✍️ #ڪلام_شـهید
●موقعی که شهید شدم از شما میخواهم چشمانم را باز بگذارید تا دشمن نگوید شهادت براو تحمیل گشت بلکه با دیده بصیرت در این راه قدم گذاشته و با عزمی راسخ آن را به پایان رسانید، همچنین میخواهم دستهایم رابیرون بگذارید تا دنیاطلبان و عافیتطلبان ببینند که از متاع دنیا چیزی با خود نمیبرم». ما هر چه خون بدهيم انقلابمان پايدارتر مي شود.
●به هيچ وجه سرمايه داران را به منزل و يا سر قبرم راه ندهيد و به آنها بگوييد که حسن ضد شما وحامي ضعفا بوده است. و بدانيد که عاقبت شما نابودي است بدانيد که من و امثال من هميشه آماده شهادت هستيم چه در اينجابه خنجر منافقان و چه در جبهه به دست صداميان.
📎جانشین فرماندهٔ تیپ ۲۱ امام رضا ( ع)
#سردارشهید_حسن_آزادی🌷
●ولادت : ۱۳۳۴/۱۲/۶ مشهد
●شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۸ جزیرهٔمجنون ، عملیات خیبر
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
بیحجابییعنیرایگاندراختیاردیگران
قراردادنخود...‼️
اونیکهحجابدارهوآرایشنمیکنه
ضهیف،زشتویاعقبافتادهنیست🚫
اتفاقااونیکهبیحجابهخودشهضعیف
فرضکردهوبهراحتیزینتهایخودشو
جلودیدچشمایمردایهوسرانقرار
میده...🍂
خانومهایمحترمقدرجایگاهدرجهخودتون
روبدونید🌸
اسلامزنرومحدودنکرده!!
بلکهبهشگفتهتوارزشتبالاترازاینهاست
کههرکیازراهبرسهببینتت✔️
زیباییتوبرایهمسرهتوهستکهبرای
بهدستآوردنتتلاشمیکنه🎈
اسلاماتفاقادنبالآزادیشماهست⛓
اونمآزادیازنگاههرزهیمردهاییکه
بهشمابهعنوانوسیلهرفعنیازشون
نگاهمیکنن
پسهمینالانخودتوازاینوضعیت
بکشبیرونبذاربهتبگنضعیف...
#توکهمیدونیحقباکیه.ir 📿
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #عبورزمانبیدارتمیکند 🇮🇷
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت3
تازه متوجهی مردمی که اطرافمان جمع شده بودند شدم. فوری سوار ماشینم شدم و راه افتادم.
چه کار میتوانستم بکنم. چند بار به پری ناز اعتراض کرده بودم بابت این راحت بودنش با غریبهها ولی او هر بار فقط میگفت " کمکم عادتمیکنی که حساس نباشی اینا همش از حساسیت بیش از حده "
مگر میشود عادت کرد. مگر من گوشت خوک خورم یا مشکل روحی دارم که برایم مهم نباشد.
با صدای زنگ گوشام روی گوشم گذاشتمش. بلافاصله صدای پریناز در گوشم پیچید که با فریاد گفت:
–برای چی من رو تعقیب کردی؟ چرا گرفتی اون رو زدی؟ تو فکر کردی کی...
حرفش را بریدم.
–چه زود خبرا بهت میرسه. بیشتر از اون وقتم رو واسش تلف نکردم چون میخواستم بیام سراغ تو و حقت رو کف دستت بزارم. تعقیبت کردم تا بهم ثابت بشه با چه بی سروپایی میخوام ازدواج کنم. تا با چشم خودم ندیده بودم باورم نمیشد.
–حرف دهنت رو بفهم. من با هر کس که دلم بخواد میرم و میام، به تو هم ربطی نداره. واسه من ادای مردای غیرتی رو در نیار. این عقب افتاده بازیها هم دیگه از مد افتاده، بزار در کوزه آبش رو بخور. خوبه فعلا هیچ نسبتی با هم نداریم.
–هیچ نسبتی هم نخواهیم داشت. بهتره تا قبل از این که به خونه برسم از اونجا بری. وگرنه بلایی که سر اون آوردم سر توام میارم. جلوی مامانمم صدات رو ننداز تو سرت. تو لیاقت نداری عروسش بشی.
با بغضی که کنترلش میکرد گفت:
–یک ساله سرکارم گذاشتی الانم یه بهونه پیدا کردی که بزنی زیرش؟
–بهونه؟ بمون همونجا تا بفهمی بهونه یعنی چی؟
گوشی را قطع کردم و پایم را محکم تر روی گاز فشار دادم.
به خانه که رسیدم.
چشمهای اشکی مادرم اولین چیزی بود که دیدم. کنار حوض کوچک حیاط نشسته بود.
مادرم زن شوخ و شادی بود. دیدن اشکهایش برایم جام زهر بود.
–کجاست مامان؟
–رفت. با صدای گوشیام از جیبم خارجش کردم.
