فقط تاریکی میداند
ماه چقدر روشن است..
فقط خاک میداند
دست های آب چقدر مهربان اند!
معنی دقیق نان را فقط
آدم گرسنه میداند،،،
و فقط من میدانم
تو چقدر زیبایی••
#رسول_یونان
دلم ،
برای تو
تنگ شده است،
اما ؛
نمیدانم چه کار کنم!
مثل پرندهای لالم
که میخواهد آواز بخواند و نمیتواند . . .
#رسول_یونان
ای کاش نمیخندیدی..
و آتش عشق هرگز روشن نمیشد!
پیراهنمان سوخت
به شهر که آمدیم،،
به عریانیمان خندیدند!
#رسول_یونان
هرشب خواب میبینم
سقوط میکنم از یک آسمانخراش
و تو از لبه آن
خم میشوی و
دستم را میگیری
سقوط میکنم هرشب
از بام شب
و اگر تو نباشی
که دستم را بگیری
بدون شک
صبحگاه
جنازهام را
در اعماق دره ها پیدا میکنند
#رسول_یونان
خورشید برای من
ساعت هفت غروب طلوع می کند
آن هم از پشت میز یک کافه
یعنی وقتی تو را می بینم...
روز من از حضور تو شروع می شود
شب من از غیبت تو...
کاری کن
روزهایم بلند باشند
من از شب ها می ترسم...!
#رسول_یونان
دلم برای تو تنگ شده است
اما نمیدانم چهکار کنم
مثل پرندهای لالم
که میخواهد آواز بخواند و نمیتواند.
به هوای دیدنت
در قاب پنجرهها قد میکشم
نیستی
فرو میریزم
مثل فوارهای بر سر خودم
زیر آوار خودم میمانم در گوشهٔ اتاق
ای انار تَرَکخورده بر فراز درخت
من دستی کوتاهم
من پرندهای بیبالم
ای آسمان دوردست!
از تو محرومم
آنگونه که دهکده از پزشک
کویر از آب
لاکپشت از پرواز
اندوهها در من شعلهور است و
ابرها در من درحال بارش
نیمی آتشم
نیمی باران
اما بارانم، آتشم را خاموش نمیکند.
گرفتار ناتوانیهای خویشم
رودی کوچکم
گرفتار باتلاق.
من تو را دوباره کی خواهم دید
ای پرندهٔ مسافر
از کجا معلوم که دوباره برگردی!
راهها باز است
آفتاب میتابد
اما من
حسرت راه رفتنم در پای فلج
گرسنهای هستم
که نانم را
جای ماه بر سینهٔ آسمان چسباندهاند
دلم برای تو تنگ شده است
اما نمیدانم چهکار کنم
آرام میگریم
حال آدمی را دارم
که میخواهد به همسر مُردهاش تلفن کند
اما نمیکند
چرا که بهخوبی میداند
در بهشت گوشیها را برنمیدارند...
#رسول_یونان
📖 اسکی روی شیروانیها
من تنهایم بیتو
هیچکاری نمیتوانم بکنم
دیگر شعر هم نمیتوانم بنویسم
و این تنهایی تلخ است
تلخ؛ مثل نگاه نوازندهای
که با دستهای بریده به پیانو مینگرد...
#رسول_یونان