#فمینیست ها افتخار میکنند که ما به دنبال #آزادی و حقوق برابر #زنان هستیم!! و مهمترینش #سقط_جنین!
یعنی دختر و پسر آزاد باشند هر چه خواستند بکنند! حتی اگر بشری را بکشند!! این آزادی و برابری است یا جنایت؟!
و #اسلام میگوید: ما به دنبال آزادی و حقوق همه بشر هستیم! حتی آن جنین زنده ولی بی دفاع و بی زبان..
و کسیکه یک انسان بیگناه را بکشد گویی همه بشریت را کشته است (سوره مائده / 32)
حال بگویید کدام مکتب به دنبال آزادی و حقوق واقعی انسانهاست؟
#فمینیسم یا اسلام؟
فقط اندکی تعقّل کافی است..
📝 #پویش_حجاب_فاطمے
🇮🇷 #خاکریز_اسارت 🇮🇷
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت صد و بیست و هفتم:
از حجله عروسی تا شهادت(۱)
کمتر از هفت ماه از مراسم عروسی ش گذشته بود که اسیر شد. دخترش چهار ماه بعد اسارت پدر متولد شد و اسمش رو گذاشتن مهدیه. #مهدی_احسانیان یلی نام آور از شهرستان جویبار مازندران از بسیجیای گردان صاحب الزمان از لشکر 25 کربلا که تنها ۱۹ بهار از عمرش سپری شده بود که روانه عملیات کربلای پنج شد.
در آخرین مرحله عملیات کربلای ۵ در شلمچه به شدت مجروح شد. یه پاش سه تکه شده بود و سر و گردنش هم پر از ترکش ریز بود و کتفش هم گلوله خورده بود و خیلی از همرزماش شهید شده بودن. مهدی در حالیکه قدرت حرکت نداشت در دوازدهم اسفند سال ۶۵ به اسارت در اومد و شش روز بعد وارد اردوگاه تکریت ۱۱ شد. بهار بیستم رو با بدنی تکه پاره در اسارتگاه تکریت ۱۱ گذروند. حدود شش ماه دوران پر محنت اسارات رو تحمل کرد و در اواخر مرداد ۶۶ زیر شکنجه بعثی ها به طرز فجیعی به شهادت رسید.
داستان غم انگیز اسارت و شهادت مهدی احسانیان(جویباری) از زبان همرزمش عابدین پوررمضان چنین روایت شده: در آسایشگاه پنج فقط با من و حاج عباس تقی پور دمخور بود. بعد از مدتی بعلت عدم مداوا و درمان، بدنش کِرم زد و روی سینه و کتفش کرم های سفید رنگی ریز بودن و درد و رنج او رو مضاعف می کرد. مهدی با چوب کبریت کرم ها را از روی زخماش جدا می کرد و در حال جدا کردن آنها ذکر هم می گفت و گریه هم می کرد. گاهی هم خیلی آرام صدام رو لعنت می کرد. روزها به سختی همراه با درد و رنج و ناملایمتی برای مهدی و به کندی سپری می شد. تا اینکه روزی اتفاقی ناگوار رخ داد و مهدی قربانی یه خیانت شد.
یکی از افراد واداده در اسارت به نام«ر.ر» برای خوش خدمتی به بعثیا جاسوسی می کرد، یه روز به بعثی ها گزارشی کذب و غیر واقعی داد. گفته بود بچههای اردوگاه نوک قاشقها رو تیز کرده و قصد شورش و فرار دارن. بعثیا هم که دنبال بهانه بودن تا بتونن ما را مورد آزار و اذیت قرار بدن، صبح بعد از آمار داخلی، دستور دادن که همه بشینن سرجای خودشون و هرکس هم قاشقش رو در دست خودش داشته باشه. اومدن و تک تک قاشق ها رو نگاه کردن و چهار قاشق پیدا کردن که نوکش کمی تیز بود. نه این که تیزش کرده باشن، بلکه ساختش اینطور بود. چرا که قاشق رویی سبک، مثل استیل نبود و همه اش کج و کوله بودن. ازین چهار قاشق یکی مال مهدی بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
بُرد_بُرد
فقط بازی شهدا با دنیا بود ...