–چه بد موقع زنگ زدی رضا.
–چیه انگار تو نرمال نیستی.
–مادر داخل خانه رفت.
–نیستم. چون اونچه نباید میدیدم دیدم. همش به این فکر میکنم من چطور عاشقش شدم.
–گاهی آدما اشتباهی عاشق میشن راستین. اینو وقتی میفهمیم که کار از کار گذشته.
–بخور آروم بگیری پسرم. مادر بود با یک لیوان آب. رضا گفت:
–حالا بعدا بهت زنگ میزنم الان فقط آروم باش. گوشی را قطع کردم و
لیوان را از دست مادر گرفتم و یک نفس سر کشیدم.
–کاش اون دفعه که داداشت امد شرکت و پریناز رو دید و بهت گفت اختلاف افکارتون زیاده یه تجدید نظری تو تصمیمت میکردی پسرم.
–الان وقت سرزنش کردنه مامان؟ خود حنیفم با زنش چیشون به هم میخورد؟ ولی الان دارن خوشبخت زندگی میکنن.
–نگو راستین، زن حنیف به ایرانی بودنش افتخار میکنه. ایرانی رو عقب افتاده و امل نمیدونه.
تمام خشمم را سر لیوان خالی کردم و روی زمین کوبیدمش.
هزار تکه شد.
مادر هینی کشید و نگاهم کرد.
بعد دستم را گرفت و دوباره کنار خودش نشاند و دلجویانه گفت:
–الان که طوری نشده، محرمت نبود که... از حرفهایی که پری ناز پشت تلفن با تو زد فهمیدم اون دوست نداره تو توی هیچ کارش دخالت کنی. ناراحتی نداره، خدا رو شکر که زودتر فهمیدی چقدر از زن بودنش داره سواستفاده میکنه. البته پری ناز میگفت، بهش تهمت زدی و اشتباه می کنی. اون فقط یه ملاقات کاری بوده. آره راستین؟
–بلند شدم و آن طرفتر روی زمین نشستم و به دیوار حیاط تکیه دادم.
–اصلا ملاقات کاری باشه، به من میگفت با هم میرفتیم. چه معنی داده کافی شاپ رفتن و خنده و شوخی کردن.
–یک ساعتی که پری ناز پیش من و بابات بود مدام یا با تلفن حرف میزد یا پیام میداد. بابات گفت این دختره ازدواج براش زوده، اون هنوز توی فکرش جایی برای کس دیگه باز نکرده، خیلی درگیره.
–درگیر چی؟
–بابات میگفت درگیر همهی چیزهایه که شاید سالهای پیش بهش داده نشده و اون میخواد همهرو یه جا بگیره، میگفت راستین برای ازدواج باید ته صف خواستههای پریناز وایسه. وگرنه...
بعد زیر چشمی نگاهم کرد.
–احتمالا تو رفتی اول صف وایسادی. نظم رو بههم زدی و آشوب راه انداختی. گاهی آدما خودشونم نمیدونن واقعا از دنیا چیمیخوان فقط بیخودی ذهنشون رو شلوغ میکنن. همین که خواستشون رو به دست میارن میفهمن چیزی که میخواستن این نبوده.
–میخواستم زودتر محرم بشیم رفت و آمدمون راحت باشه.
پری ناز توسط شریکم کامران به عنوان حسابدار وارد شرکت شد. بعد از یک مدت در همهی کارها نظر میداد. البته نظراتش هم گاهی سازنده بود. خودش میگفت به خاطر تجربهی کاری که دارد.
کمکم از زرنگیاش خوشم آمد و بیرون از شرکت هم با هم قرار دوستانه میگذاشتیم. تا این که چند وقت پیش پیشنهاد ازدوج دادم و قرار شد برای آشنایی با مادرم به خانمان بیاید.
فکرش را هم نمیکردم اولین جلسهی آشنایی مادرم با عروس آیندهاش، به سرانجام نرسد.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
همسر شـهید:
فرهادِ من راوی جنگ دفاع مقدس بود،یک ماه مانده به اینکه سال کهنه جای خود را به سال نو دهد فرهاد راهی سرزمین های نور می شد و از رشادت های جوانان و نوجوانانی میگفت که شاید هیچ کدام از آن ها را ندیده بود...
به من همیشه میگفت : من تو و محمد رو همه زندگی ام رو از همین شهدا گرفتم و این تنها خدمتیه که من براشون انجام میدم،که با روایتگری یاد و خاطره شهدا رو زنده نگه میدارم..شرط اولیه ازدواجمان هم همین بود که در این مسیر همراهش باشم ، نه اینکه مانع باشم و من در همه سفر ها همراهش بودم.
#شهید_فرهاد_خوشهبر
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✍️ #کلام_شهید
●سه چهارم دختران حجابشان حجاب نیست!! و چیزهایی که میپوشند ؛واقعا حجاب نیست چادر میپوشند ، ولی چادرشان دارای برق و مُد است.
