eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
687 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 مصطفی اینقدر بچه با محبتی بود که به من و پدرش و سایر اعضای خانواده احترام می گذاشت و نیز به فامیل ها و حتی دوستانش محبت می کردند در بعضی مواقع می دیدم مصطفی با فراد بزرگتر از خودش معاشرت می کند پیش خود گفتم مبادا برای مصطفی مشکلی ایجاد کنند به شهید مصطفی گفتم پسرم با سن و سال های خودت بگرد چرا با بزرگتر های خودت می گردی . مصطفی در جواب گفتند : مادر اگر من با هم سن و سال های خود و یا کوچکتر از خودم بگردم چیزی یاد نمی گیرم باید با افراد بزرگتر و بهتر از خودم معاشرت داشته باشم تا از تجربه و دانایی آن ها استفاده کنم . در بعضی مواقع دوستانش را به منزل می آورد ، در اکثر شب های ماه مبارک رمضان دوستانش را جهت صرف افطاری به منزل دعوت می کرد و در منزل ما نماز جماعت برقرار می کردند بعضی مواقع می دیدم که مصطفی پیش نماز است و دوستانش اینقدر او را قبول دارند که نمازشان را با ایشان می خوانند . هر زمانی که نماز جماعت در منزل ما بر پا می کردند چون تعدادشان خیلی زیاد بود مهرکم داشتیم لذا جهت تهیه مهر به درب خانه همسایه ها می رفتم . از این که می دیدم مصطفی با دوستان مومن و انقلابی هم نشین می شود خیلی خوشحال می شدم . شهیدمصطفی به هیچ کس بی احترامی نمی کرد بلکه به همه احترام می گذاشت . همه همسایگان از ایشان راضی بودند و عنوان می کردند که مصطفی خیلی انسان با ادب و سربه زیری هستند . مصطفی پسر با خدا ، مومن ، انقلابی ، شجاع و با شخصیتی بود . خدا او را برای این انقلاب درست کرده بود . چون مصطفی با خدا بود خدا هم او را دوست داشت و او را به بالاترین درجه یعنی شهادت در راه اسلام نصیب ایشان کرد . @byadshphada
😊 لبخندشهدا 😊 ﺳﺮ ﻗﺒﺮﻱ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ.. ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﻲ ﺁﻣﺪ.. ﺭﻭﻱ ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : " شهید مصطفی احمدی روشن " ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﻳﺪﻡ.. ﻣﺼﻄﻔﻲ ﺍﺯﻡ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﻱ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﻭﻟﻲ ﻫﻨﻮﺯ ﻋﻘﺪ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻳﻢ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﺮﺩﻡ. ﺯﺩ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﻩ ﻭ ﺷﻮﺧﻲ ﮔﻔﺖ "ﺑﺎﺩﻣﺠﻮﻥ ﺑﻢ ﺁﻓﺖ ﻧﺪﺍﺭﻩ.." ﻭﻟﻲ ﻳﻪ ﺑﺎﺭ ﺧﻴﻠﻲ ﺟﺪﻱ ﺍﺯﺵ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: "کی شهید ﻣﻲ ﺷﻲ مصطفی ؟ ﻣﻜﺚ ﻧﻜﺮﺩ، ﮔﻔﺖ : "ﺳﻲ ﺳﺎﻟﮕﻲ".. ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﻲ ﺑﺎﺭﻳﺪ ، ﺷﺒﻲ ﻛﻪ ﺧﺎﻛﺶ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻳﻢ.. @byadshohada
