بیاید بریم تو صف
داداش شما برید مـݧ وایمیسم باعلے میام
چند دیقہ بعد علے اومد
از داخل ساک چفیہے مشکیشو درآوردم و بستم دور گردنش
زل زده بود تو چشمامو نگاهم میکرد😳
چیہ علے ؟؟؟چرا زل زدے بہ مـݧ⁉️
اسماء چرا چشمات غم داره ؟؟؟چشماے خوشگل اسماء مـݧ چرا باید اشک😭 داشتہ باشہ؟؟از چے نگرانے؟؟؟
بازهم از چشمام خوند،اصلا نباید در ایـݧ مواقع نگاهش میکردم.😔
بحثو عوض کردم ،یکےاز ساک هارو🎒 برداشتم و گفتم بیا بریم دیر شد.
دستم و گرفت و مانع رفتنم شد
منو نگاه کــݧ اسماء نمیخواے بگے چرا تو خودتے؟؟چرا نگرانے؟
ببیـݧ هیچکے نیست پیشموݧ
بغضم گرفت و اشکام دوباره بہ صورتم هجوم آوردݧ😭
نمیتونستم بهش بگم کہ میترسم یہ روزے از دستش بدم .چوݧ میدونستم یہ روزے میره.با رضایت منم میره.
یقیـݧ داشتم داره میره پیش آقا کہ ازش بخواد لیاقت نوکرے خواهرشو بهش بده.❤️
با چفیش اشکام و پاک کردو گفت :باشہ نگو ،فقط گریہ نکـݧ میدونے کہ اشکات😭 و دوست ندارم
بریم ...
یک ساعت تو صف وایساده بودیم...
پاسپورتهامونو تحویل دادیم و از مرز رد شدیم
دوباره سوار اتوبوس🚎 شدیم
هوا تقریبا روشـݧ شده بود.بہ جایے رسیدیم کہ همہ داشتـݧ پیاده میرفتـݧ
تموم ایـݧ مدت و سکوت کرده بودم و داشتم فکر میکردم🤔😐
ازاتوبوس پیاده شدیم
بہ علے کمک کردم وکولہ پشتے🎒 و انداخت رو دوشش
هوا یکمے سرد بود
چفیہ رو ،رو گردنش سفت کردم و زیپ کاپشنشو کشیدم بالا
لبخندے زدو تشکر کرد بعد هم از جیبش یہ سربند درآوردو داد دستم .🍃
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 فرازی از وصیتنامه 🇮🇷
🔅ای هم وطنان ؛ ما خون خود را نثار کردیم تا خون شما رنگ گیرد ؛ ما زندگی خود را از دست دادیم تا شما بتوانید زندگی کنید ما آرزوهای خود را نادیده گرفتیم تا آرزوهای شما جامه عمل بپوشد.ما هدف مان الله و مقصدمان مکتب و تنها آرزوی مان پیروزی حق بر باطل و تنها وصیت مان ادامه دادن راه مان است.
🍃[انما رهبانیه امتی الجهاد فی سبیل الله.
همانا رهبانیت امت من جهاد در راه خداست]
#شهید_غلامرضا_جباریان
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
marg-nagahanie.ali_.mp3
1.56M
🔊فایل صوتی #کوتاه
🔰 مرگ ناگهانی فرا میرسد 🔰
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙صوت | شهید جهان آرا: تنها موضوعی که توانست ما را از درگیریها پاک و پیروز بیرون بیاورد، اتکا امت و امام به الهی بودن این انقلاب بود.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
هر وقت منزل ميآمد بلافاصله بعد از ناهار با كامپيوتر كار ميكرد. وقتي ميخواستم كمي #استراحت كند ميگفت: روزي ميآيد آنقدر در #قبر بخوابيم، بايد قدر #زنده بودن را دانست.
