eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
332 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسد به دستم ↓ https://harfeto.timefriend.net/16655774622952 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
لیست و از توی کیفم در آوردم و دادم بهش نگاهی بهش کرد و گفت: _ خوبه...تقریبا همه رو داریم... سریع پرسیدم : _ این حیوون ها همه با هم توی یک آکواریوم که مشکلی نداره؟؟ _ نه خانم اینا باهم می سازن مشکلی نیست...چند لحظه منتظر بمونید تا شخصا برم حیوون ها رو آماده کنم.. تشکر کردیم و رفت...بعد چند دقیقه یک مرد سیاه پوست دوتا فنجان قهوه برامون آورد و خودش رفت...رو به کیارش گفتم: _ چرا شیدا نیومد؟؟ _ با دوستاش قرار کوه گذاشته بود ازت عذر خواهی کرد... _ یک سوال بپرسم بهانه نمیاری،؟ _ تا چی باشه _ بین تو ادلاین چیزی هست؟؟ از سوالم جا خورد و چشم هاش گرد شد سریع گفتم : _لازم نیست حاشا کنی اینقدر رفتارتون ضایع بود که هرکسی بود می فهمید.. سرش و انداخت پایین و گفت: _ چیزی نیست چیزی بوده.. _ چی؟؟ سرش و آورد بالا و بهم نگاه کرد و گفت: _ بگذار خودش برات تعریف کنه بهتره.. _ کیارش... _ آوین..گفتم بگذار خودش برات تعریف کنه _ باشه... دیگه چیزی نگفتیم بعد نیم ساعت مرده اومد و گفت: _ همه آمادن توی ماشین هستن... _ خب قیمت... قیمتی که گفت و کیارش روی چک نوشت و بهش داد اونم خیلی خرذوق با تشکر گرفت... @caferoooman نویسنده: یاس ادامه داره....
_قربون خرگوش حرف گوش کن! _خدا نکنه.. لبخندی زد و با آرامش مشغول رانندگی شد. بالاخره رسیدیم. جمعیت غلغله می‌زدن. به زور از توشون رد شدیم و رفتیم توی سالن. هیچ کس توی سالن نبود. ما دخترا ردیف اول دقیقا روبروی سن نشستیم. پسر ها هم رفتن بالا و وسایل ها رو تنظیم کردن. بعد تقریباً نیم ساعت آرمیا به مسئول سالن زنگ زد و چند دقیقه بعد درهای سالن رو باز کردن و مردم به صف اومدن داخل و روی صندلی هایی که از قبل رزرو کرده بودن نشستن.. سالن دیگه داشت منفجر میشد. ظرفیت سالن ۶۰۰ نفر بود. ولی نزدیک ۹۰۰ نفر توی سالن بودن و دو طرف صندلی‌ها سرپا ایستاده بودن.. بنیامین راست می گفت. اصلاً هیچ چیز بین تماشاچی‌ها رعایت نمی شد.. حتی یه سری خانم ها بعد از اینکه نشستن مانتو و شال شون رو درآوردن.. آقایون هم که دیگه نگم. ۹۰ درصد پایین سه سال و انگار اومدن لاس وگاس.. البته فرشته و الهه هم جزو همون خانم ها بودن. چند دقیقه بعد پرده‌های سن کنار رفت و اول سینا بعد هم بچه ها به ترتیب توی جیغ و داد تماشاچی‌ها اومدن روی صحنه.. همه ایستادیم و براشون دست زدیم. سالن داشت از صدای سوت و جیغ منفجر می شد. همه بچه ها پشت وسیله هاشون نشستن و سینا هم اومد جلو و بعد از حال و احوال و خوش آمدگویی شروع کرد صحبت کردن. نگاهی به بنیامین انداختم. پشت پیانو نشسته بود و با لبخند نگاهم میکرد. نیشم رو باز کردم، چشمکی براش زدم و بوس فرستادم.. بیچاره داشت از تعجب شاخ درمی‌آورد. سرش رو انداخت پایین و بعد چند لحظه برای گوشیم پیام اومد: _جرات داری این کارها رو وقتی تنهاییم بکن!! چشمهام شد قد گردو. با تعجب سرم رو آوردم بالا و بهش نگاه کردم که شیطون خندید و ابروهاشو بالا انداخت. منم خندیدم و با شیطنت تایپ کردم: _ما که همیشه در خدمتیم.. چند تا ایموجی چشمک هم گذاشتم و دکمه سند رو زدم. سریع سرم رو آوردم بالا تا عکس العملش رو ببینم. تا پیام رو خوند بیچاره کپ کرد.. سرش رو آورد بالا و ناباورانه خیره شد بهم که دستم رو گذاشتم جلوی دهنم و ریز و خندیدم. پیام اومد. نگاهش کردم: نویسنده: یاس🌱
با تعجب برگشت سمتم و.گفت: _ اینا دیگه چین؟؟؟ قیافه ام و کج و کوله کردم و گفتم: _ هویجن برو بخورشون... چشم غره رفتم سرش و انداخت پایین و خندید رفت جلوی آکواریوم درش و باز کرد یکی از خرگوش ها رو برداشت آورد بیرون گذاشت روی دستش پشت گردنش و ناز کرد کیارش گفته بود آرشام خیلی حیوون های ناز و اهلی دوس داره ولی دلسا عاشق جک و جونواری انتر و وحشی بود نیشم و باز کردم و با شیطنت گفتم : _ بابا شدن بهت میاد ها... یک نگاه بهم کرد یک نگاه به خرگوش یک دفعه ولش کرد و دوید دنبالم جیغ کشیدم و فرار کرد دویدم سمت بالا ولی ول کن نبود... صدای دادش بلند شد: _ به خرگوش می گی بچه من دیگه جرات داری واستا آوین مردی واستا _ کی گفته من مردم آقا من زنم زن ولم کن... رفتم توی اتاق و در و بستم تا اومدم قفل کنم سریع اومد داخل @caferoooman نویسنده: یاس ادامه داره....