.: از آموختم👇👇 از ابراهیم ، پهلوانی را... از حاج همت، را... از ها، گمنامی را... از علی ، امر به معروف را... از مجید بقایی، را... از حاجی ، توسل را... از مهدی زین الدین، را... از سعید ، جوانمردی و خوشرویی را از حسين ، خسته نشدن و تواضع را از عباس ، دوری از گناه را... از شیرازی، نماز اول وقت را... از شهدا عشق و ایمان را آموختم...💞💞 بااین همه نمیدانم چرا، موقع عمل که میرسد، وامانده ام !!!😔😔 بجای شرمندگی و تنبلی باید بلند شوم و کاری کنم...😊😊 در اردوگاه سربازان مهدی (عج) بی حوصلگی و نا امیدی راه ندارد...👊 خدایا همانند شهدا مرا بخواه...🙏 @byadshohada
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهيد ولي الله عباسي تاریخ و محل شهادت 8/3/65 چنگوله گروه دفاع مقدس زندگینامه شهید ولیالله عباسی، یکم آذرماه سال ۱۳۴۳ش در شیروان و چرداول از شهرستانهای استان ایلام چشم به جهان هستی گشود. ولیالله، تحصیلات خود را تا کسب مدرک دیپلم دنبال کرد. ولیالله عباسی، سرانجام در تاریخ هشتم خرداد‌ماه سال ۱۳۶۵ هجری شمسی در سن بیست و دو سالگی در جبهه غرب، منطقه چنگوله - قسمت جنوب غربی استان ایلام بین دو شهر مهران و دهلران - به فیض عظیم شهادت نائل آمد و عاشورائی گشت. @byadshohada
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 صبح روز بیست و چهارم اردیبهشت ...دشت شلمچه و منطقه عملیاتی والفجر 5 ... روحانی جلیل القدری همراه تنی چند از رزمندگان به سنگرهای خط مقدم یکی یکی سر زده و ضمن دعا و سلامتی برای آنها هدیه‌هایی نیز تقدیم می‌نمود. ... یک جلد مفاتیح الجنان کوچک همراه با مهر و تسبیح ومقداری لباس که از طرف امت حزب اله به رزمندگان اهدا شده بو دادند و با ذکر صلوات به سنگر بعدی رفتند. با رفتن آنها شهید عباسی مشغول خواندن دعای توسل ... از روی مفاتیح الجنان شد و چنان با سوز و اشک و آه می‌خواند که دل هر شنونده‌ای را به سوز و گداز وامی‌داشت.... شهید ولی اله عباسی به عنوان پاسبخش طبق نوبت می‌بایست به سنگرهای دیدبانی که 3 سنگر در محدودة ما بود در طول روز رسیدگی می‌کرد.اذان ظهر از رادیوی کوچکی که داشتیم شنیده می‌شد و شهید عباسی خود را مشغول خواندن نماز می‌نمود ... نماز را خواندیم ...شهید عباسی گفت قبل از خوردن غذا من سری به نگهبانها بزنم و جویای حال آنها شوم این را گفت و به سنگر دیدبانی که روی سنگر ما قرار داشت رفت بعد از بیرون رفتن او بلافاصله صدای چند گلوله بلند شد که من خود را به سنگر دیدبانی رساندم مشاهده کردم که تیر دشمن درست روی پیشانی و جای سجده شهید خورده است او را از سنگر بیرون کشیدم و با گفتن یا حسین (ع) که همراه با آه دل بود از او شنیدم و این آخرین کلام او بود و روحش به سوی معبود پر کشید. @byadshohada
🇮🇷کلام شهدا 🇮🇷 وصیتم به امت شهید پرور این است که همان طور که قبلاً در خط امام بودید سعی کنید که همیشه پشت سر او حرکت کنید و اوامر او را به گوش جان بشنوید زیرا اکنون رهبر ما نایب بر حق امام زمان (عج)هستند و لازم است در این زمان که در غیبت کبری به سر می بریم از ایشان پیروی کنیم چنانکه ولایت او ولایت امام زمان (عج) و امیرالمومنین (ع) می باشد. از خداوند متعال می خواهم که همیشه ما را از پیروان و شیعیان حضرت علی (ع) قرار بدهد. @byadshohada
🌷به یاد شهدا🌷