🔻روحالله دستمالي داشت كه وقت روضه #امام_حسين(ع) اشكهايش را با آن دستمال پاك ميكرد. گفته بود هر وقت #شهيد شدم🌷 اين دستمال را همراه من در قبر بگذاريد
#شهید_روح_الله_طالبی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #رمان_عاشقانه_دو_مدافع 🇮🇷
#قسمت_چهلویکم
اسماء ایـݧ سربندو برام میبندے⁉️
نگاهے بہ سربند انداختم روش نوشتہ بود:"لبیک یا زینب"
لبخندے تلخے زدم ،میدونستم ایـݧ شروع هموݧ چیزے کہ ازش میترسیدم.😰
سربندو براش بستم،ناخدا گاه آهے کشیدم کہ باعث شد علے برگرده سمتم
چیشد اسماء ؟؟؟🤔
ابروهامو دادم بالا و گفتم هیچے بیا بریم اردلاݧ و زهرا رفتـݧ .
بعد از مدت زیادے پیاده روے رسیدیم نجف دست در دست رفتم زیارت🕌 حس خوبے داشتم
اما ایـݧ حس با رسیدݧ بہ کربلا بہ ترس تبدیل شد .
وارد حرم شدیم...
حس عجیبے داشتم 😍سرگردوݧ تو بیـݧ الحرمیـݧ وایساده بودیم
نمیدونستیم اول بریم حرم امام حسیـݧ یا حرم حضرت عباس
بہ اصرار اردلاݧ اول رفتیم حرم اما حسیـݧ ♥️
دست در دست علے وارد شدیم چشمم کہ بہ گبند افتاد بے اختیار اشک از چشمام👀 جارے شد و روزمیـݧ نشستم
علے هم کنار مـݧ نشست و تو اوݧ شلوغے شروع کرد بہ روضہ🎤 خوندݧ
چادرمو کشیدم روصورتمو و با تموم وجودم اشک😭 میریختم نمیدونم چرا تمام صحنہ هاے اوݧ ۴سال،مث چادرے شدنم
اوݧ خوابے کہ دیدم پیرزنے کہ منتظر پسرش بود
،نامہ اے 💌کہ پسرش نوشتہ بود،
خواستگارے علے
شهادت مصطفے ،خانومش و ...حتے رفتـݧ علے بہ سوریہ میومد جلوے چشمم و باعث شدت گریہ ام 😥شده بود.
واے اماݧ از روضہ اے کہ علے داشت میخوند
روضہ ے بے تابے حضرت زینب بعد از شهادت ا🌷مام حسیـݧ
قلبم داشت از سینم میزد بیروݧگریہ آرومم نمیکرد داشتم گریہ میکردم اما بازهم بغض داشت خفم میکرد 😔
نفسم تنگ شده بودو داشتم از حال میرفتم
تو هموݧ حالت چند تا نفس عمیق کشیدم و زیر لب از خدا 💞کمک میخواستم
چادرمو زدم کنار تا راحت تر نفس بکشم
مردم دور تا دور ما جمع شده بودݧ با روضہ ے علے اشک میریختـݧ😭
اشکام و پاک کردم کہ واضح تر اطرافمو ببینم
بہ علے نگاه کردم👁 توجهے بہ اطرافش نداشت روضہ میخوندو با روضہ ے خودش اشک میریخت یاد غریبے حضرت زینب و روضہ اے کہ خودش براے خودش میخوند🗣و اشک میریخت افتادم
بغضم بیشتر شد ونفسم تنگ تر
بہ زهرا کہ کنارم نشستہ بود با اشاره گفتم کہ حالم بده 🤕
زهرا نگراݧ بطرے آب و از کیفش درآورد و داد بہ مـݧ و بعد شونہ هامو ماساژ داد
روضہ ے علے تموم شد 💯
اطرافموݧ تقریبا خلوت شده بود علے کہ تازه متوجہ حال مـݧ شده بود با سرعت اومد 😱سمتم و با نگرانے دستم و گرفت:چیشده اسماء حالت خوبہ؟
هنوز اشکاش رو صورتش بود دلم 💔میخواست کسے اونجا نبود تا اشکاشو پاک میکردم و براے بودنش ازش تشکر میکردم
لبخندے زدم و گفتم:چیزے نیست علے جاݧ یکم فشارم افتاده بود
دستات یخہ اسماء مطمعنے خوبے؟‼️
سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم
بهش نزدیک شدم و در گوشش گفتم:علے چہ صدایے دارے تو ،ببیـݧ منو بہ چہ روزے انداخت ☹️
