eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
332 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسد به دستم ↓ https://harfeto.timefriend.net/16655774622952 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
نشستیم روی یک کاناپه دو نفره به جمعیتی که وسط می رقصیدن خیره شدم با صدای آرشام که گفت: _ اومدن.. برگشتم سمتش رد نگاهش و گرفتم و رسیدم به کیارش که دست توی دست یک دختر خوشگل داشتن میومدن سمتمون دختره تقریبا با کفش پاشنه 10 سانتی تا شونه کیارش رسیده بود یک لباس عروسکی صورتی پف دار تا زانوش رسیده بود موهای خرمایی تا پایین کمرش داشت صورتش خیلی ملوس بود داشت اطراف و نگاه می کرد چشمش که خورد به ما یک دفعه دست کیارش و ول کرد و دوید سمتمون چشم هام گرد شد آرشام با خنده از جاش بلند شد و دست هاش و باز کرد و در کثری از ثانیه دختره توی بغلش گم شد... با تعجب نگاهشون می کردم.. کیارش اومد جلو و با خنده رو به من گفت: _ سلام بانوی زیبا احوال شما.. نیشم و باز کردم و گفتم: _ خوبم عالی.. خندید دختره با خنده از بغل آرشام اومد بیرون رو به من ایستاد دستش و زد به کمرش یکم خم شد طرف راست چشم و هاش و تنگ کرد و یک ابروش و انداخت بالا و خیره شد بهم.. آرشام و کیارش زدن زیر خنده دختره یکم بهم نگاه کرد و متفکر و با صدای آرامی گفت: _ هی وای من داداش چی تور کردی... یک دفعه همچین جیغ زد پرید تو بغلم نزدیک بود از پشت بیفتم که چون آرشام بغلم بود از پشت دستش و انداخت دور کمرم و نگهم داشت..یکم تو بغلم بالا پایین پرید منم مثل منگل ها به خنده آون دوتا نگاه می کردم.. خودش و از بغلم کشید بیرون و با خنده گفت: _ می بخشیدا من یکم حول کردم نيست خیلی شبیه.... آرشام همچین زد توی پهلوش که قیافه اش جمع شد خم شد و گفت: _ بمیری که ناقصم کردی صاف و شد و جدی رو به آرشام گفت: _ چته وحشی می خواستم بگم شبیه آنجلیاجولی...بد تربیت... آرشام خندید دختره بلاخره جدی شد دستش و به سمتم دراز کرد و گفت: _ خوشبختم آوین جون من شیدام خواهر این بزغاله... با انگشت به کیارش اشاره کرد پس شیدا این بود گلوش و صاف کرد و گفت: _ خب می گفتم 17 سالمه تو دبیرستان مونترال درس می خونم... دستش و فشردم و با خنده گفتم: _ خیلی از آشناییت خوشحالم عزیزم _ می دونم می دونم بلاخره خوشگلی و هزار دردسر... @caferoooman نویسنده: یاس ادامه داره......