😊 لبخندشهدا 😊 - محمد پاشو!..پاشو چقدر می خوابی!؟😊 -چته نصفه شبی؟بذار بخوابم..😑😩 -پاشو،من دارم نماز شب میخونم کسی نیست نگام کنه!!!😐😂 یا مثلا میگفت:«پاشو جون من ،اسم سه چهار نفر مؤمن رو بگو تو قنوت نماز شبم کم آوردم!😟😊 هرشب به ترفندی بیدارمان میکرد برای نماز شب..عادت کرده بودیم! @byadshohada
شهیدی که هیچ کس منتظرش نبود 🌷🌷🌷👇👇👇 @byadshohada
🌷به یاد شهدا🌷
شهیدی که هیچ کس منتظرش نبود #بــا_ذڪـر_صلـوات🌷🌷🌷👇👇👇 @byadshohada
شهدایی که هیچ کس منتظرشان نبود جز خدا.... شهید از شهدای استان مازندارن،که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچ کس در جبهه نفهمید خانواده ای ندارد.کم سخن میگفت و با سن کم سخت ترین کار جبهه ،بسیم چی بودن را قبول کرده بود.سرانجام توسط منافقین اسیر شد،برگه و کد های عملیات رو قبل از اسارت خورده بود و منافقین پس از شهادتش برای بدست اوردن رمز سینه و شکمش رو شکافته بودند.... صلوات🌹🌹❤❤ @byadshohada
📚شبهای قدر در جبهه... 📝اولين بار كه در جبهه رفتم، نزديك شب قدر بود. شب قدر كه رسيد، به اتفاق چندين تن از هم رزم هايم، به محل برگزاري مراسم احيا رفتم. از مجموع 350 نفر افراد گردان، فقط بيست نفر آمده بودند.تعجب كردم. شب دوم هم همين طور بود. برايم سؤال شده بود كه چرا بچه ها براي احيا نيامدند، نكند خبر نداشته باشند. از محل برگزاري احيا بيرون رفتم. پشت مقر ما صحرايي بود كه شيارها و تل زيادي داشت. به سمت صحرا حركت كردم، وقتي نزديك شيارها رسيدم، ديدم در بين هر شيار، رزمنده اي رو به قبله نشسته و قرآن را روي سرش گرفته و زمزمه مي كند. چون صداي مراسم احيا از بلند گو پخش مي شد، بچه ها صدا را مي شنيدند و در تنهايي و تاريكي حفره ها، با خداي خود راز و نياز مي كردند. بعدها متوجه شدم آن بيست نفر هم كه براي مراسم عزاداري و احيا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند. 🔖خاطرات شهید رضا_صادقی_یونسی @byadshohada
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهيد اسماعيل كازروني زاده تاریخ و محل شهادت 9/3/63 جزيره مجنون گروه دفاع مقدس زندگینامه شهید اسماعیل کازرونی‌زاده، یکم مردادماه ۱۳۴۵ش در خانواده‌ای کاملاً مستضعف در رامهرمز چشم به جهان هستی گشود. بهعلت اینکه اسماعیل در خانواده‌ای مؤمن و متعهد مراحل رشد و نمو را طی می‌کرد از‌‌ همان دوران کودکی، فرامین دین مبین اسلام را بهسرعت آموخته و در این راه از دوستانش پیشی گرفت. اسماعیل در سن سه سالگی پدرش را از دست داد. بدینترتیب، درحالیکه در سنین حساس رشد بهسر می‌برد از محبت پدری مرحوم گردید ولی هیچگاه از وظایف اسلامی و مکتبی خود غافل نگردید بهطوریکه همیشه زبانزد دیگران بود. شهید کازرونی‌زاده دارای اخلاقی بسیار نیکو بود و همگی از او رضایت داشتند. اسماعیل، تحصیلات ابتدائی را در دبستان اقبال لاهوری با شایستگی به پایان رسانید و سپس وارد مدرسه راهنمایی امیرکبیر گردید که با موفقیت کلاس اول را هنمائی را نیز پشت سر گذاشت اما بهعلت فقر شدید مادی دیگر نتوانست ادامه تحصیل دهد و درحالیکه سن و سال چندانی نداشت شروع به کار بنائی کرد تا از این طریق، مخارج