#رمان_آنلاین_مغرور_عاشق
#قسمت_166
/روز و شب به یاد عشقت ای یار/
/همصدای گریه و بارانم/
/رفتهام ز یادت اما ای عشق/
/تا ابد به یاد تو میمانم/
/عشقت را رها نکردم/
/دست از پا خطا نکردم/
آروم و بیصدا گوشیم رو از کنار تخت برداشتم و ازش فیلم گرفتم. اصلا حواسش نبود، فقط میخوند:
/جز اسمت صدا نکردم/
/تا ناز تو را خریدهام/
/دل از هر کسی بریدهام/
/عشق دیگری ندیدهام/
فیلم رو قطع کردم. یه فیلم یه دقیقهای بیشتر نشد. ولی به اندازه تمام لحظه های زندگی برای من ارزش داشت.
چشمام پر از اشک شد. خدایا سهم من از این مرد فقط ۵ ماه دیگه بود؟ حتی فکرش هم اشک رو توی چشمام جمع کرد. چطوری بهش بگم می خوام پیشش بمونم؟ چطوری بفهمونم که نمیخوام بدون اون زندگی کنم؟
_آوا؟
سرم رو آوردم بالا و به چشماش خیره شدم. اومد روی تخت نشست و دستام رو گرفت و آروم گفت:
_چرا گریه می کنی؟
تازه فهمیدم صورتم خیس خیس شده. به زور لبخندی روی لبهام نشوندم و گفتم:
_هیچی دلم گرفته.
_اول صبحی؟
شونه ای بالا انداختم. آروم سرش رو آورد جلو. پنج شش انگشتی صورتم ایستاد. سرش رو کج کرد که باعث شد موهاش هم به یک طرف بریزه.با صدای آرومی گفت:
_قرار نبود تا وقتی من هستم دلت نگیره؟
نتونستم جلوی خودم رو بگیرم پوزخند صداداری زدم و گفتم:
_مگه تو تا کی هستی؟
نویسنده: یاس🌱
#رمان_آنلاین_تمام_قلب_تو
#قسمت_166
*** توی آیینه به خودم نگاه کردم خیلی خوشگل شده بودم موهام و باز گذاشته بود یک آرایش خیلی ملیح هم کار کرده بود از آرایشگر شخصی ادلاین تشکر کردم و بلند شدم رفتم توی یک اتاق لباسم و پوشیدم واقعا چشم گیر شدت بودم کفشم و پوشیدم و رفتم بیرون ادلاین هم از یک اتاق دیگه اومد بیرون با چشم های گرد خیره شدم بهش خیییلی خانم شده بود تا به حال این طوری ندیده بودمش..چشم غره ای بهم رفت و با قیافه آویزون گفت:
_ من تا حالا جلوی هیچ کس با این تیپ نبودم اوووف
_ غر نزن بده مگه؟؟ بگذار بقیه این روی خوشگل تو رو ببینن..
گوشیش زنگ خورد رد تماس زد و گفت:
_ من برم ادموند اومد...
بوسیدمش و رفت نشستم روی صندلی 5 دقیقه بعد گوشیم زنگ خورد
سریع وسایل هام و برداشتم و رفتم پایین آرشام توی ماشین نشسته بود یک سوار شدم و با لبخند. گفتم:
_ علیک سلام
_ سلام..
ماشین و راه انداخت بهش نگاه کردم یک کت شلوار مشکی خیلی شیک پوشیده بود با کراوات کرمی....داشتم از ذوق اینکه لباس هامون باهم ست شده می مردم...ابرویی بالا انداختم و خبیث گفتم:
_ چقدر جالب
نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:
_ چی جالبه؟؟؟
حرف کیارش توی سرم پیچید:
_ آرشام از ست کردن لباس خیلی خوشش میاد اما دلسا از این کار بدش میومد و می گفت جلف بازی..
_ اینکه لباس هامون ست شده..خیلی خوشگله نه؟؟
با تعجب بهم نگاه کرد سرم و برگردوندم سمت شیشه و لبخندی زدم اونم هیچی نگفت....
@caferoooman
نویسنده: یاس
ادامه داره.....