●حضرت صاحب الزمان (عج)! خدا به شما صبر دهد، زیرا او منتظر ماست نه اینکه ما منتظر او باشیم. هنگامی می شود گفت منتظریم که خود را اصلاح کنیم.
#شهید_احمد_محمد_مشلب🌷
●ولادت : ۱۹۹۵/۸/۳۱ نبطیه ، لبنان (۱۳۷۴/۶/۹)
●شهادت : ۲۰۱۶/۲/۲۹ ادلب ، سوریه ( ۱۳۹۴/۱۲/۱۰)
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 امام فیسبوکی📲
🔺فرض کنید #امام_زمان عجل الله از طریق فیسبوک ظهور کنند و با شیعیان مرتبط باشند!
خنده دار نیست؟!
❌ #احمد_الحسن مدعی دروغین امامت و نبوت، فقط از طریق فیسبوک با پیروان خودش در ارتباط است...
⚠️تازه اگه فیسبوک مثل مدتی پیش، قطع بشه
ارتباط پیروان او با امامشان مختل میشه!
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #عبورزمانبیدارتمیکند 🇮🇷
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت4
مادر کنارم نشست و پرسید:
–حالا چطور شد تعقیبش کردی؟
–میدیدم همش با تلفن حرف میزنه و قرار میزاره. البته میدونم که قرار کاریه، ولی دلم نمیخواد همسر آیندم اینجوری بی قید باشه. رفت و آمدش تو همون موسسه کوفتی برام بسه، ظاهرش کمک به دخترای بدبخته ولی باطنش رو خدا میدونه.
–چی بگم پسرم. اینا میگن ما روشن فکریم دیگه، این کارامون یعنی پیشرفت کردیم.
–نه مامان. اینا گرد سوز فکرم نیستن چه برسه روشنش، من دوست ندارم زنم فکرش چراغونی باشه، نورش چشمم رو میزنه.
–خب پسرم، تو اول باید خانوادهی دختر رو بشناسی، تو که میگی اصلا نمیدونی خونش کجاست. فقط میدونی میره موسسه.
–میدونم اکثرا پیش خالش میمونه. پدر و مادرش فکر کنم اینجا نیستن. زیاد در موردشون حرف نمیزنه منم نمیپرسم.
علاقهام به پریناز تنها عاملی بود که همیشه باعث میشد دنبال سوال این جوابها نگردم. نکند خود من هم منورالفکر بودم.مادر بلند شد و راهی را که آمده بود را برگشت و زمزمه وار گفت:
–مثلا روز جمعهایی کیک پختم به خوشی دور هم بخوریما.یاد حرفهای پری ناز افتادم که گفت: من با اون پسره قرار کاری داشتم. روز جمعه چه قرار کاری میشه داشت.
مثل برادرم آدم مذهبی نبودم. ولی این آزادی که پری ناز حرفش را میزد هم نمیتوانستم قبول کنم. وقتی با دوستم رضا از مشکلم گفتم. نظرش این بود که باید از همین اول آخرها را بگویم. وگرنه بعد از ازدواج دیگر کاری نمیشود کرد. مثل خیلی از مردها باتلاق روبرویشان را چمنزار میدیدند ولی وقتی جلوتر رفتند زیر پایشان خالی شد و فرو رفتند. آنقدر درگیر نجات خودشان شدند که به هر ریسمانی چنگ زدند. حرفهای رضا گاهی مرا میترساند. حتی گاهی از عشق هم میترسیدم.یادم است یک روز که در اتاق کار با کامران و پری ناز در مورد مسائل کاری با هم حرف میزدیم. خانم ولدی برایمان شیرینی آورد و روی میز گذاشت.
کامران دستش را دراز کرد تا یکی بردارد.
پری ناز روی دستش زد و به شوخی گفت، خانم ها مقدم ترند.
در دلم آشوبی به پا شد و تیز نگاهش کردم. ولی او شیرینی را برداشت و با لذت خورد. شیرینی که آن روز خوردم نتوانست کامم را شیرین کند. وقتی به خودم آمدم نیمی از ظرف شیرینی را خورده بودم. وای که چقدر مزهی تلخی داشت. امان از روزی که فشارت پایین باشد و کامت تلخ، دیگر با هیچ قندی فشارت بالا نمیآید. از آن روز به خیلی چیزها حساسیت پیدا کردم. به خصوص به این جمله، " در محیط کار طبیعی است پیش میآید."
حساسیتم وقتی کهیر زد که ماجرای شرکت زدن و پچ پچ اطرافیان وادارم کرد دنبال درمان قطعی باشم. تا کی قرص هیدروکسیزین مصرف میکردم. باید کبدم پاکسازی میشد.
گاهی با خودم فکر میکنم چه فرقی بین من و حنیف است، چرا او اینقدر احساس خوشبختی دارد. حتی غم غربت، دوری و سختی کارش نتوانسته خوشبختیاش را از او بگیرد.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✍️ #ڪلام_شـهید
اگر به رئیس جمهور با مرکب سیاه خودکار رأی داده ایم ، به ولی فقیه زمان با جوهر سرخ خون رأی دادیم »...