خانواده را تأمین نماید. بهدنبال شروع جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران، از آنجا که اسماعیل نسبت به دین و مملکتش احساس مسئولیت می‌نمود، وارد بسیج گردید و در عملیات‌های مختلفی علیه متجاوزین بعثی شرکت جست تا اینکه سرانجام در تاریخ نهم خردادماه سال ۱۳۶۳ هجری شمسی در جزایر مجنون درحالیکه مشغول نبرد با مزدوران بعثی بود، در سن هجده سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. @byadshohada
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 حجت‏الاسلام علی ستاری که از نزدیک با سید مصطفی و با ابعاد معنوی او آشنا بود، در این مورد می‏گوید: در سفرهایی که با ایشان بودم و به کربلا می‏رفتیم یا شب جمعه‏ای بود یا شب قدر، که مناسبتی داشت، پس از اینکه سوار ماشین می‏شدیم، دو سه جمله که حرف می‏زدیم، شروع به خواندن قرآن می‏کرد. من هم قهراً مجبور بودم در کنار ایشان قرآن بخوانم.... هیچ گاه در غیر مورد ذکر، تسبیح در دست نمی‏گرداند. بسیار ذکر می‏گفت. ذکرهای گوناگونی هم داشت. همۀ آنها را به یاد ندارم؛ اما ذکر «لاحول ولا قوّة الا باللّه‏» را از او به خاطر دارم. جوری ذکر می‏گفت که حالت نمایش و ریا نداشته باشد. در هنگام ذکر با دعا هم اگر کسی صحبتی می‏کرد، بدون اینکه به او بفهماند در چه حالی است، جوابش را می‏داد؛ معمولاً هم با تبسم پاسخ می‏داد. گاهی که بین‏الطلوعین صبحهای پنج شنبه یا جمعه وقتی که خلوت باشد با هم به کوفه می‏رفتیم و یا وقتی منزل ما تشریف می‏آورد، می‏دیدم که همیشه در حال ذکر است. جز در هنگام بحث، دست از ذکر بر نمی‏داشت. @byadshohada
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 اگر دل تان گرفت، یاد عاشورا كنید و مطمئن باشید غم شما، از غم اُمُّ المصائب ؛ زینب كبری (سلام الله علیها) كوچكتر است @byadshohada
😊 لبخند شهدایی 😊 عجب خاک ریزی اکبر کاراته گفت: من امشب این خاک ریز رو می‌زنم. فرمانده گفت: آ ماشاالله. اکبر بادی به غبغب انداخت و پرید بالای لودر. هرجا رو نگاه می‌کردی، باتلاق بود و همه‌جا تاریکِ تاریک، که یک‌دفعه منوری پرید توی هوا. اکبر کاراته دوروبرشو نگاه می‌کرد که چشمش خورد به یک کُپه‌ي خاک. گفت: عجب کُپه‌ي خاکی! حالا یه خاک ریز می‌زنم که همه مات و مبهوت بمونند و بگن عجب اکبر کاراته‌ای! چه رزمنده‌ي شجاعی! برای خودش خوش‌حال بود و رفت سر کُپه‌ي خاک، بیل لودر رو زد به کُپه‌ي خاک و رفت جلو. بیل اوّلو سر خاکريز، خالی کرد و اومد عقب. بیل دوّمو که پرکرد، از بوی گندی که همه‌جا پیچیده بود حالش به‌هم خورد و غش کرد. بچه‌ها هی آب می‌زدند به صورتش و می‌گفتند: اکبر کاراته پاشو، پاشو ببین چه‌کار کردی، گل کاشتی! اکبر با لودر زده بود به کُپه‌ي خاکی که صد و بیست تا مرده‌ي عراقی زیرش بودند. همه رو ریخته بود به‌هم و خودشم از بوی گند مرده‌ها غش کرده بود. وقتی به‌‌هوش اومد، فرمانده گفت: عجب خاک‌ریزی زدی آقای رزمنده! 🌷 @byadshohada 🌷
