eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
335 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسه به دستم https://harfeto.timefriend.net/17501091664522 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
یک باغ خیلی بزرگی که دو طرف کلی درخت های مختلف بود و وسطش یک جاده خیلی طولانی که الان ۴ تا ماشین توش بود. ته باغ هم یک ویلای خیلی خوشگل با نمای چوب. شبیه کلبه بود ولی خیلی مدرن تر و شیک تر و بزرگ تر.. دو طبقه بود و سقفش حالت شیروونی داشت. بنیامین دوتا چمدون رو در آورد و با هم به سمت ویلا رفتیم. یک در چوبی بزرگ بود. چمدون ها رو ول کرد. در رو باز کرد و کنار ایستاد تا من برم تو. لبخندی زدم و رفتم داخل. وای خدایا!! دم در ایستاده بودم و مبهوت به خونه خیره شده بودم. تمام دیوارها و سقف از چوب های ظریف و خوش تراش بود. هیچ اثری از گچ کاری هیچ جای خونه دیده نمی‌شد. سینا از آشپزخونه اومد بیرون. همونطور که لیوانی که دستش بود رو با قاشق به هم میزد با لبخند گفت: _قشنگه؟ همونطور که توی بهت بودم گفتم: _بله خیلی.. برای خودتونه؟ _نه مال یکی از دوستامه. خوشحالم که خوشتون اومده.. بفرمایید طبقه بالا. اتاق آخر قشنگ ترین اتاق اینجاست. _ممنون لطف کردی حرف بنیامین یعنی "حرف کافیه بیا بریم." دنبالش به سمت طبقه بالا که پله های مارپیچ و چوبی داشت رفتم. یک راهرو بود که یک طرف سه تا اتاق بود و طرف دیگه بازم نرده های چوبی کوتاه بود که به سالن پایین دید داشت.. نویسنده: یاس🌱
سریع بلند شدم دنبالش رفتم رفته بود بالا رفتم بالا ولی توی سالن نبود رفتم جلوی در اتاقش در زدم بعد چند ثانیه صداش اومد: _ بلع؟؟ _ یک دقیقه بیا بیرون کارت دارم _ حوصله ات و ندارم چشم هام و بستم و نفس عمیقی کشیدم سعی کردم آروم باشم با صدای نرمی گفتم: _ واجبه.. _ خیلی خب برو تو سالن الان میام.. رفتم نشستم روی کاناپه خدایا واقعا من چرا عاشق این شدم؟؟ بعد چند دقیقه اومد خودش و پرت کرد روی کاناپه رو به روم خیره شد بهم و گفت: _ ها؟؟ چی می خواستی بگی؟؟ _ من امشب کجا بخوابم؟ _ یعنی چی؟ هرشب کجا می خوابیدی؟؟ ماجرای کلید اتاق و این که افتاد توی دستشویی و براش گفتم یکم فکر کرد و گفت: _ جک همه کلید یدک در های این خونه رو داره فردا برو ازش بگیر... _ الان نمیشه؟؟ _ نیست امشب تولد نوه شه بلند شد بره توی اتاقش سریع گفتم: _ صبر کن من امشب کجا بخوابم؟؟ _ برو اتاق مهمان _ ام...چیزه...میشه بیام اتاق تو؟؟ وای قبول کنه قبول کنه می فهمم توی اتاقش چیه..اخم هاش و کشید توی هم و تقریبا دادزد _ فکر اتاق من و از سرت بیرون کن فهمیدی یا نه؟؟ برگشت و با قدم های بلند رفت توی اتاقش... @caferoooman نویسنده: یاس ادامه داره.....