#خاطرات_شهید
●ساعت ۲ نصف شب بود . پادگان دوکوهه خیر سرم داشتم میرفتم نماز شب بخونم رفتم سمت دست شویی برای تجدید وضودیدم صدای خس خس میاد ، ۴ تا توالت از حدود ۲۵ تا رو شسته بود رفته بود سراغ پنجمی ...کنجکاو شدم که این آدم مخلص کیه ؟
●پشت دیواری قایم شدم... اومد بیرون رو چند لحظه ای سرش روگرفت رو به آسمان ور ماه افتاد رو صورتش ... تعجب کردم . باورم نمیشد ، اسدالله بود ؛فرمانده گردان ...
●با یه دست داشت دست شویی هارو می شست...تا سحردرگیر بودم با خودم فرمانده 2 تا گردان با یه دست داشت دست شویی های پادگان دوکوهه رو تمیز میکرد ...
📎فرماندهٔ گردان حمزه ، مسئولآموزش و فرمانده محورلشگر ۲۷محمدرسولالله
#سردارشهید_اسدالله_پازوکی🌷
●ولادت : ۱۳۴۳/۲/۲ پاکدشت ، تهران
●شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۱۱ فاو ، عملیات والفجر۸
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽
💢 در روزهای اخیر ویدئویی در توییتر دست به دست می شود که یک دختر «اوکراینی» با فریاد بر سر نظامیان های روسی از آنها می خواهد که آنجا را ترک کنند.
❗️این پست جعلی تاکنون بیش از 700 ریتوییت، 2500 توییت با نقل قول، بیش از 2000 لایک به دست آورده است.
👈این ویدیو به وقایع مناقشه فلسطین و اسرائیل در 9 سال پیش اشاره دارد. این فیلم را می توان در YouTube یافت، تاریخ انتشار آن 24 دسامبر 2012 است.
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔸شهید مهدی زین الدین :
🌹هر گاه شب جمعه #شهدا را یاد کردید، آنها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد میکنند.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸استاد رحیم پور ازغدی پاسخ می دهد
🔹آیا بهتر نیست حجاب انتخابی باشد تا هر کس میخواهد با میل و رغبت آن را بپذیرد؟
آیا الگوی کشورهای اسلامی دیگر مناسب تر نیست؟
آیا باید تمام کسانی که حجاب کامل ندارند را
با یک دید نگاه کرد؟
#پویش_حجاب_فاطمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🔸 سخنان آتشین سرهنگ آمریکایی داگلاس مک گرگور در مصاحبه با فاکس نیوز در مورد واقعیت حوادث اوکراین:
🔹روسیه مجبور به حمله شد
پوتین ۱۵ سال پیش درباره مشکلات هشدار داد
🔹به هیچ یک از خواسته های روسیه توجهی نشد
🔹آمریکا هرگز چنین وضعیتی را در کوبا تحمل نخواهد کرد.
🔹گروه نیروهای مسلح اوکراین محاصره شده و در چند روز آینده شکست خواهند خورد.
🔹اوکراین کشور فاسدی است که هیچ ربطی به کشورهای لیبرال اروپا ندارد
#اوکراین
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
#خاطرات_شهید
●به من در مورد تربیت بچهها ﻣﻰﮔﻔﺖ: اﻳﻨﻬﺎ آﻳﻨـﺪه ﺳـﺎزان ﻣﻤﻠﻜـﺖ ﻫـﺴﺘﻨﺪ. ﺑـﻪ ﺑﭽ ﻪﻫﺎ اﺣﺘﺮام ﺑﮕﺬارﻳﺪ و ﺑﻪ آﻧﻬﺎ ﺷﺨﺼﻴ ﺖ ﺑﺪﻫﻴﺪ. ﺧﻮد ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺑﭽ ﻪﻫﺎﺧﻴﻠﻰ ﻣﺤﺒ ﺖ ﻣـﻰﻛـﺮد و آﻧﻬـﺎ را اﻣﺎﻧﺘﻬﺎى اﻟﻬﻰ ﻣﻰداﻧﺴﺖ.
●ﻓﻮق اﻟﻌﺎده ﻣﻬﺮﺑﺎن و دﻟﺴﻮز ﺑﻮد. ﻫﺮ ﺣﺮﻓﻰ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان ﻣﻰﮔﻔﺖ، ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻛﺎﻣـﻞ آن در ﺧـﻮدش ﻣﺘﺠﻠّـﻰ ﺑﻮد. اﮔﺮ ﻣﻰﮔﻔﺖ: ﻧﻤﺎز را او ل وﻗﺖ ﺑﺨﻮان ﺑﻪ ﻃﻮر ﻣﺴ ﻠﻢ ﺧﻮدش ﺑﻪ ﺑﺮﭘﺎﻳﻰ ﻧﻤﺎز او ل وﻗﺖ ﻣﻌﺘﻘﺪﺑﻮد.
