eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
332 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسد به دستم ↓ https://harfeto.timefriend.net/16655774622952 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
_واسم مهم نیست دوستم داره یا نه.. همش بهم میگفت تنهام نمیزاره. میگفت همیشه پیشم میمونه.. ولی تا پای یک خانواده پولدار اومد وسط همه‌ی چیزایی رو که می گفت فراموش کرد.. حتی نمیخوام دیگه یک لحظه هم پیشش بمونم. _خیله خب بگیر بخواب.. صداش به وضوح می‌لرزید. بغض داشت؟ آره دیگه.. هرکی زندگی من رو بدونه اشکش در میاد.. آروم دراز کشیدم. دستش رو گرفتم و گفتم: _بنیامین _جانم؟ _خیلی خوبه که هستی.. نه لبخند زد نه هیچی. فقط نگاهم کرد. بعد چند ثانیه هم پشت به من دراز کشید.. شونه هاش میلرزید؟ یا چشمهای من تار میدید؟؟ از بی خوابی بود... چشمهام رو بستم و سعی کردم الان فقط بخوابم. فقط خواب.. * با یک صدای خیلی قشنگ چشم هام رو باز کردم. تو جام نشستم و سعی کردم بفهمم صدای چیه.. یه ذره دقت کردم. صدای ضعیف گیتار بود. ولی خیلی قشنگ و ماهرانه نواخته می شد.. نگاهی به ساعت کردم. ۸ بود. بنیامین هنوز خواب بود. وای این کی تیشرتش رو دراورده بود؟؟ سرم رو چند بار محکم تکون دادم تا ذهنم از فکر بازوهای ورزشکاریش بیاد بیرون. ولی نشد. اصلاً بیخیال شدم و به سمتش نشستم و خیره شدم بهش.. _خاک بر سرت دختره بی حیا.. _وجدان عزیز خفه شو.. مگه اشکالی داره؟ شوهرمه. رسمی و شرعی و قانونی.. با فکر اینکه این وقت صبح کی داره اینقدر قشنگ و غمگین گیتار میزنه آروم از تخت اومدم پایین و پرده رو زدم کنار. یه پسر روی ماسه ها نشسته بود و گیتار میزد.. علی بود؟ لباسم مناسب بود. یه شال طوسی روی سرم انداختم و رفتم بیرون. خونه سوت و کور بود.. نویسنده: یاس🌱
نمی دونم چقدر گذشته بود ولی اینقدر گریه کرده بودم که قفسه سینه ام درد می کرد و چشم هام می سوخت بلند شدم این جوری فایده نداشت از اتاق رفتم بیرون گوشیم و برداشتم و دوباره برگشتم توی اتاق از چند تا از عکس ها عکس گرفتم اومدم بیرون در و قفل کردم مثل اولش از خونه زدم بیرون رفتم رفتم جلوی خونه جک زنگ زدم این دفعه به جای اینکه در و باز کنه بعد چند دقیقه اومد دم در و در و باز کرد _ جانم خانم کلید و بهش دادم و گفتم: _ بیا این و بگیر راستی تو شماره آقا کیارش و داری؟؟ کلید و ازم گرفت و گوشیش و از توی جیبش در آورد و گفت: _ بله خانم بزنید شماره کیارش و زدم توی گوشیم ازش تشکر کردم و رفتم توی خونه..دل توی دلم نبود.. روی پله ها نشستم و سریع شماره کیارش و گرفتم چند تا بوق خورد تا برداشت: _ hello _ سلام کیارش چند دقیقه مکث کرد و جواب داد: _ بله بفرمایید؟؟ _ آوینم.. انگار تعجب کرد چون باز چیزی نگفت و بعد چند دقیقه صدای متعجب و نگرانش توی گوشی پیچید: _ سلام آوین خوبی؟؟ چیزی شده؟؟ _ نگران نباش کیارش خوبم..می خوام ببینمت _ مطمعنی چیزی نشده،؟ _ آره فقط خیلی فوری باید ببینمت بدون اینکه آرشام بفهمه _ باشه باشه الان میام اونجا _ نه خونه نه یک.جای دیگه _ خیلی خب یک آدرس و برات اس می کنم ساعت 1 بیا اونجا _ باشه می بینمت خداحافظ.. بدون اینکه منتظر جواب باشم قطع کردم... @caferoooman نویسنده: یاس ادامه داره.....