تو دنیای موازی، یه عطر فروشی دارم که توش
عطر خاک بارون خورده میفروشم؛
عطر لاستیکِ تایرِ نوی دوچرخه
عطر چای هل و دارچین
عطر کاغذِ کتاب نو
عطر گردن نوزاد
عطر بازار ادویه فروشی
عطر چمن تازه کوتاه شده
عطر ریحون چیده شده از حیاط پدربزرگ
عطر پوست پرتقال وسط سرمای زمستون
عطر بستنی وانیلی وسط گرمای تابستون
روی یه سری از عطرها هم مینويسم فروشی نیست؛
مثل عطر دستات وقتیکه عاشقی
يا عطر اشکات وقتیکه دلتنگی
یا عطر صدات وقتیکه میگی دوستت دارم...
#سحر_دال