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 🌷راز عجیب شهید ناشنوایی که یک عمر همه مسخره اش میکردند...🌷 💐 زمان جنگ کارش مکانیکی بود. در ضمن ناشنوا هم بــود. پسر عموش غلامرضا که شهید شد، عبدالمطلب سر قبــرش نشست، بعد با زبـون کــرولالی خودش، با ما حــرف می زد. 🍃 ما هم میگفتیم: چی میگی بابا؟! محلـش نذاشتیــم، هرچی سر و صــدا کرد هیـچ کس محلش نذاشت. 🌸 دید ما نمی فهمیــم ، بغل قبر شهید با انگشت، یه دونه قبر کشید؛ روش نـوشت : شهید عبدالمطلــب اکبری، بعد به ما نگاه کـرد، خندید، ما هم خــندیدیـم. 🌼 گفتیم شوخیـش گرفتــه؟! دید همه ما داریم میخندیم، طفلک هیچ نگــفت… یه نگاهی به سنگ قبر کرد، سـرش رو پائیــن انداخـت و آروم رفـت… 🍀 فرداش هم رفت جبهه؛ ۱۰ روز بعد جنازه اش رو آوردند؛ دقیقاً تـوی همون جایی که با انگشـت کشیده بود خاکش کردند. 💠 توی وصیت نامه اش اینجور نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم یک عمر هرچی گفتم به من میخندیدند، یک عمر هرچی میخواستـم به مردم محبت کنم ، فکر کردند من آدم نیستم، مسخره ام کردن، یک عمر هـرچی جدی گفتم ، شوخی گرفتند؛ یک عمر کسی رو نداشتــم باهاش حــرف بزنم ، خیلـی تنها بودم. 🌴 اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام حرف میزدم. آقا بهم گفت: تو شهیـد میشی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد.. این رو هم گفتم اما باور نکردید! 🌹 شهادت۶۵/۱۲/۴🌹 شادی روح شهدا صلوات🌹 🌷 @byadshohada🌷
🍃💔 💔🍃 🌺🍃(( بسیار جذاب ،کوتاه و خواندنی از شهدای عزیز )) شهیدی که نشانی قبر خود را داد شهیدی که قرضهای شخص بدهکاری را بدون آنکه فرد بدهکار بداند پرداخت کرد. شهیدی که بدنش با اسیدهم از بین نرفت و پس از ۱۶ سال با پیکر سالم به میهن بازگشت 👈 شهیدی که از بهشت برای فرزندش نامه نوشت 👈 شهیدی که عراقی ها برایش ختم گرفتند 👈 شهیدی که روز و ماه تولدش شهید شد شهید سید مجتبی علمدار و شهید مهرداد مکوندی. 👈 شهیدی که هرهفته مادرش را سر قبر صدا میزد _غزالی 👈 شهیدی که لحظه خاکسپاریش خندید 👈 شهیدی که غرور امریکایی ها را شکست 👈 شهیدی که عکسش در اتاق رهبر است شهید هادی ثنایی مقدم ۱۵ ساله 👈 شهیدی که پیکرش هنگام نبش قبر سالم بود شهید رخشانی از شهدای قبل از انقلاب که توسط ساواک شهید شد 👈 شهیدی که بعد از ده سال قبرش را نبش و تعمیر نموده و دیدند که بدنش کاملا" سالم و حتی خون تازه از آن می آید ! شهید عبدالنبی یحیایی اهل شهر تنگ ارم دشتستان. 👈 شهیدی که سید حسن نصرالله سخنرانی خود را به نام او نامگذاری کرد 👈 شهیدی که قبرش بوی گلاب میدهد 👈 شهیدی که پیکرش را کسی تحویل نگرفت 👈 شهیدی که سر بی تنش سخن گفت 👈 شهیدی که بخاطر فاش نکردن رمز بی سیم بدنش قطعه قطعه شد 👈 شهیدی که با وجود اینکه بدنش به استخوان تبدیل شده بود اما پاهایش درون پوتین سالم بود 👈 شهیدی که عاشورا متولد شد واربعین به شهادت رسید 👈 شهیدی که با پیشانی بند "یاحسین شهید" به شهادت رسید و ایرانی بودنش محرز شد از شهدای گمنام هستند 👈 شهیدی که بر بدنش عکس یک زن خالکوبی بود ایشان از شهدای غواص بودند و دوست نداشت کسی ان تصویر را ببیند برای همین جاویدالاثر شدند و پیکرشان در اروند ماند و علیرغم ذکر داستانشان همرزمانشان اسم ایشان را ذکر نکردند 👈 شهیدی که بحرمت مادرش در قبر خندید 👈 شهیدی که در شب عملیات به تک تک اعضا گردان گفت که سرنوشت شما چه خواهد شد ، شهادت ، اسارت و زنده ماندن و در وصیت خود نوشت ای برادر عراقی که مرا به درجه شهادت رساندی اولین کسی را که در ان دنیا شفاعت می کنم تو هستی چرا که مرا به این درجه رساندی فرمانده گردان ۴۱۲ رفسنجان . 