میرسد روزی که تنها در کنار عکس من
نامههایِ کهنهام را مو به مو از بر کنی...
#حمید_مصدق
ابر خاکستری بی باران
راه بر مرغ نگاهم بسته
وای، باران
باران؛
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای، باران
باران؛
پر مرغان نگاهم را شست...
#حمید_مصدق
در دلم
آرزوی آمدنت میمیرد
رفته ای اینک
اما آیا باز میگردی؟
چه تمنای محالی دارم
خنده ام میگیرد
#حمید_مصدق
در دلم
آرزوی آمدنت میمیرد
رفته ای اینک
اما آیا باز میگردی؟
چه تمنای محالی دارم
خنده ام میگیرد
#حمید_مصدق
هدایت شده از | تَبَتُّـل |
آن که جانم را سوخت ، یاد می آرد از این بنده هنوز ...؟!
#حمید_مصدق