● او اﻧﺴﺎن ﺑﺎ ﮔﺬﺷﺘﻰﺑﻮد و ﻫﻤﻴﺸﻪ از ﺟﻨﺠﺎل دورى ﻣﻰﻛﺮد. ﺗﻮاﺿﻊ ﺑﺎرزﺗﺮﻳﻦ ﺻﻔﺖ او ﺑﻮد. ﻧﻤﺎز ﺟﻤﻌﻪ را ﺗﺮك ﻧﻤﻰﻛﺮد. اﮔﺮ ﻣﻴﻬﻤﺎن داﺷﺘﻴﻢ، ﺑﺎ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻬـﺎ دﺳـﺘﻪ ﺟﻤﻌـﻰ ﺑـﻪ ﻧﻤﺎز ﺟﻤﻌﻪ ﻣﻰرﻓﺘﻴﻢ.
✍️به روایت همسربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ طرحوعملیات لشگر ۵ نصر
#سردارشهید_محمدباقر_صادقجوادی🌷
●ولادت : ۱۳۳۷/۱۱/۱۴ مشهد
●شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۱۲ شلمچه ، عملیات کربلای ۵
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡چرا چسبیدید به حجاب؟!
#دختران_انقلاب
#پویش_حجاب_فاطمی
🇮🇷#عبورزمانبیدارتمیکند🕰🇮🇷
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت5
چهار ماه از آن روزها گذشته بود.
همان روزها به شریکم گفتم اگر پری ناز پایش را در شرکت بگذارد من دیگر نیستم. باید سهمم را بدهد.
شریکم کامران علیرغم میل باطنیاش عذر پری ناز را خواست.
تقریبا همه در شرکت موضوع را فهمیده بودند. پری ناز از این موضوع بیشتر از قطع رابطهمان ناراحت بود.
ولی برای من دیگر هیچ چیز مهم نبود.
در این چهار ماه چند بار به طور تصادفی دیدمش. خبر داشتم که سفر چند هفتهایی به خارج از کشور داشته و دیگر حرف و سخنی از شرکت زدن و این حرفها در میان نیست.
گاهی به شرکت میآمد و به بهانهی این که با منشی کار دارد یا با او میخواهند جایی بروند میدیدمش. نگاهش دیگر جسارت نداشت. معلوم بود که از کارش پشیمان است و میخواهد باب آشتی را باز کند.
در این مدت کارمان رونق کمی داشت. حسابداری شرکت را کامران خودش به عهده گرفته بود. میگفت در هفته دو روز هم انجام بدهم به همهی حسابها میتوانم برسم.
این روزها مادر حرف ازدواج را کنار گوشم زمزمه میکرد. اصلا دلم نمیخواست در موردش فکر کنم و زیر بار نمیرفتم.
ولی مادر کوتاه نمیآمد و تمام سعیاش را میکرد که مرا مجاب کند. تا این که یک روز آمد و گفت که دختری را دیده و پسندیده و اصرار داشت که من هم ببینمش.
هر چقدر میگفتم نمیخواهم ازدواج کنم، قبول نمیکرد.
روی تَختم نشسته بودم و به حرفهایش فکر میکردم. اصلا شاید ازدواج باعث شود بِبُرم از هر چیزی که مرا به گذشته متصل میکرد.
با صدای تقهایی که به در خورد سرم را بلند کردم.
مادر وارد شد.
–میخوام به بیتا بگم شمارشون رو بگیره ها.
–حالا چرا اینقدر عجله داری مامان؟ فرصت بده یه کم فکر کنم.
مادر جلوتر آمد.
–در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست.لبخند زدم.
–کی گفتم میخوام استخاره کنم. من فقط میخوام فکر کنم.
–پسرم همین دل دل کردن خودش یعنی کار خیر رو میخوای به عقب بندازی دیگه.بعد بغض کرد.
–آخه تو چقدر سنگدلی، نمیخوای من آخر عمری بچهات رو ببینم؟ اون از برادرت که رفت تو غربت ازدواج کرد و دوری نصیبم شد. حالام که میگه قرار نیست هیچ وقت بچه دار بشن. اینم از تو که حرف گوش نمیدی و میخوای عذابم بدی.
با تردید پرسیدم.
–حنیفاینا نمیتونن بچهدار بشن؟
–دکترا اینطور گفتن.
پوفی کردم و سرم را در دستهایم گرفتم. –آخه چقدر میخوای منتظر اون پری ناز ورپریده باشی.
اون اصلا بیادم واسه تو زن بشو نیست. منم اصلا دلم نمیخواد اون عروسم بشه.
با چشمهای گرد شده نگاهش کردم.
–این چه حرفیه مادر من؟ کی گفته من منتظر اونم؟
–بغضش تبدیل به لبخند شد.
