سوگند به تلخی کام سیگارِ آن لاتِ رو سیاه
غمت شیرین ترین کام غلیظ است…!
#طه_محمدی
به روی شانهات روزی، به جای شانه های من
به اشک و ناله تابوتی به سوی خاک خواهی برد
#طه_محمدی
آب در هاون بکوبی، زیره تا کرمان بری
یا نَخیلی بی ثمر را سوی دشتستان بری
زورقِ بی رونقِ آمالهایت را چرا
بی محابا، بی غرض تا ساحل نِسیان بری؟
نوشدارویی که بر سهراب هم مرهم نشد؛
از چه رو تا پیشگاهِ رستم دستان بری؟
آن شراب کهنهای که همرَه مستان نشد
از چه با جامی زرین، سوی تاکستان بری؟
باغ روی دامنش لبریز از آلاله هاست ؛
این همه گل را برای چه سوی بُستان بری؟!
#طه_محمدی
تمامِ سهمم از دلدادگیها شد پشیمانی
نشد تقدیر من از عشق جز یک رنج طولانی
تمامِ حاصلم از بیقراریها فقط این شد:
هزار افسوس اندر دل و صدها موجِ پیشانی!
رها کردی تو یک شب در مسیر باد مویت را ؛
از آن شب، قسمتِ من شد سیاهی و پریشانی
همه با گریه میخوانند، پیشانی نوشتم را ؛
یقین دارم تو هم با خواندنش اینجا نمیمانی!
روایت میکنم با هر غزل من روزگارم را ؛
پر از درد ست اما آن غزلها که نمیخوانی
ندارم انتظار از تو بجز این که بیایی و
به رسم خاطره رویِ مزارم لاله بنشانی...!
#طه_محمدی