#رمان_آنلاین_مغرور_عاشق
#قسمت_183
بعد نیم ساعت ایستادیم. یک ساحل خلوت که به نظر اختصاصی میومد. پیاده شدیم و با کمک دختر ها که البته فرشته و الهه فقط غر میزدن زیرانداز انداختیم. پسرها هم آتیش روشن کردن و خودشون دور آتیش نشستن. ماهم که دیدیم روی زیرانداز صفایی نداره رفتیم کنار پسرها نشستیم.
علی گیتارش رو آورد و شروع کرد به زدن. بنیامین هم وقتی هماهنگ شد شروع کرد به خوندن.
با تعجب نگاهش میکردم. اولین بار بود داشت توی جمع میخوند. گوشیم رو درآوردم و یواشکی ضبط کردم:
میسوزونی همه ی حرفامو تو سینمو میری میدونی یه روز خوش بی تو نمیبینم و میری ♬♫♪
من از این رفتن بی اومدن آزار میبینم تو که .!..!. چشماتو رو من میبندی من تار میبینم تار میبینم
بازم عشق دو پهلوی تو رگ غیرت من روی تو یه روز با ابروی تو میبره آخر♬♫♪
منو ترس نبودت یه وقت بعد تو روزای .!..!. سخت عین تبر این درختو میبره آخر
ذوق میکردم تا صدای پات میومد ولی خواب بود و هر دفعه خاطره های تو به جات میومد ♬♫♪
یاد وقتی بخیر که یکی سر وقت واسه نجان میومد .!..!.
این در و اون در زدمو ندید گرفتی اون همه خوبی مگه به چشات میومد ♬♫♪
بازم عشق دو پهلوی تو رگ غیرت من .!..!. روی تو یه روز با ابروی تو میبره آخر
منو ترس نبودت یه وقت بعد تو روزای سخت عین تبر این درختو میبره آخر ♬♫♪
بازم عشق دو پهلوی تو رگ غیرت من .!..!. روی تو یه روز با ابروی تو میبره آخر
منو ترس نبودت یه وقت بعد تو روزای سخت عین تبر این درختو میبره آخر ♬♫♪
نویسنده: یاس🌱
#رمان_آنلاین_تمام_قلب_تو
#قسمت_183
دستم و زدم به کمرم چند دقیقه خیره مونده به ماشین تا بلاخره رانندش پیاده شد برگشت سمت من ایستاد آروم کلاهش و برداشت و دست هاش و فرو کرد توی موهاش...
باورم نمی شد چیزی که جلوم بود...
دستم شل شد و افتاد کنارم و چشم های تنگم به شدت درشت شد این آرشام بود نمی تونستم درک کنم کسی که الان توی لباس درایو مشکی کیپ تنش جلوم ایستاده و داره با لبخند نگاهم می کنه آرشام باشه...
دستم و گذاشتم جلوی دهنم و جیغ کشیدم خندید و دست هاش و باز کرد
بلند خندیدم و دویدم سمتش رسیدم بهش پریدم بغلش بلندم کرد و توی هوا چرخوندم فارق از تمام جمعیت میلیونی که داشتن نگاهمون می کردن و دست می زدن جیغ می کشیدم و می خندیدم اونم می خندید بلاخره گذاشتم زمین خیره شدم توی چشم هاش هنوز داشت می خندید محکم کوبیدم توی بازوش و گفتم :
_ خیلی نامردی برا چی بهم نگفتی فقط بلدی سوپرایز کنی...
خندید و گفت:
_ هنوز مونده تا سوپرایز بشی راننده خانم زیر قول زن...
یک دفعه گوشم و گرفت و همینطور که می کشید گفت :
_ مگه نگفته بودم دستی نکش هاااا
دستم و گذاشتم روی دستش و با ناله گفتم :
_ آی آی.... خب تقصیر خودت بود چرا باهام بازی می کرد ولش کن دیگع آی...
با صدای کیارش که همراه کلی عکاس و تماشا چی میومدن سمتمون دلم کرد..
@caferoooman
نویسنده: یاس
ادامه داره.....