–میدونستم پسرم عاقل تر از این حرفهاست. پس دیگه قرار خواستگاری رو بزارم؟
–خواستگاری؟
سرش را به طرفین تکان داد.
–منظورم همون آشناییه.
سرم را پایین انداختم.
–نگرانم مامان.مادر دستم را گرفت.
–خیالت تخت باشه، اصلا نگران نباش. خیلی خانواده خوبی هستن. از اون اصل و نصب دارا.پوزخندی زدم.
–آخه مگه اصل و نصب واسه من زن میشه؟
–آخه تو که اونجا نبودی، خیلی دختر مودبی بود. بیتا هم تعریفش رو میکرد. اصلا یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی.
–حالا شما کجا باهاشون آشنا شدید؟
–گفتم که گاهی روزا مادر دختره میاد پیاده روی. اینبار دخترشم باهاش امده بود.بعد از پیاده روی برای استراحت با بیتا روی نیمکتهای آلاچیق نشسته بودیم که اونا هم امدن.بیتا میگفت، خونشون تو کوچهی اوناست. میگفت دورادور باهاشون آشناست. بلند شدم ایستادم.
–بیتا خانم چرا واسه پسر خودش نمیگیرتش؟مادر چشم غرهایی رفت.
–پسر اون آدمه؟ خودش شصتا دوست دختر داره. نه کار درست و حسابی داره، نه حرف زدن بلده. بعد با خودش زمزمه وار گفت: " معلوم نیست خرج این همه رفت و آمدهاش رو از کجا میاره؟"بعد دستش را پشت آن یکی دستش کشید.
–همیشه خدارو شکر کردم که تو لنگهی اون نیستی. خدارو شکر هم کار درست و حسابی داری هم دنبال اونجور دخترای...بعد صورتش را مچاله کرد و ادامه داد:
–چه میدونم، پولت رو خرج این دخترا نمیکنی.
–نگران پولای من نباش مامان جان. او دخترا خرج زیادی ندارن. سرو تهش یه آب میوه و کیک تو کافی شاپه.
–استغفرالله...بلند شدم و به طرف در اتاق راه افتادم.
–من خیلی وقته مرض قند گرفتم. این کیک و شیرینیها زیادی حال آدم رو بد میکنه. منتها آدمها خودشون نمیفهمن. چون بهش میگن بیماری خاموش. وقتی میفهمن که دیگه کار از کار گذشته.بلند شد و دنبالم آمد.
–حالا کی گفت تو برو این همه قند مصرف کن؟ من گفتم یدونه زن میخوام برات بگیرم نه بیشتر.بعد هم خندید.حرفی نزدم و او ادامه داد:
–تو کوتا بیا دل مادرت رو نشکن، مطمئن باش دور از جونت دیابت نمیگیری.
به چشمانش خیره شدم. چطور میگفتم فکر پریناز هنوز هم رهایم نکرده.
التماس را در نگاهش خواندم.
–باشه، هر کاری دلت میخواد بکن.
ادامه دارد.....
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
⚠️یک ماه دیگه،
جـــــــنگ یمــن هفت ساله میشه!
جالبه بدونیم
هیچ وقت عربســتان محدود نشد.
هیچ مسابقهای از سعودیها گرفته نشد.
هیچ وقفه و تحـریمی در پروژههای
نفـــت و گاز عربستان رخ نداد.
چون ملاک خوب و بد بودن یک جنگ در دنیای کنونی منافع آمریکاست...
و البته بعضی از هموطنان ما هنوز معتقدند روسیه خطرناک تر از آمریکاست
خطرناک تر از کشوری که دنیا را بر اساس منافع خودش تحت سیطره گرفته و دکمه تحریم جهانی را علیه هر کشوری که بخواهد فشار می دهد.
خطرناک تر از کشوری که صدها رسانه و شبکه ماهوارهای را برای مدیریت افکار عمومی جهان در راستای منافع خود، راه اندازی کرده
خطرناک تر از کشوری که سالهاست ما را تحریم کرده و بارها وعده ی حمله نظامی به کشور ما را داده و آرزویی جز نابودی ما ندارد!!
بلی روسیه خطرناک است چون آنها که مدیریت رسانه های جهان را در دست دارند، تصمیم گرفتنه اند ما اینطوری فکر کنیم و فعلا منافع آمریکا در بدبینی ما به روسیه است...
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپهایحجاب
📌قسمت سيزدهم
🔸توضيح زيبايي درباره "الانسان حريص علي ما منع" و ميل جنسي و نقش آن در كيفيت پوشش و كنترل نگاه.
