eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
335 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسه به دستم https://harfeto.timefriend.net/17501091664522 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
اون شب علی از ریحانه شماره پدرش رو گرفته بود. ولی تا تماس گرفت و پدرش فهمید شغل علی چیه گفته بود به موزیسین جماعت دختر نمیده و قطع کرده بود. علی تا دو روز حالش خیلی بد بود. ریحانه بدجور توی دلش رفته بود و نه شنیدن از پدرش حالش رو خراب کرده بود.. بعد دو روز دیگه به روی خودش نیاورد. ولی کاملاً میشد فهمید خیلی غم داره... اتفاق دیگه‌ای که توی این چند وقت افتاده بود نگاه های گاه و بیگاه سینا بود. نگاه هایی که تا مغز استخوانم رو می سوزوند و اصلاً ازشون خوشم نمیومد. نگاه هاش حس ناامنی رو بهم منتقل می‌کرد. واقعاً از اون دو گوی قهوه‌ای بیزار بودم و سعی می‌کردم در غیاب بنیامین خیلی جلوش ظاهر نشم.. سشوار رو خاموش کردم و روی میز سفید رنگ هتل گذاشتم. بنیامین با شونه موهاش رو به سمت بالا هدایت کرد و مثل همیشه چند تا تار موش روی پیشونی بلندش ریخت. آخ اگه میدونست همین چند تا تار مو دل از چند نفر می بره دیگه سخاوتمندانه روی پیشونیش به نمایش نمی گذاشتشون. پیرهن مردونه چهارخونه لیمویی پوشید و لبه هاش رو داد توی شلوار کتون مشکی و آستیناش رو هم تا آرنج داد بالا. برگشت سمتم و گفت: _بریم باربد کچلم کرد اینقدر زنگ زد.. _آره آره.. بریم.. کیف و کفش عروسکی آبی آسمانیم رو هم پوشیدم و از اتاق رفتیم بیرون. بچه ها توی لابی منتظر بودن. بهشون پیوستیم و با احتیاط و اطمینان از خلوت بودن جلوی هتل، سریع سوار ماشین هامون شدیم و راه افتادیم سمت مکان مورد نظر تا سیزده‌مون رو به در کنیم. نویسنده: یاس🌱
فقط ده دقیقه تا آخر مسابقه مونده بود و من دوم بودم واقعا سخت بود اما از بقیه گذشته بودم به جز یک ماشین یک لامبورگینی مشکی... راننده اش به حدی حرفه ای بود که نمی تونستم ازش رد بشم حتی توی آنالیز های ادلاین هم این ماشین نبود دیگه داشتم از حرص می مردم حتی بعضی جاها می گذاشت ازش جلو بزنم اما با فاصله چند ثانیه می گرفتم و ازم جلو می زد یک جوری داشت باهام بازی می کرد فقط 30 ثانیه تا خط پایان مونده بود پام و تا آخر فشار دادم روی پدال اما لحظه آخر که داشتم از خط می گذشتم گرفتم و با فاصله چند صدم ثانیه زود تر از من از خط گذشت.... سریع دستی و کشیدم و ماشین چند دور چرخید و ایستاد آون ماشینم یکم جلو تر از من نگه داشت صدای تماشا چی ها کر کننده بود اما من هیچی برام مهم نبود مهم این بود که با این همه تلاش نتوانسته بودم اول بشم... از ماشین بپیاده شدم و با حرص در و بهم کوبیدم کلاهم و از سرم برداشتم موهام پخش شد توی صورتم از توی صورتم زدم پشت گوشم و با چشم های تنگ خیره شدم به ماشین جلوییم که هنوز راننده اش پیاده نشده بود @caferoooman نویسنده: یاس ادامه داره...