با تعجب بهم نگاه کردواز خجالت سرشو انداخت پاییـݧ
چند روزے 📆گذشت ،سخت هم گذشت از طرفے حرم آقا و روضہ هاش از طرف دیگہ اشکهاے علے کہ دلیلش و میدونستم
میدونستم کہ بعد از شهادت مصطفے یکے از دوستاش 👥براے ردیف کردݧ کارهاے علے اومده بود پیشش
میدونستم کہ بخاطر مـݧ تا حالا نرفتہ الاݧ هم اومده بود از آقا بخواد کہ دل❤️ منو راضے کنہ
با خودم نمیتونستم کنار بیام،مـݧ علے و عاشقانہ دوست داشتم ،دورے و نداشتـنشو مرگ خودم میدونستم😢 ،علے تمام امید و انگیزه ے مـݧ بود
اما نباید انقدر خودخواه باشم❌
من وقتے علے و میخوام باید بہ خواستہ هاشم احترام بزارم
تصمیم گیرےخیلے سخت بود
تو هموݧ حرم🕌 بہ خدا توکل کردم و از آقا خواستم بهم صبر بده تا بتونم تصمیم درست بگیرمـ
نمیدونم چرا احساس میکردم آخریـݧ کربلایی💞 کہ با علے اومدم .
همہ جا دستشو محکم میگرفتم و ،ول نمیکردم
دل کندݧ از آقا سخت بود 💔.
ما برگشتیم اما دلموݧ هنوز تو بیـݧ الحرمیـݧ مونده بود .
اشک چشماموݧ 👀خشک نشده بود و دلموݧ غم داشت
رسیدیم خونہ
بہ همیـݧ زودے دلتنگ حرم شدیم.
حال غریب و بدے بود انگار مارو از مادرموݧ بہ زور جدا کرده بودݧ..😔
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #فرازی_از_وصیتنامه 🇮🇷
◽️ما که جز تکلیف کاری دیگر نداریم، اگر ما به اجتهاد خودمان برای خودمان تعیین مسئولیت کنیم این غلط است.
◽️وجود امام، امروز برای ما معیار است؛ راه او راه سعادت و انحراف از راهش خسران دنیا و آخرت است و من با تمام وجود این اعتقاد را دارم که شناخت و مبارزه با جریانهایی که بین مسلمین سعی در به انحراف کشیدن انقلاب از خط اصیل و مکتبی آن را دارند به مراتب حساستر و سختتر از مبارزه با رژیم صدام و آمریکاست.
◽️وصیتم به برادران این است که سعی کنند توده مردم را که عاشق انقلاب هستند از نظر اعتقادی و سیاسی آماده کنند که بتوانند کادرهای صادق انقلاب را شناسایی کنند و عناصری که جریانهای انحرافی دارند را بشناسند؛ که شناخت مردم در تداوم انقلاب امری حیاتی است.
#سردار
#شهید_محمد_بروجردی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
ali_rozi_resan.mp3
2.73M
🔊فایل صوتی #کوتاه
🔰روزی رسان 🔰
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
هر روز در پادگان می دیدمش . می خواستم از کارش سر در بیاورم . آدمی که مدت ها با هم شیطنت می کردیم ، یک دفعه از این رو به آن رو شده بود ، حرف های خوبی می زد ، حال خوشی داشت ، تا به هم می رسیدیم ، ازش می خواستم نصیحتم کند ، حتی با چند جمله یا یک نکته.
سفارش می کرد ، هر روز قرآن بخوان ، حتی شده یه صفحه یا یه آیه ، خیلی توی روحت اثر می ذاره ؛ اما وقتی با معنی می خوانی توی فکرت هم اثر می ذاره.
سوره قیامت را دوست داشت و زیاد از آن حرف می زد ؛ مخصوصا شش آیه اولش
.می گفت ، وقتی خدا می گه اثر انگشت رو درست کرده ، حس می کنی خدا همیشه دنبالت هست ، باید خدا رو با تمام وجود باور کرد.....