🎤استاد غلامي
👌نشر حداکثری
#حجاب
#خط_شکن
#حجاب
#پویش_حجاب_فاطمے
❁❁
💛 امروز بہ ڪف دل دُر نایاب آمد
🌸 میـلاد حسیـن فخـر احـباب آمد
💛 گوئید بہ نوڪـران دربـار حسیـن
🌸 خیزید ادب ڪنید ڪہ اربـاب آمد
#میلاد_خط_سرخ_عشق💛
#میلاد_امام_حسین(ع)🌸
#مبارڪ_باد💛
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
یک ساعت سپاهی شد، اشکش درآمد
🔹قدرتالله مهرابی از خاطرات دوران اسارتش در عراق میگوید که یک شب در آسایشگاه را باز کردند و دنبال پاسدارها میگشتند. به ارشد آسایشگاه گفتند: بگو کی پاسدار است؟ ارشد حرفشان را ترجمه کرد و آخرش هم گفت: بچهها اینها دنبال شر هستند. یکی از بچهها بلند شد و گفت: پاسدار به این راحتیها اسیر نمیشود. اصلاً قیافه ما به پاسدارها نمیخورد. ارشد همه حرفها را ترجمه کرد، اما فایدهای نداشت.
🔹۱۵ نفر را به زور جدا کردند؛ یکی از آن ۱۵ نفر، واحدی بود. آدم ساده و شوخطبعی بود. همه کارهای این رفیقم خندهدار بود. چند دقیقه بعد صدای فریاد این ۱۵ نفر بلند شد. همه دنبال صدای واحدی بودند؛ صدایش را که شنیدند از خنده ریسه رفتند. یک ساعت که گذشت به بازداشتگاه برگشتند.
🔹واحدی یک ساعت توی عمرش سپاهی شده بود؛ میگفت: چند بار به پدرم گفتم بگذار من بروم توی سپاه، اما قبول نکرد. میگفت: خطر دارد. بنده خدا چیزی میدانست. حالا خبر ندارد که من برای یک ساعت سپاهی شدم و پدرم در آمد. آن شب خیلی خندیدیم. با این خندهها سختیهای اسارت را تحمل کردیم.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگـــــــر_و_تفکـــــــر
زنان بی حجاب
چگونھ گناه بھ دوش مے ڪشن
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
#پویش_حجاب_فاطمے
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
#خاطرات_شهید
●ايمان قوي و اخلاق خوب و حسنه داشت. در مدت زندگي هيچ وقت از من خرده و ايرادي نگرفت و بسيار با گذشت بود. هيچگاه مغرور نمي شد؛ رفتارش با كوچك تر هاي و بزرگ تر ها به نحو بود و به همه احترام مي گذاشت. با فرزندش خيلي صحبت مي كرد. به هنگام نماز و خواندن قرآن او را بر زانوي خود مي نشاند و مي گفت: ( تا گوشش شنيده باشد كه نماز و قرآن چيست و با آنها انس بگيرد.)
●داراي اخلاق منحصر به فردي بود. اگر براي دوستان و برادران ديني از نظر اقتصادي يا اجتماعي مشكلي پيش مي آمد سعي مي نمود كه آن را به هر طريقي مرتفع نمايد و نسبت به مشكلات ديگران حساس بود و رنج مي برد. در تمام فعاليتهاي سياسي و عبادي با شور انقلابي بسيار شركت مي جست.
●او خطاب به يكي از افرادي كه سر او را به هنگام شهادت در بغل گرفته بود اين جمله را به زبان آورد:
●خيلي دوست داشتم كه امام حسين(ع) و كربلا را زيارت كنم ولي اكنون كه به شهادت مي رسم قولي به من بده كه يكي از برادران پاسدارا به روستاي ما در قاسم آباد سفلي برود و دخترم را دوبار ببوسد.
📎فرماندهٔ گردانامامحسین لشگر قدس
#سردارشهید_ذکریا_رحیمزاده🌷
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
♨️ جهاد تبیین چیه دیگه؟!!😐
⁉️شما جهاد تبیینو چطوری تفسیر کردین؟!
❗️فرض کنین شما یه خونواده آبرومند هستین که توی یه محله ی پر ماجرا زندگی می کنین.
🔸پدرتون انسانیه که توی محله همیشه کمک حال خونواده های ضعیفه و هیچ وقت آذارش به بقیه نمی رسه. البته گاهی توی منزل پیش میاد که با بچه های خودش بد اخلاقی می کنه.
❗️ بچه ها به همین دلیل یه دلخوری هایی از پدر دارن.
⚠️توی محله شما چندتا همسایه هستن که همیشه عامل آذار بقیه همسایه ها هستن، با رفت و اومدهای بی موقع شون، با سر و صداهاشون، با پارک کردن ماشین هاشون دم پارکینگ بعضی همسایه های بی سر و زبون و گذاشتن آشغال هاشون دم خونه ی بقیه ...
🔹پدر شما که می دونه بعضی از اهالی محل دارن از دست اینا اذیت میشن خیلی به این همسایه های مردم آذار، ایراد میگیره و همین باعث شده اونا هم با پدرتون کینه پیدا کنن و هر دفعه یه طوری پدرتونو اذیت می کنن.
‼️حتی گاهی که توی کوچه شما یا خواهر برادراتونو تنها میبینن بهتون میگن ما از قدیم باباتونو میشناسیم ... الانم ازش خبر داریم که همین آقای به ظاهر خیرخواه، چه کارایی میکنه ... اگه شما میدونستید پدرتون چه کارایی میکنه، دیگه تو خونه راهش نمی دادین!!!
