+اسم اون مرحله از زندگی که بودن یا نبودن آدما دیگه برات اهمیتی نداره چیه؟
_شاید تنهاییِ عمیق باشه
+نه،اسمش میشه سِر شدن،انگاری میشینی یه گوشه و به آدما نگاه میکنی، اگه خواستن برن درو براشون باز میکنی و بدرقشون میکنی اگرم خواستن بمونن بازم تو سکوت بهشون نگاه میکنی و این عجیب ترین و در عین حال جالب ترین نقطه ی زندگیته چون دیگه به معنای واقعی قوی شدی و خودتو از بندِ آدما نجات دادی.
#فاطمه_فرهادیان
یادمه بارون میومد،ترکیب بارون و نمِ موهاش به یقین زیباترین چیزی بود که تا حالا چشام دیده بود،مثل این بچه سه ساله ها سر به هوا بود دستامو محکم میگرفت و تمام حواسش به این بود که یه وقت پاش نره رو خط و بسوزه یه وقتایی نگام میکردُ منم غرق جز به جز صورتش میشدم که یهو میگفت دیدی چیکار کردی؟ اینقدر نگام کردی که پام رفت رو خطُ سوختم،میخواستم بهش بگم خوبه تو خطای روی جدولُ باختی من که با نگاه کردن بهت کل زندگیمو تو یه چشم بهم زدن میبازم اما مگه اصن دلت میومد بهش حرف بزنی؟ فقد دلت میخواست دستتو بذاری زیر چونتو نگاش کنی.راستش هیچوقت بهت نگفتم اما من همیشه از قصد یکاری میکردم تا پات بره رو خط و بسوزی چون عاشقِ اون حالت نگاهت بودم که خیلی سعی داشتن عصبی به نظر بیان اما بازم بهم میخندیدن،دیوونم نه؟ آره خب دیوونم و یه دیوونه رو فقد اون چیزی میتونه خوب کنه که دیوونش کرده.راستش الانم بارونه من همون جای همیشگیم،من به کنار اما خطای روی جدول منتظرتن،بیا.
#فاطمه_فرهادیان
یکم مکث کردُ گفت اما من نیاز دارم به غرق شدن،غرق شدن تو زندگیِ کسی،تو رویایِ کسی،آخ تو آغوشِ کسی،فکرشو کن اونقدر محکم تو آغوشت بگیره که جز به جز سلولای تنشو از حفظ شی،ریتم نفساشو بشنوی و این ریتم مثلِ خون تو رگات جریان پیدا کنه و بشه دلیلت،همون دلیلی که بخاطرش ادامه میدیُ جا نمیزنی.
#فاطمه_فرهادیان
یه روز یکی ازم پرسید بنظرت نبودن مزه ای داره؟ اون لحظه بهش گفتم نه،چون هیچ جوابی براش نداشتم اما الان میگم داره،نبودن مزه ی خرمالویِ نارس میده چون به همون اندازه باعث میشه مزه ی زندگیت گَس بشه.
#فاطمه_فرهادیان
غرق تو خودم بودم خیره خیره داشتم دریارو نگا میکردم که با ضربه ای که به پشت دستم زد به خودم اومدم گفت کجایی؟ گفتم خب همینجام گفت خودت نه دیوانه بگو فکره لعنتیت کجاس؟ گفتم دریارو میبینی هر چقدرم نگاش کنی نمیتونی تهشو ببینی دلتنگی هم یچیزی مثل نگاه کردن به همین دریاس هر چقدرم که دلتنگ باشی اما پایانی نداره اونقدر طولانی و بی کرانه که جز به جز وجودتو در بر میگیره و میبلعه.گفت مگه توم دلتنگی؟ نگاش کردمو گفتم دیگه یجوری شده که انگار دلتنگی مَنِ.نگام کرد،نگاش کردم اما دیگه هیچکدوم چیزی نگفتیم.
#فاطمه_فرهادیان
فکرش را بکن، در هنگام نبودنش آنقدر پیراهنش را بو کنی که عطرش با ریه هایت عجین شود.
#فاطمه_فرهادیان