eitaa logo
کافه تعامل ⚘
1.6هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
17 فایل
🌱 اینجاییم؛ برای‌افزایش‌مهارت‌ارتباط‌با‌: 🌷خود 💚خدا 💐دیگران @taamol_jz 👤 ⭕️ تبادل: @ad_tab_fadak 💌 ارتباط با ما: (ناشناس) daigo.ir/secret/530683049
مشاهده در ایتا
دانلود
30.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 حالا اومدی🥺 حالا که بار سفر بسته ام از این دنیا اومدی😢 عمو عباسو نیاوردی چرا تنها اومدی🥺 سلام‌الله‌علیها ☕️ @cafe_taamol
31.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🥀سلام خانوم... شرمندتم تو روضه‌هات نَمُردم... 😔 ولی برات همیشه غُصه خوردم ای بی کفن برات کفن آوردم😭 شنیدم که اربعین جا موندی🥺 دلگیرم💔 من به جای تو زیارت میرم یا رقیه میگم و میمیرم هر جا که به پرچمش نگاهت افتاد حرم رقیه است... 🥺 تنها حرمی که روضه خون نمی خواد حرم رقیه است... 😭 📍کاری از گروه سرود فطرس - قم 🍂 نشر پیام صدقه جاریه است. ┄┅═✧❁▪️❁✧═┅┄ @cafe_taamol ┄┅═✧❁▪️❁✧═┅┄
کافه تعامل ⚘
🪴 رمان #ترنم 📖 #قسمت دوم 🔰 این قسمت: شکر خدا همونطور که محو حرفاش بودم با چشمای بسته و کیف می‌کردم
🪴 رمان 📖 قسمت سوم 🔰 این قسمت: آسمان شب همه جا تاریک بود چشمام هیچ چیز رو نمی‌دید. صدایی از دور به گوشم می‌رسید که نمی‌تونستم تشخیص بدم از کدوم طرفه. یه چند لحظه‌ای پلک می‌زدم تا شاید یه چیزی ببینم... یه نور خیلی ضعیفی سمت راستم بود، آهان بله موبایلم بود! صدا هم صدای زنگ بیدارباش گوشی بود. هوشیار شدم و رفتم سمت موبایل... ساعت رو که دیدم یک ساعتی مونده بود به اذان صبح. صدای موبایل رو قطع کردم و از اتاقم رفتم. بیرون حالم خوب بود و سرحال بودم. رفتم توی حیاط و چشم دوختم ستاره‌هایی که می‌درخشیدند. از بچگی عاشق آسمان شب بودم، ساعت‌ها می‌تونستم به آسمان نگاه کنم و فکر کنم به چیزی که می‌خوام... آرامش عجیبی از این کار می‌گرفتم حالا هم به آسمان خیره شدم و مشغول فکر کردن به حرف‌های مامان شدم: خدایا چقدر مهربونی... یه نعمت‌هایی به من دادی و من گاهی وقتا یادم میره اینا نعمتن و من باید شکرشون رو به جا بیارم... مشغول فکر کردن بودم که بابا اومد تو حیاط: به به چه دختری دارم من! چطوری قربونت برم؟ لبخندی زدم و رفتم به سمتش و بغلش کردم... رابطه خوبی با بابا داشتم و همون لحظه یادم افتاد که این هم یکی از نعمت‌های خداست ولی من تا حالا بهش توجه نکرده بودم و شکرش رو به جا نیاورده بودم... بابا ازم پرسید در چه حالی؟ داری چیکار می‌کنی؟ بهش گفتم دیگه شما که می‌دونید مثل همیشه... محو آسمونم و دارم فکر می‌کنم... بابا هم نشست کنارم و با دقت شروع به واکاوی آسمون کرد. با اومدن بابا سرحال‌تر شده بودم. دلم تنگ شده بود برای خلوت پدر دختری. همونطور که به آسمون نگاه می‌کرد بهم گفت ستاره‌ها خوشگلن مگه نه؟ چه چیدمان قشنگی دارن! با پس زمینه مشکی ستاره‌هایی با این نور... به به خود خدا که بی‌نظیره خلقتشم بی‌نظیره. ======================== چقدر قشنگ توصیف می‌کرد آسمون رو و من بیشتر از قبل محو آسمون شدم. بابا گفت: دوست داشتی خونه ما هم روی کره زمین مثل این ستاره‌ها بدرخشه و سوسو بزنه؟ آسمونی‌ها از اون بالا بهت نگاهمون کنن و بگن چه خلقت زیبایی داره خدا؟! تعجب کردم! _ بابا، چه حرفایی می‌زنید! مگه میشه؟ نگاه مهربون بابا رو صورتم چرخید و با همون صدای آروم گفت: باباجان، هر کس اهل نماز شب خوندن باشه مثل یه ستاره روی زمین می‌درخشه و یه روایتی از امام صادق علیه السلام برام خوند. ======================== انگار یک گنج پیدا کرده بودم با خوشحالی پا شدم و گفتم فکر کنم یه نیم ساعتی به اذان مونده... درسته؟ بابا سری به نشونه تایید تکون داد و هر دو رفتیم برای نماز شب خوندن. ======================== جانمازی که بابا از سوریه برام آورده بود رو پهن کردم... از خدا پنهون نیست، از شما چه پنهون! خیلی حس نماز خوندن نداشتم... که بابا مثل همیشه درکم کرد و یه راهکار بهم داد: + ترنم بابا، لازم نیست همه 11 رکعت رو بخونی، میتونی فقط 3 رکعتشو بخونی... دو رکعت آخر و اون تک رکعتی رو... از اینکه باهام راه میومد، حس و حال خوبی گرفتم و با اشتیاق مشغول نماز شدم. ======================== اذان صبح رو که گفتند، مامان در اتاقمو باز کرد با انرژی همیشگی‌اش بعد از سلام و صبح بخیر، گفت: خوب پدر و دختری خلوت کردید آ... بعد از نماز بیاید تو آشپزخونه که امروز خیلی کار داریم. ======================== روز سلام‌الله‌علیها بود و ما روضه خونگی گرفته بودیم. یکی از کسایی که دعوت بود، سارا اینا بودند... کسایی که من هیچ وقت نمیتونستم باهاشون کنار بیام... زیر لب «خدا بخیر بگذرونه» ای گفتم و پا شدم که نماز صبح رو بخونم. ✨ ادامه دارد ✍🏻 به قلم: بنت‌الـﮩـد ﮯ ─━━━⊱☕️⊰━━━━─ @cafe_taamol ─━━━⊱☕️⊰━━━━─
🔪 ابزار تعاملی ظالمان، زور و دروغ است زور و شکنجه جواب ظالمان است در برابر سوال اهل حق. آیا قاتلان شهدای کربلا توانستند پاسخ دهند که آن دختر سه ساله به کدامین گناه کشته شد ❓😭😭😭 سلام الله علیه سلام الله علیها 📖 ☕️ @cafe_taamol ツکافه تخصصی تعامل✿
فأمّا الیَتیمَ فَلا تَقْهَر... 😞 ☕️ @cafe_taamol ツکافه تخصصی تعامل✿
بیش از سیصد روز است بار رسالتی افتاده بر دوش کودکان سرزمینی که باید قصه جهان را عوض کنند... 🌹 🌍باید جهانی را از خواب غفلت بیدار کنند. باید جلاد و شهید واقعی را که رسانه‌های جهان سال‌هاست جایشان را عوض کرده‌اند به جهان بنمایانند ✨ ❌ اما این اولین بار نیست که چنین رسالتی بر دوش کودکان این امت افتاده... که بیش از هزار و چهارصد سال پیش نیز در خرابه‌ای، خاطرۀ شبی سیاه، دلتنگی دخترکی برای پدر، روضه‌خوانی برای سر پدری در دامن، گریه‌های دخترکی که تا کاخ یزید رسید و تمام کاروان را گریاند... 😭 🥀 دخترکی سه‌ساله که با انجام رسالتش کاخ‌ها را ويرانه کرد و ويرانه را کرد بارگاه. دختری که دست‌پرورده عقیله بنی‌هاشم بود 💔 💯 عقیله‌ای که اگر نبود کربلا در کربلا می‌ماند این امت کودکانشان هم بزرگ‌اند و رسالت‌هایی بر دوش دارند ✅ در روز (س) این پست رو ببینید و اگر اشک بر چشمتون جاری شد، ما رو هم دعا کنید... 🙏🏻 🥺💔 ☕️ @cafe_taamol ツکافه تخصصی تعامل✿
🏴 عمود صِفْر 🖇 یه دختر سه‌ ساله وسط جاده، با پای برهنه... 🔰 عمود صِفْر چیست؟ ❖ مجموعه‌ تصاویر مینیمال‌ اربعینی که ما رو بی هوا، می‌بَره تا کربلا...💔 💚 کربلایی‌ها جا نمونن...🥺👇🏻 ☕️ @cafe_taamol
📸 تصویری از حضور شهید رئیسی در ضریح مطهر دختر سه ساله اباعبدالله(ع) 🔹دمشق، ۱۴ شهریور ۱۴۰۲ ☕️ @cafe_taamol ツکافه تخصصی تعامل✿
رقیـه هم دوسـت داشت مثل اصغر، در بغل بابا آرام بگیرد؛ همیـن! حالا که بابا بغل ندارد، رقیه بغل باز کرد... ☕️ @cafe_taamol ツکافه تخصصی تعامل✿