👈 شهیدی که باصلابت واستوارومقاوم مانندمولایش امام حسین(ع)سرش راداعشی های خبیث مظلومانه ازتن جداکردند شهید محسن حججی و چه بسیارند. 🌷 @byadshohada🌷
🔷ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام کریم اهل بیت مبارک باد.😍 🌷 @byadshohada🌷
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهيد سيد موسي پريشي تاریخ و محل شهادت 10/3/60 گروه دفاع مقدس زندگینامه يکم فروردینماه ۱۳۴۰ش در خانواده‌ای از سادات شهر اشکنان کودکی چشم به جهان هستی گشود که او را موسی نامیدند: شهید سیدموسی پریشی. سیدموسی در کانون معنوی خانوادهاش با تعالیم روح‌بخش اسلام آشنا گردید. در نوجوانی بهخاطر بیان شیرین و صوت زیبایش، به روستای پسبند می‌رفت و از روی کتاب برای مردم روضه می‌خواند. سال‌ها بعد، در عنفوان جوانی با آوازه‌ بت‌شکن قرن، خمینی کبیر (ره) آشنا شد و بهواسطه شجاعتی که در پاره کردن تصویر فرعون زمان از خود نشان داد، تحت تعقیب مأموران خودفروخته رژیم فاسد شاه قرار گرفت. پس از آن‌که در بهمنماه سال ۱۳۵۷ش باغ آرزو‌هایش شکوفه داد و انقلاب شکوهمند اسلامی به پیروزی نهائی دست یافت، همواره در خدمت انقلاب اسلامی بود. با شروع جنگ خانمانسوز رژیم متجاوز عراق علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران، خدمت مقدس سربازی را برگزید. سیدموسی پس از طی دوره‌ آموزشی در بهبهان، به نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران پیوست و نُه ماه در جبهه‌ جنوب به دفاع از انقلاب و مرزهای میهن اسلامی پرداخت. شهید پریشی به نماز اول وقت اهمیت فراوان می‌داد و در خدمت به والدین از هیچ کوششی دریغ نداشت. سیدموسی پریشی، سرانجام به پیمانی که با خدای خویش بسته بود، جامه‌ عمل پوشید و در بامداد روز دهم خرداد‌ماه سال ۱۳۶۰ هجری شمسی در سن بیست سالگی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید و از ستاره‌های پرفروغ آسمان ایرانزمین گشت. پیکر مطهر شهید سیدموسی پریشی در گلزار شهدای زادگاهش، اشکنان به خاک سپرده شده است. 🌷 @byadshohada🌷
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 محمدرضا وقتی که عازم سوریه بود مهم ترین نگرانی اش این بود که مثل هر سال دهه محرم اینجا نیست و نمی تواند به هیئت برود .در تماس هایی که با ما و خانواده داشت هم همیشه این ناراحتی را بیان میکرد. یکی از شب های محرم به هیات میثاق باشهدا رفتیم.استاد پناهیان آن شب از اخلاص میگفت بعد از اتمام هیات ، محمدرضا تماس گرفت و به او گفتم امشب خیلی به یادت بودیم. انگار که رزق او بود که به او صحبتهای آقای پناهیان را منتقل کنم. گفتم: "محمدرضا ،اگر میخواهی شهید بشی، باید خالص بشی" آخرین تماسش با مادرش، سپرد که دعا کن شهید شوم و مادر هم به او گفته بود برای شهید شدن باید اخلاص داشته باشی . محمد رضا در جواب به مادرش گفته بود: "این دفعه واقعا دلم رو خالص کردم و هیچ دلبستگی به هیچ چیزی ندارم ... الان دیگه سبکبار سبکبارم"تخففوا تلحقوا...