مدافع حرم
#شهیدمحسن_حججی
📕سربلند ، فصل ۲ ص ۱۴۹
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #رمان_عاشقانه_دو_مدافع 🇮🇷
#قسمت_چهلودوم
علے بے حوصلہ و ناراحت یہ گوشہے اتاق نشستہ بود و با تسبیح📿 بازے میکرد
رفتم کنارش نشستم
نگاهش نمیکردم تسبیح و ازش گرفتم و گفتم:چرا ناراحتے⁉️
آهے کشید و گفت: اسماء خدا کنہ زیارتموݧ قبول شده باشہ و حاجتامونو بگیریم🍃
میدونستم منظورش از حاجت چیہ
با بغض تو چشماش👀 نگاه کردم و گفتم: علے؟
جانم اسماء؟
چشمام پراز اشک شد😭 و گفتم: حاجت تو چیہ؟
با تعجب بهم نگاه کرد😳
بهم نزدیک شد و اشکامو پاک کرد: اسماء مگہ نگفتم دوست ندارم چشمات و خیس ببینم😔
چشمامو بستم😑 و دوباره سوالمو تکرار کردم
ازم فاصلہ گرفت و گفت: خوب مـݧ خیلے حاجت دارم🍃 قابل گفتݧ نیست
چپ چپ بهش نگاه کردم😒 و گفتم: آهاݧ قابل گفتݧ نیست دیگہ باشہ
بلند شدم برم کہ دستم و گرفت و کشید سمت خودش و کنارش نشوند.
بینموݧ سکوت بود😐
سرمو گذاشتم رو سینش و بہ صداے قلب مهربونش گوش دادم.💗
نتونستم طاقت بیارم اشکام سرازیر شد😭
چطورے میتونستم بزارم علے بره ، چطورے در نبودش زندگے میکرم.
اگہ میرفت کے اشکام و پاک میکرد😔 و عاشقانہ تو چشمام زل میزد کے منو در آغوش میگرفت تا تمام غصههامو فراموش کنم⁉️😔
پنج شنبہها باید با کے میرفتم بهشت زهرا؟🌹🍃
دیگہ کے برام گل یاس میخرید؟
سرمو گرفتم و پیشونیمو بوسید😘 تو چشمام زل زد و گفت : اسماء چیشده؟ چرا چند وقتہ اینطورے بہ علے نمیخواے بگے❓
میخواے با اشکات قلبمو آتیش بزنی؟💔
مـݧ میدونم کہ میخواے برے فقط بگو کے؟؟؟
چیزے نگفت
زدم بہ شونش و گفتم :علے با توام 🙁
اشک تو چشماش حلقہ زده😢 و گفت:وقتےکہ دل تو راضے باشہ
برگشتم، پشتم و بهش کردم و گفتم: إ جدے؟؟پس هیچوقت نمیخواے برے
دستشو گذاشت رو شونم و منو چرخوند سمت خودش😶
اومد چیزے بگہ کہ انگشتمو گذاشتم رو لباشو گفتم: هیس ،هیچے نگو علے
تو کہ میخواستے برے چرا اصلا زن گرفتے؟؟؟😳😔
چرا موقع خواستگارے بهم نگفتے؟؟
اصلا چرا مݧ؟؟؟
علے چرا؟؟؟
دستمو گرفت تو دستشو گفت: اجازه هست حرف بزنم⁉️
اولا کہ هر مردے باید یه روزے زݧ بگیره
دوما کہ اسماء تو کہ خودت میدونے مـݧ عاشقت شدم😍 و هستم باز میپرسے چرا مـݧ⁉️
اوݧ موقع خبرے از رفتـݧ نبود کہ بخوام بهت بگم. الانش هم اگہ تو راضے نباشے مـݧ جایے نمیرم😔
آره مـݧ راضے نباشم نمیرے اما همش باید ببینم ناراحتے‼️
بادیدݧ عکس یہ شهید🌷 بغضت میگیره??