⚠️یه روز وارد کوچه میشین و می بینین این همسایه های کینه ای ریختن سر پدرتون و دارن به شدت کتکش میزنن !!!
⁉️اینجا شما چیکار می کنین؟ کدوم یکی از گزینه های زیر را انجام میدین؟!
1️⃣ چون شما هم یه دلخوری هایی از پدرتون دارین، فرصت را مغتنم میشمارید و چندتا لگد به پدرتون میزنین
2️⃣ به پدرتون میگین پدر جان من اصلا کار اینها را تایید نمی کنم اما یه نقدهایی بهت دارم که باید بشنوی و شروع می کنین به گفتن دلخوری هاتون
3️⃣ بی تفاوت عبور می کنین و میگین این دشمنی ها همیشه بوده و هر بار به نوعی، پدر منم که به این دشمنی ها عادت داره
4️⃣ می بینین یکی از برادراتون میخاد ماشین بابا را بدون هماهنگی، ببره و شما میگین الان وظیفه من اینه که برم جلوی برادرمو بگیرم، چون اگه بابا بفهمه ناراحت میشه...
5️⃣ میرین وسط و باوجود بعضی دلخوری هایی که از پدرتون دارین سعی می کنین کمکش کنید که از دست این همسایه های بد طینت نجات پیدا کنه...
☝️امروز حال روز کشور ما الان همینه
❌۸سال جنگ پرهزینه به ما تحمیل کردن اما نتونستن به هدف شون برسن
❌ سخت ترین تحریمای تاریخو علیه ما وضع کردن تا دست و پای ما را ببندن و کشورمونو به گل بنشونن و موج نارضایتی اجتماعی ایجاد کنن اما بازم خیلی موفق نشدن
❌لشگر کشی کردن و پشت مرزهای ما پایگاه های نظامی متعدد زدن تا ما را بترسونن و اگه فرصتی پیش اومد، تهاجم کنن اما جراتشو ندارن
💯چون مردم پشتیبان کشور و نظامشون بودن و همه جا جلوی دشمن وایستادن.
🔱اما الان نقشه دشمن ریشه ای تر شده... الان برنامه شون اینه کاری بکنن که مردمو از پشت نظام بکشن کنار تا بتونن همه ی شکست های قبلی را جبران کنن.
⭕️کسایی که ما را تحریم کردن دارن حسابی هزینه می کنن، میدونین هزینه ی مدیریت یه کانال ماهواره ای خیلی زیاده با این وجود بیش تر از ۲۰۰ کانال ماهواره ای فارسی زبان راه اندازی کردن برای ما... آیا هدف شون آگاهی بخشی و شادی و سرگرمی مردم ماست یا برای مهندسی فکر و ذهن ما در جهت تامین منافع خودشونه؟!!
❗️توی فضای مجازی ما هر روز تعداد زیادی مطلب منتشر میکنن که اونقدر حرفه ای طراحی شده که مردم عادی چون اطلاعات و تخصص ندارن، راست و دروغشو متوجه نمیشن و تصور میکنن درسته،
♨️هدف شون الان اینه که مردمو به این جمع بندی برسونن که نظام کارکرد مفیدی نداشته و فساد سرتاپاشو گرفته و رژیم پهلوی حال و روزش خیلی بهتر بود!!
❎ اینطوری میخان مردمو از پشتیبانی این نظام منصرف کنند...
⁉️خوب وسط این تهاجم و این ضربات شدید و پی در پی، ما باید چیکار بکنیم؟! یعنی اولویت چیه؟!
👆به پنج تا گزینه ای که توی مثال بالا بود فکر کنین... این پنج تا اون چیزیه که الان داره توی جامعه اتفاق میافته
⁉️اما نظر رهبر انقلاب چیه؟ ایشون حکم جهاد تبیین را دادند و فرمودند برای کشور یه ضرورت قطعی و فوریه ...
✅و دقیقا فرمودن منظورم از جهاد تبیین، دفاع از نظامه در مقابل این تهاجم رسانه ای سنگین دشمن
❌خوب بعضیا متوجه شدن که چیکار باید بکنن، اما بعضیا هم طوری این موضوعو تفسیر کردن که الان بیشتر مشغول گزینه های دیگه هستن
🔔خلاصه اگه میخایم توی راه شهدا باشیم، باید ببینیم الان دشمن از کجا داره به ما هجوم میاره، بریم همونجا بجنگیم
✅اگه برای دفاع از نظام اطلاعات کافی ندارین، توی سایت زیر اطلاعات خوبی گرد آوری شده
♻️ شما هم میتونین با عضو شدن توی گروه های جهاد تبیین (که لینکشون توی سایت هست)، در جهت تکمیل و انتشار این موارد همکاری کنین.
🌐 http://eftekhar1357.ir
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