eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
335 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسه به دستم https://harfeto.timefriend.net/17501091664522 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
-نه بابا فک نکنم بهش میخوره ۲۶-۲۷ باشه -حالا واقعا چه بحث شیرینی هم هستا سن این آقا... خندید ولی با ورود به کلاس استاد ما جدی کلا خفه شد.من این کلاس و دوشت داشتم ولی این کلاس برای سمانه همون شکنجه گاه بود چون با وجود افشین نمیتونست خیلی بخنده یا حرف بزنه. ته کلاس نشستیم... از کلاس اومیدیم بیرون نگاهی به ساعتم انداختم و گفتم :خب سمانه کاری نداری من دیگه باید برم - مگه دیگه کلاس نداری؟ -حواس پرت خانوم امروز شنبه است - راست میگی خیلی خب مواظب خودت باش - باش خداحافظ از دانشگاه اومدیم بیرون از دانشگاه اومدیم بیرون یک دربست گرفتم و آدرس و دادم .لقمه ای از توی کیفم در آوردم و خوردم کرایه رو دادم و پیاده شدم کافه مثل همیشه شلوغ بود. رفتم داخل،صاحب این کافه بعدازسمانه و مبینا و امیر وافشین تنها کسی بود که از تمام ماجرای زندگس من خبر داشت.اگه کمک های اون نبود معلوم نبود من الان کجا بودم...ماهی ۶۰۰ هزار تومان برای من خیلی بود ۳۰۰ هزارتومان میرفت اجاره ولی بازم زندگیم خوب میچرخید .داشتم میرفتم سمت راهرو تا لباسام رو عوض کنم که دیدمش لبخندی زدم و گفتم:سلام سیمین خانوم - سلام گل دختر چطوری.دیشب خوش گذشت؟ - بله خیلی.جای شما خالی -ممنون دخترم .راستی آواجان به دنبال من بیا کارت دارم دنبالش رفتم توی اتاقش به سمت میزش رفت .پاکتی و گرفت و به سمتم اومد .باز تموم بدبختی هام زنده شد. بازتموم اون صحنه های وحشتناک اومد جلو چشمم.همه آدما تو کودکی و جوونی شون بهترین خاطرات و می سازن . ولی این دوران برای من... نویسنده: یاس🌱