خواستم برگردم به بنیامین بگم که دیدم نیست. وااا کجا رفت این؟ بیخیال سریع رفتم توی مغازه و همون تیشرت رو خریدم و اومدم بیرون. ۲۰۰ هزار تومان شد. همون جا ایستادم بعد ۵ دقیقه از یک ساعت فروشی اومد بیرون و اومد سمتم. _کجا رفتی؟ _رفتم ساعت ببینم چیزی به دلم ننشست.. _خب چرا واینستادی باهم بریم؟ _دیدم داری لباس نگاه می کنی گفتم برم اگه چیزی خوشم اومد صدات کنم که خوشم نیومد. چیزی خریدی؟ _نه... موشکافانه نگاهم کرد و گفت: _پس اون پلاستیک چیه دستت؟ با وحشت به پلاستیک نگاه کردم. خاک بر سر ضایعم، الان می فهمه که.. با تته پته گفتم: _هیچی نیست. _آوا؟ الکی نگو... پلاستیک رو بردم پشتم و گفتم: _گفتم که هیچی نیست.. خواست پلاستیک رو از دستم بگیره که از دهنم پرید و گفتم: _لباس زنونه‌ست.. کشید عقب و صاف ایستاد و نیشش باز شد.. محکم کوبیدم تو بازوش و با عصبانیت گفتم: _نیشتو ببنداا!! دستش رو به حالت تسلیم بالا برد و با خنده گفت: _باشه باشه ببخشید.. برای بنیامین هم یک پیرهن مردونه چهارخونه طوسی با شلوار کتون و کت تک ذغالی خریدیم. ساعت نزدیک چهار بود. به پیشنهاد بنیامین رفتیم توی کافه‌ای که پایین پاساژ بود. گارسون اومد. بدون اینکه از من بپرسه قهوه و کیک شکلاتی سفارش داد و گارسون رفت.. با اخم گفتم: _کلا بلد نیستی نظر بپرسی نه؟ _نه خونسرد گفتم: _با تشکر از صداقت شما دوست عزیز.. خندید و گفت: _خب وقتی میدونم عاشق کیک‌ شکلاتی با قهوه هستی دیگه چرا بپرسم؟ کلی ذوق کردم. پس علایق منم براش مهمه دیگه؟ نویسنده: یاس🌱
با صدای شیدا که پرسید رشته ات چیه برگشتم سمتش و با لبخند گفتم: _ معماری می خونم _ واو من عاشق معماریم دلت برای پدر و مادرت تنگ نمیشه ؟ از داداش کیا شنیدم ایرانن پس داداشش بود حس کردم آرشام داره به حرفامون گوش میده لبخندی زدم و گفتم: _ چرا خب خیلی تنگ میشه ولی من آرشام و دارم اینجا قدر پدر و مادرت که پیششونی و بدون لبخند تلخی زد و گفت: _ من پدر و مادر و یادم نمیاد وقتی ۳ سالم بود هردوشون توی تصادف فوت کردن لبخند روی لبم ماسید دلم فشرده شد پس بگو چرا هروقت کیارش میومد میگفت تنها گذاشتمش اشکم داشت در میومد آرشام دستش و گذاشت روی دستم برگشتم سمتش دیدم داره یه ور دیگه رو نگاه می کنه ولی دستم و محکم گرفته بود پس گوش میداد رو به شیدا گفتم: _ خیلی متاسفم نمی دونستم خندید و خیلی شیرین گفت: _ بی خیال بابا عادت کردم کیا همه کس منه الان می گم خوشگله این داش مارو یه دقه بهم قرض میدی؟ خندم گرفته بود با دیدنش یاد بچگی های خودم میفتادم با خنده گفتم: _ اگه سالم بهم برش گردونی بله خندید و بلند شد دست آرشام و گرفت و به زور بردش وسط آرشام فقط می خندید داشتن با هم می رقصیدن کیارش اومد پیشم و همون‌طور که با لبخند بهشون نگاه می کرد گفت: _ آرشام هیچوقت خواهر نداشت اما بیشتر از من برای شیدا برادری کرد _ خواهر خیلی دوست داشتنی داری _ چون خیلی شبیه خودته میگی؟ آروم خندیدیم گفتم: _کیارش به کمکت نیاز دارم _ شما امر کن _ مرسی می خوام یه آکواریوم دقیقا عین همونی که تو خونه هست قرینه اش بسازم و پر حیوون اهلی کنمش ولی بلد نیستم جایی رو _ فردا صبح ساعت ۹ میام دنبالت باهم میریم تریتبش و میدیم _ ممنونم از کمکت _ من ازت ممنونم که داری بهترین رفیقم و عوض می کنی لبخند زدم و هیچی نگفتم من هنوز خیلی کار دارم خیلی... @caferoooman نویسنده:یاس ادامه داره...