#رمان_آنلاین_مغرور_عاشق
#قسمت_109
داشتم با خودم کلنجار میرفتم که در باز شد. چقدر بی ملاحظهن اهالی این خونه.. بدون اینکه سرم رو بلند کنم گفتم:
_میشه برید بیرون؟ می خوام استراحت کنم..
_نخیر نمیشه..
با شنیدن صداش سرم رو بالا گرفتم. هنوز با اخم توی چهار چوب در ایستاده بود و یک چیز سفید توری هم توی دستش بود و می اومد سمتم. جلوم ایستاد و گفت:
_بلند شو وایسا
دوست داشتم.. دوست داشتم چی؟ ها؟ مگه من دلم می اومد آخه کاریش داشته باشم..
اخمی کردم و گفتم: نمیخوام
با عصبانیت بازوم رو گرفت و بلندم کرد. از تماس دستش با بازو های لختم آتیش گرفتم.. جای دستش روی بازوم ذوق ذوق می کرد. کاش زمان همین جا متوقف می شد..
چیز سفیدی که دستش بود رو گرفت سمتم و گفت: بپوشش
یک نیم تنه توری بود. میخواستم بپرم بغلش کل صورتش رو... خاک بر سرت کل صورتش رو چی؟
با خجالت سرم رو انداختم پایین ولی با تخسی گفتم:
_نمیخوام لباسم زشت میشه..
انگشت اشاره اش رو به نشونه تهدید گرفت سمتم و با عصبانیتی که توی صداش موج میزد گفت:
_آوا یا این رو میپوشی یا به والله قسم لباس رو توی تنت جرواجر می کنم!! واقعا مامان و باران فکر کردن من اینقدر بی غیرتم که بذارم زنم با همچین لباسی بره بین اون همه مرد!! اونم تازه مردهای فامیل ما...
لباس رو پرت کرد توی بغلم و گفت:
_ برگشتم پوشیده باشیش
عقب گرد کرد و رفت سمت در. داشت میرفت بیرون برگشت سمتم چشمکی زد و با خنده گفت:
_خوشگل شدی خرگوش خانوم!
رفت بیرون و در رو بست. مات و مبهوت سر جام ایستاده بودم..
چی گفت الان؟ گفت لباست رو جرواجر می کنم؟ بعدش چی گفت؟ گفت بیغیرتم اگه بگذارم زنم با همچین لباسی بیاد؟ به من گفت زنم؟ روم غیرت داره؟ روی من که زنش باشم غیرت داره؟؟ داشت میرفت گفت.. گفت.. گفت خوشگل شدم؟ من خوشگل شدم؟؟
وای جییییغ!!! سرم رو فرو کردم توی بالشتی که بغلم بود و جیغ خفه ای کشیدم. من دورت بگردم آقاییییی!! من فدای اون زورگویی ها و اخم مردونهت..!!!
نویسنده: یاس🌱
#رمان_آنلاین_تمام_قلب_تو
#قسمت_109
از خونه رفتم بیرون کنار خونه یک راه باریک سنگ فرش بود که می خورد به پشت ساختمان رفتم پشت ساختمان وای چقدر خوشگل بود یک محیط مربعی شما که دور تا دور درخت بید مجنون بود و یک تاپ دو نفره سفید هم گوشه بود و کفش چمن بود..رفتن جایی که آرشام گفت نزیک 13 تا پله بود..ازش رفتم پایین رسیدم به یک در چرمی قهوه ای بزرگ دسته کلید و برداشتم اما فوضولیم گل کرد ببینم اینجا کجاست خیلی مخوف بود در و باز کردم و رفتم داخل فکم خورد کف زمین پای خدایت اینجا دیگه کجاست..یک سالن خیلی بزرگ اندازه نصف زیر بنای خونه یعنی نزدیک 300_400 متر دقیق نصف بود سمت راست پر وسایل بدن سازی و وسایل ورزشی بود نزدیک 100_120 تا دستگاه سمت چپ هم یک استخر خیلی بزرگ بود آبش زلال و شفاف بود یک میز گرد با 5 تا صندلی آفتابگیر هم یک شه بود ته سالن هم سونا و جکوزی بود..آخ جووووون تفریح..فعلا بی خیال شدم و اومدم بیرون..حالا فهمیدم آرشام این هیکل و چجوری ساخته
@caferoooman
نویسنده:یاس
ادامه داره.....
#رمان_آنلاین_کور_بمان
#قسمت_109
ساعت 2 بود نمیدونستم کی میاد کاش میشد بمیره دیگه برنگرده توی این خونه از صبح هزار بار گوشیم زنگ خورده بود هربار سریع قطع کرده بودم دیگه کلافه شده بودم گوشیمو برداشتم پانیذ داشت زنگ میزد گوشی و برداشتمو با کلافگی گفتم :
_ بله؟ چرا دست از سرم بر نمی داری پانیذ؟ گند زدی به زندگیم چیکار داری دیگه هی زنگ میزنی
_ پناه تورو خدا قطع نکن باید ببینمت
_ من نمی خوام ببینمت ولم کن دیگه
_ خواهش میکنم باید برات توضیح بدم من هیچ تقصیری تو روانی بازیای اون مرتیکه ندارم
_ بیا کافه تا یک ساعت دیگه میبینمت
_باشه
منتظر خداحافظی اش نموندم و گوشی و قطع کردم بلند شدم و در کمد و باز کردم همه لباسام تمیز چیده شده بود اینجا هرچی دم دستم اومد پوشیدمو از اتاق رفتم بیرون خواستم از خونه برم بیرون که صدای در اومد سرجام ایستادم ناخودآگاه بدنم شروع کرد به لرزیدن چشمش که بهم خورد با پوزخند گفت:
_ سلامتو خوردی
_س...سلام
متنفر بودم از ضعفی که جلوش نشون میدادم ولی دست خودم نبود نگاهی به سرتاپام انداختو گفت:
_ کجا به سلامتی ؟
_ میرم کافه
_ شب مهمون دارم سعی کن دیر بیای بعد ۱۲
راه افتاد سمت اتاقو موقع رفتن بهم تنه زد کصافت... بیغیرت چه مهمونی داشت که تا ۱۲ شب پیشش میموند بهتر من ... با قدم های بلند از اون خونه نفرین شده زدم بیرونو درو محکم پشت سرم بستمو راه افتادم سمت کافه...
نویسنده:یاس
ادامه داره....