#رمان_آنلاین_مغرور_عاشق
#قسمت_130
_طعمش رو چشیده بودی و تحقیرم کردی.. تنهایش رو چشیده بودی و بی معرفتی کردی... میدونستی نداشتن پدر و مادر یعنی چی، بی پدر و مادر صدام کردی.. چرا بنیامین؟ ها؟ به چی محکوم بودم؟ ها؟
با چشم هایی که داشت از حدقه در میومد خیره شد توی چشمام.. هق هق گریه ام یک لحظه هم کم نمیشد..
حرکاتم دست خودم نبود. نمیخواستم ناراحتی ای که ازش دارم رو توی دلم نگه دارم.. پی در پی مشت می زدم توی سینه هاش و با آخرین درجه صدام جیغ میزدم:
_خیلی بی معرفتی! ازت متنفرم لعنتی! متنفرم!! از موندن کنارت متنفرم! از اینکه تو هواییام که تو توش نفس میکشی متنفرم!! میفهمی؟ حالیته؟
دستهام رو محکم توی دستاش گرفت. تقلا می کردم.. از خودم متنفر شده بودم که یه همچین حرفایی رو بهش زدم..
با پاهاش به کابینت قفلم کرد و سرش رو آورد جلو. با چشمای گشاد نگاهش می کردم. فاصله بینمون از پنج انگشت هم کمتر بود.. حالت چشم هاش یه جوری بود.. یک سیاهی خاص! مثل یه شب بارونی تیره تیره.. اما الان روشن بود، انگار ستاره داشت..
میتونم از ته دلم قسم بخورم فرق داشت. با صدایی که تا به حال آروم تر و دلنشین تر ازش نشنیده بودم گفت:
_چندبار بابت این حرفم ازت معذرت خواهی کنم؟ ها؟ چند بار بگم غلط کردم؟ تلخرو شدم چون کشیده بودم تنهایی رو.. تلخرو شدم چون از خودم متنفر شدم که چرا مجبورت کردم که از این تنهاتر بشی.. متنفر شدم از خودم که مجبورت کردم تو هوام نفس بکشی..آوا من هم می فهمم هم حالیمه.. به ولای علی قسم اگه اون موقع بهم گفته بودی حتی این پیشنهاد رو بهت نمی دادم. حالا هم... بیخیال.. من رو نگاه کن.
آروم سرم رو آوردم بالا و خیره شدم توی چشمهاش. خدایا چی آفریدی؟ توی زندگی آرامشی بالاتر از این دو تا تیله سیاه هم مگه هست؟؟
نویسنده: یاس🌱
#رمان_آنلاین_تمام_قلب_تو
#قسمت_130
از پیست زدم بیرون پارک کردم و پیاده شدم ساعت 4 بود رفتم تو الان 8 شب بود دیگه خسته شده بودم رفتم توی رخت کن لباسم عوض کردم سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه...
چقدر ترافیک بود ماشین و توی پارکینگ گذاشتم و رفتم داخل
ساعت 10 بود لباسم و عوض کردم موهام و شونه کردم و باز گذاشتم رفتم پایین نیم ساعت دیگه آرشام میومد زنگ زدم غذا سفارش دادم خسته شده بودم از غذاهای بیرون ساعت 11 شده بود هنوز غذا رو نیاورده بودن...
در خونه باز شد و آرشام با یک پلاستیک غذا توی دستش اومد داخل
_ سلام
_ سلام
غذا هارو از دستش گرفتم آرشام رفت توی اتاقش قیافه اش خیلی خسته بود الهی بمیرم معلوم نیست چقدر کار می کنه...ها؟؟؟ چرا من بمیرم خودش بمیره پررو.. نه نمیره گناه داره.. وااااای من گناه ندارم؟؟
چه کاریه هیچ.کدوم نمیریم بشکنی روی هوا زدم آنها این بهتره.. میز و چیدم و صداش کردم اومد پایین غذامون و بی هیچ حرفی خوردیم آون رفت توی اتاقش منم رفتم پای گوشیم
@caferoooman
نویسنده: یاس
ادامه داره........