ینے مـݧ مانع رسیدݧ بہ آرزوت بشم؟
مـݧ خودخواهم علے؟؟
نه نه اسماء چرا اینطورے میکنے⁉️
نمیدونم علے ،نمیدونم
بس کـݧ اسماء
دستم گذاشتم رو سرمو بہ دیوار تکیہ دادم...😑
علے از جاش بلند شد رفت سمت در، یکدفعہ وایساد و برگشت سمت مـݧ
بہ حرکاتش نگاه میکردم
اومد پیشم نشست و با ناراحتے گفت: اسماء یعنے اگہ موقع خواستگارے💞 بهت میگفتم کہ احتمال داره برم سوریہ قبول نمیکردے⁉️
نگاهم و ازش دزدیدم و بہ دستام دوختم
قلبم بہ تپش افتاده بود 💓 نمیدونستم چہ جوابے باید بدم ..
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #فرازے_از_وصیت_نامہ 🇮🇷
✍شهید مدافع حرم مهدی حسینی
همچنین در بخشی از وصیتنامهاش خطاب به همسرش نوشته بود: «در تربیت فرزندانم بکوش و به آنان بیاموز که پدرتان شهید شده، خونش را فقط به صرف دفاع از اسلام ریخته و بدن پدرتان به خاطر حمایت از رهبر، تکه تکه شده است.»
#شهید_مهدی_حسینی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
be-khobi-digaran-negah-konid.ali_.mp3
3.2M
🔊فایل صوتی #کوتاه
🔰 به خوبی دیگران توجه کنیم 🔰
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🏴💔🏴
°•{ #شهید_جعفر_علی_گروسی🌹🍃}•°
🔹عصر سرش راگذاشته بود رویشانهی من و به نوحه خوانی گوش میداد وبد جوری گریه میکرد؛ در همان حال که داشت هایهای گریه میکرد،گفتم جعفر یه چیزی بپرسم راستشو میگی؟
گفت:تاحالادروغ هم گفتم؟!
نه ولی خواهشاً این رو درست جواب بده.
🔸توکه اینقدر عاشق نمازی چرا وقتی موقع سلام نماز میشه، بدنت شروع به لرزیدن میکنه؟
جاخورد نگاهی متعجب بهم انداخت وگفت: ولش کن چیز مهمی نیست.
سعی کرد از جوابدادن طفره بره که بعد از التماس زیاد گفت :ببین، همانقدر که من" عاشق شروعنماز "هستم وقتی به سلامنماز که میرسم دستخودم نیست ناخودآگاه بدنم شروع به لرزیدن میکنه...
🔹نمیدونم چرا ولی فقط این رو میفهمم که انگار میگه "وای بدبخت شدی، نماز تمام شد" .
انقدر که عاشق نمازهستم، میرم نماز شب میخوانم ،زیارت عاشورا میخونم تا کمی آرام شم.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕تشنه ی دیدار 💕:
وقت آن است کمی تشنه لب آب شویم
روبه خورشید نماییم و چومهتاب شویم
دست بر سینه گذارید سلامی بدهیم
تا شب جمعه همه زائر ارباب شویم
السلام علیک یااباعبدالله الحسین
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #رمان_عاشقانه_دو_مدافع 🇮🇷
#قسمت_چهلوسوم
چونم و گرفت و سرمو آورد بالا اشک تو چشماش حلقہ زده بود😢
سوالشو دوباره تکرار کرد
ایندفعہ یہ بغضے تو صداش بود طاقت نیوردم دستشو گرفتم و گفتم: قبول میکردم علے مثل الاݧ کہ...
کہ چے❓❓
بغضم ترکید، توهموݧ حالت گفتم، مثل الاݧ کہ راضے شدم برے...😭
باورم نمیشد ایݧ حرفو مݧ زدم ؟؟
کاش میشد حرفمو پس بگیرم
کاش زماݧ فقط یکدیقہ بہ عقب برمیگشت
علے اشکامو😭 پاک کرد و سرم و چسبوند بہ سینش
دوباره صداے قلبش💗 میشنیدم پشیموݧ شدم از حرفے کہ زدم
تو دلم گفتم: الاݧ وقت در آغوش گرفتنم نبود علے، دارے پشیمونم میکنے، چطورے ازت دل بکنم چطورے؟؟؟😔😭
با صداش بہ خودم اومدم.