هنوز ڪه هنوز است
گل می روید از گامهای استوارشان؛
دروازهای استقامت را
در دقایق اول بازی فتح ڪردند؛
و حملات مقابل را
با وحدت و تدبیر خنثی نمودند...
#شهید_جواد_محمدی
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
●یه شب نیمه هاى شب بود وبچه ها خوابیده بودن. ازصداى ناله یکى ازبچه ها بقیه بیدارشدن.یکى رفت روسرش #بیدارش کرد گفت چیه سیدخواب بد دیدى? زد زیرگریه هرچى گفتن چی شده فقط گریه میکرد. تااینکه گفت خواب بى بى زینب دیدم. همه گفتن خوش بحالت اینکه گریه نداره.
●حالا بىبى چى گفت بهت? باگریه گفت بى بى فرمودن مااهل بیت به شما بچه هاى شیعه افتخار میکنیم . یهو دیدم دست راست بى بى خونى ودست چپ مبارکش سیاه وکبود. گفتم بى بى جان مگه مابچه شیعه هاى حیدرى مرده باشیم که دستاى مبارکتون اینجورباش. چی شده بى بى جان. ایشون فرمودن پسرم وقتى دشمن گلوله اى به سمت شما شلیک میکنه
●بادست راستم جلواون گلوله رومیگیرم تابه شمانخوره واسه همین خونى شده وزمانى که شماگلوله اى به سمت #دشمنان شلیک میکنین بادست چپ هدایتش میکنم تابه هدف بخوره واسه همین دست چپم کبودشده...سه روزبعد سیدمصطفى حسینى که خواب حضرت زینب رو دیده بودشهیدشد.
#شهید_سیدمصطفی_حسینی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔔 زنگ حکایت 🔔
🔴راضيم به رضای خدا
🐎کشاورزی بود که تنها یک اسب برای کشیدن گاوآهن داشت. روزی اسبش فرار کرد.
همسایه ها به او گفتند:چه بد اقبالی!
او پاسخ داد:راضيم به رضای خدا
🐎🐎روز بعد اسبش با دو اسب دیگر برگشت.
همسایه ها گفتند:چه خوش شانسی!
او گفت:راضيم به رضای خدا
🐎🙇🏻پسرش وقتی در حال تربیت اسبها بود افتاد و پایش شکست.
همسایه ها گفتند:چه اتفاق ناگواری!
او پاسخ داد:راضيم به رضای خدا
👮🏽فردای آن روز افراد دولتی برای سربازگیری به روستای آنها آمدند تا مردان را به جنگ ببرند اما پسر او را نبردند.
همسایه ها گفتند:چه خوش شانسی!
او گفت:راضيم به رضای خدا
و این داستان ادامه دارد...
همانطور که زندگی ادامه دارد...
وخدا هيچگاه بنده اش را نمی آزارد...
كه او عاشق ترين معشوق است
ازصميم قلب ميگويم:
🦋راضيم به رضای خدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
7.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تصاوير انتقام سخت شهادت شهيد صياد شيرازي براي اولين بار
🔹وقتي بي خبر از پيوند ناگسستني سپاه و ارتش، صيد صياد دلها کردن
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#آزادی_یا_بی_بند_و_باری؟!🎭
🔖 #سالی_کلاین (فمنیست):
" در حقیقت آن چه در سال های اخیر به دست آمد آزادی زیادی زنان نبود بلکه مشروعیت بخشیدن به بی بند و باری مردان بود."
📗حریم ریحانه، ج١، ص٤٤
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #خاکریز_اسارت 🇮🇷
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت صد و بیست و هشتم:
از حجله عروسی تا شهادت(۲)
بعثی ها این چهار نفر رو بردن بیرون و دستشون رو گذاشتن روی سکوی سیمانی و اونقد دست و انگشتاشون رو با چوب و کابل زدن که همه شون از حال رفتن، دست هاشون به اندازه ای ورم کرده بود که وقتی کسی می دید، فک می کرد این ها دستکشِ بوکس دستشون کردن.