سبکبار شوید، تا برسید...شرط شهادت، خلاصه شده در همین جمله امیرالمومنین علی علیه السلام،سبکبار شدن... خالص شدن... و شهدا این را خوب فهمیدند و عمل کردند ... 🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 اگر جهانخواران بخواهند درمقابل دین ما بایستند، ما در مقابل آنان خواهیم ایستاد و تا نابودی کامل آن‌ها از پای نخواهیم نشست؛ یا همه آزاد می‌شویم، یا از مرگ شرافتمندانه استقبال خواهیم کرد، اما در هرحال پیروزی با ما خواهد بود... همیشه و در تمام حالات به فکر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)باشید، مدافع خوبی برای ولایت... 🌷 @byadshohada 🌷
😊 لبخند شهدایی 😊 قلیه‌پیتو پاشید پاشید که قلیه‌پیتو رسید. این را اکبر کاراته گفت و قابلمه را گذاشت زمین. حاج مسلم گفت: قلیه‌پیتو نه. جغوربغور. اکبر کاراته گفت: بلند شید برادرا بلند شید نمازتونو بخونید که قلیه‌پیتو رسید. بعد دستی به شکمش کشید و گفت: ُمردم از گشنگی! قابلمه را برداشت. نفس عمیقی کشید و گفت: به‌‌به چه قلیه‌پیتویی. پیرمرادی از لای پتو آمد بیرون. خمیازه‌ای کشید و گفت: قلیه‌پیتو چیه؟ اکبر کاراته گفت: جگر، سیب‌زمینی و آب. حاج مسلم، گفت: قابلمه رو بذار اون‌جا اون کنار. اکبر کاراته قابلمه را گذاشت کنار سنگر و آمد عقب. همه بیدار شدند و با هم دست کشیدند به شکمشون و گفتند: به‌به چه غذایی! داشتند حرف می‌زدند که پیرمرادی داد زد: موش! موش! اکبر کاراته سر برگرداند. موش ایستاده بود روی تخته‌ای، بالای قابلمه‌ی جگر. حاج مسلم گفت: تکون نخور! اکبر کاراته جیغی زد و گفت: برو گم شو موش! پیرمرادی گفت: مواظب باش! در این حال، کسی آمد داخل سنگر. موش ترسید و خواست برود بالا، که نتوانست. لیز خورد و آمد طرف پایین. اکبر کاراته دوید طرفش. خواست بگیردش. موش سرازیر شد طرف قابلمه. اکبر کاراته دست دراز کرد و رفت جلو. خواست بگیرداش که پاهایش در هم پیچ خورد و اول موش و بعد اکبر کاراته افتاد داخل قابلمه. همه با هم گفتیم: اَاَاَه! 🌷 @byadshohada 🌷
🍃حجاب زمانی زیباست که با عجین شده باشد. 🍂 حیا که نداشته باشی چادر سیاه هم محجبه ات نمیکند. ✋️حضورمان در فضای مجازی بی فایده است اگر ندانیم دشمن حیائمان را نشانه گرفته است 🔥 به من محجبه نمیگوید چادرت را بردار چون میداند او این کار را نخواهم کرد. 🙆میگوید عکست را در معرض دید نامحرم قرار بده. 👫 میگوید شوخی و صحبت با نامحرم در این فضا اشکالی ندارد. 🙈 میگوید با ناز و ادا صحبت کردن در پست ها و نظرها بی اشکال است. 😎 میگوید دلبری از پسرهای مذهبی در فضای مجازی اشکالی ندارد. ❌ میگوید تو عکسی که میخواهی را بگذار. ❌ طوری که دوست داری صحبت کن. ❌ بیخیالِ حیا و عفتت. ✍️ و اینطور میشود که کم کم شاهد کم شدن حیائمان میشویم... و امان از روزی که حیا برود.... 🌷 @byadshohada 🌷