اسماء اینطورے راضے شدے؟؟؟ با گریہ و اشک؟؟؟ با چشماے غمگیـݧ؟؟؟😭
فایدهاے نداشت مـݧ حرفمو زده بودم نمیتونستم پسش بگیرم.
ازش جدا شدم سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم: مـݧ تصمیممو گرفتم...😔
فقط بگو کے میخواے برے؟؟؟
بگو بہ جوݧ علے راضیم برے؟؟
إ علے گفتم راضیم دیگہ ایـݧ حرفا ینے چے⁉️
ݧه بگو بہ جوݧ علے
علے دارے پشیمونم میکنیا 😣
دیگہ چیزے نگفت ...
علے نمیخواے بگے کے میخواے برے؟؟
آهے کشید و آروم گفت: جمعہ شب
پس واقعیت داشت رفتنش تو ایـݧ یکے دو ماه دنبال کاراش بود...😔
بہ من چیزی نگفته بود
چرا؟؟؟؟؟
احساس کردم سرم داره گیج میره
نشستم رو صندلے و چشمامو بستم 😑
زماݧ از دستم خارج شده بود نمیدونستم چند روز تا رفتنش مونده
باصداے آروم کہ کمے هم لرزش قاطیش بود پرسیدم: علے امروز چند شنبست⁉️
چهارشنبہ
فقط سہ روز تا رفتنش زماݧ داشتم. باید چیکار میکردم؟؟ ما هنوز عروسے هم نکرده بودیم قرار بود تولد امام رضا عروسیمونو بگیریم و ماه عسل بریم پابوس آقا.😔
جلوے چشمام سیاه شد از رو صندلے افتادم دیگہ چیزے نفهمیدم..
چشمامو باز کردم همہ جا سفید بود یادم نمیومد چہ اتفاقے افتاده و کجام از جام بلند شدم اطرافمو نگاه کردم هیچ کسے نبود
تازه متوجہ شدم کہ بیمارستانم...🏥
با سرعت از تخت اومدم پاییـݧ و سمت در اتاق حرکت کردم، متوجہ سرم تو دستم نشده بودم ،سرم کشیده شد،سوزنش دستم و پاره کردواز دستم خارج شد💉
سوزش شدیدے و تو تمام تنم احساس کردم
آخ بلندے گفتم، سرم گیج رفت و افتادم زمیـݧ
پرستار با سرعت اومد داخل اتاق رو زمیـݧ افتاده بودم
لباسم و کف اتاق خونے شده بود
ترسید و با صداے بلند بقیہ پرستارها،رو و صدا کرد😱😲
از زمیـݧ بلندم کردݧ و لباسامو عوض کردݧ و یہ سرم دیگہ وصل کردݧ
از پرستار سراغ علے و گرفتم
گفت رفتـݧ دارو هاتونو بگیرݧ الاݧ میاݧ
مگہ چم شده ⁉️
افت فشار شدید و لرزش بدݧ
اگہ یکم دیرتر میاوردنتوݧ میرفتیـݧ تو کما خدا رحم کرده.😳
لبم و گاز گرفتم و یہ قطره اشک از گوشہ ے چشمم روے بالش بیمارستاݧ چکید.😢
علے با شتاب وارد اتاق شد
چشماش قرمز شده بود و پف کرده بود معلوم بود هم گریہ کرده😭 هم نخوابیده
بغضم گرفت.خستہ شده بودم از بغض و اشک کہ ایـݧ روزا دست از سرم بر نمیداشت .خودمو کنترل کردم کہ اشک نریزم
اومد سمتم رو بہ پرستار پرسید: چیشده خانم⁉️
چیزے نشده
پس همکاراتوݧ...
پرستار حرفشو قطع کرد و خیلے جدے گفت از خودشوݧ بپرسید
آمپول آرام بخشے رو داخل سرم زد و از اتاق رفت بیروݧ...
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