واقعاً دلخراش بود. مهدی هم با همه مشکلاتی که داشت این هم بهشون اضافه شد. لرزش شدید دست پیدا کرد و حتی غذا خوردن هم براش سخت شده بود. روزها مثل شب یلدا بلند بودن و طاقت فرسا و مهدی هم سعی می کرد با همه توان با مجروحیت و ناملایمتی ها دست و پنجه نرم کنه. زخم هاش هم بدون دارو و درمان. حتی دریغ از یه پانسمان. بعد از ماه ها زخمای مهدی رو به بهبود بود و استخون پاش هم که از سه جا شکسته شده بود در حال جوش گرفتن بود. چن قدمی رو با کمک بچه ها به سختی می رفت و دوباره می نشست .دلش می خواست مثل همه بتونه روزانه کمی قدم بزنه.
خواب عجیب
#شهید_مهدی_احسانیان❣
عابدین میگه یه روز تو هوای گرم و تفت دیده اواخر مرداد ماه سال 66 در هواخوری من و حاج عباس و خیلیای دیگه برای در امون موندن از آفتاب رفتیم زیر سایه بون، مهدی هم اروم و با قدمهای شمرده اومد کنار ما نشست. ساکت و بی صدا بود و به حاج عباس خیره شده بود حاج عباس پرسید پسر چی شده؟ همینطور به حاج عباس خیره بود و اشک تو چشماش حلقه زده بود به آرومی پرسید حاجی تو تعبیر خواب میدونی؟ حاجی گفت نه ولی خیر باشه ان شاءالله. گفت شب خواب دیدم در روستای ما تعزیه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام گرفتن و حاج اکبر کله بسی نقش موسی بن جعفر رو بازی می کرد. آخر کار به سمت من اومد و گفت فلانی چرا ناراحت و غمگینی؟ من جراحت بدنم رو بهش نشون دادم و از سختی های اسارت گفتم. تبسمی کرد و گفت فلانی غم و اندوه به خودت راه نده تا چن روز دیگه پیش مایی، و از جلوی چشمم ناپدید شد. حاجی این خوبه یا بده؟
حاج عباس تو فکر فرو رفت و کمی بعد جواب داد: پسرم من که تعبیر خواب نمیدونم ولی خوابت رحمانیه. ان شاءالله که خیره.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
ای شهید
درود بر تـو ...
ڪہ معارف دینت را
در صحنه پیڪار آموختی
و به آن عمل کردی و مصداقِ
" السابقـون السـابقون " شدی ...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
●مناجات زیبای شهید جهاد مغنیه
#شهید_جهاد_مغنیه🌷
#حزب_الله
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔔 زنگ حکایت 🔔
در بين بني اسرائيل قاضي اي بود كه ميان مردم عادلانه قضاوت مي كرد.
وقتي كه در بستر مرگ افتاد، به همسرش گفت:
هنگامي كه مُردم مرا غسل بده و كفن كن و چهره ام را بپوشان و مرا بر روي تخت (تابوت) بگذار.
وقتي كه مُرد، همسرش طبق وصيت او رفتار كرد. پس از چند دقيقه كه روپوش را از روي صورتش كنار زد ناگهان كرمي را ديد كه بيني او را قطعه قطعه مي كند...
از اين منظره وحشت زده شد!
روپوش را به صورتش افكند، و مردم آمدند و جنازه او را بردند و دفن كردند.
همان شب در عالم خواب، شوهرش را ديد.
شوهرش به او گفت:
آيا از ديدن كرم وحشت كردي؟
زن گفت:
آري!
قاضي گفت:
سوگند به خدا! آن منظره وحشتناک به خاطر جانبداري من در قضاوت راجع به برادرت بود!
روزي برادرت با كسي نزاع داشت و نزد من آمد.
وقتي براي قضاوت نزد من نشستند، من پيش خود گفتم: خدايا حق را با برادر زنم قرار بده!
وقتي كه به نزاع آنان رسيدگي نمودم، اتفاقا حق با برادر تو بود، و من خوشحال شدم.
آنچه از كرم ديدي، مكافات انديشه من بود كه چرا مايل بودم حق با برادر زنم باشد و بي طرفي را حتي در خواهش قلبي ام حفظ نكردم...
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