eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
332 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسد به دستم ↓ https://harfeto.timefriend.net/16655774622952 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
رفتم توی سوله ماشین های خودمون هیچ کس نبود از تورنتو فقط دو نفر بودیم که اونم مثل اینکه هنوز نیومده بود..ماشینم سر جاش نبود رفتم بیرون مستقیم راه افتادم سمت مرکز استراحت ماشین ها که کنار پیست بود زیر یک سایه بان ادلاین و دوتا از پسر های پیست ایستاده بودن و ادلاین داشت سرشون غر میزد رفتم جلو از پشت بغلش کردم و با خنده گفتم : _ هنوز نیومده باز گرد و خاک راه انداختی که... برگشت پشت و با اخم گفت : _ نیومده؟؟؟ من از 5 صبح اینجام بعد یک ساعت مونده به مسابقه خانم تازه تشریف میارن.... خندیدم و گفتم : _ خیلی خب مربی حالا اطلاعات بده ببینم راست و ریس کردن ماشین و سپرد به پسر ها و رفتیم زیر چتر نشستیم یک تبلت درآورد و گذاشت روی میز عینک آفتابی و کلاه گپش و از سرش برداشت و گفت : _ ببین از 7 تا کشور هستن هر کشور دو نفر.. آمریکا..کانادا انگلیس نروژ فنلاند ایسلند و....اطلاعات راننده ها و نقطه ضعف هاشون و برات درآوردم. حدود 45 دقیقه باهم حرف زدیم زنگ آماده شدن و زدن بلند شدم کلاهم و گذاشتم روی سرم نمی دونم چه قانونی بود که شرکت کننده ها قبل مسابقه نمی تونستن همدیگه رو ببینن شیشه دودی کلاهم و کشیدم پایین و با ادلاین رفتیم سمت ماشین که داخل پیست آماده بود @caferoooman نویسنده: یاس ادامه داره.....
فقط خودمون موندیم. برگشتم سمت بنیامین و گفتم: _ریحانه دیگه.. همون که علی ازش خواستگاری کرد جواب رد دادن. سوگند بشکنی زد و گفت: _آها! همون دختر چادری نازه..؟ نیش علی تا بناگوش باز شد. انگشت اشاره‌م رو با تهدید گرفتم سمتش و گفتم: _علی نیشتو ببنداا!! با این حرفم همه زدن زیر خنده. بنیامین با خنده زد پشتش و گفت: _خب حالا چی می‌گفت پدر خانمت؟ _گفت ریحانه باهام حرف زده و از رفتار و متانت شما توی چند تا برخوردی که باهاتون داشته گفته. بعد هم گفت برای آشنایی بیشتر با خانواده بیاید خونمون.. بشکنی روی هوا زدم و گفتم: _پس با این حساب دل این خوشگل خانوم هم حسابی سریده.. با لبخند بلند شد و رفت سمت دیگه تا با مادرش تماس بگیره. ما چهار تا هم به یاد بچگی یکم استپ هوایی بازی کردیم تا بقیه اومدن. با کمک بچه ها جوجه زدیم و ناهارمون رو خوردیم. امشب ساعت هشت بچه ها توی متل قوی چالوس اجرا داشتن. برای همین باید زود بر می گشتیم هتل تا قبل کنسرت استراحت داشته باشن.. ساعت نزدیک ۳ بود که سبزه هامون رو از توی ماشین برداشتیم و هرکس رفت یه گوشه. بنیامین سبزه رو گذاشت روی ساحل و روی یک پا نشستیم. دقیقا روبروی همدیگه.. بنیامین: اول تو گره بزن. آرزو هم بکن.. چشمام رو بستم و آرزو کردم بهترین سال زندگیم رو کنار بنیامین داشته باشم. چشمام رو باز کردم و ۲ تا دونه از سبزه ها رو به هم گره زدم. بنیامین هم همونطور که بهم نگاه می کرد فکر کنم آرزوش رو کرد و دقیقاً یک گره روی گره من زد. با تعجب گفتم: _چرا روی گره من گره زدی؟ چند ثانیه خیره شد توی چشمهام و با لحن خاصی گفت: _نمیخوام هیچ چیزیم ازت جدا باشه.. باز قلبم دچار یه زلزله ۱۰.۵ ریشتری شد. نتونستم زیر نگاهش طاقت بیارم و سرم رو انداختم پایین.. نویسنده: یاس🌱
باورم نمی شد آرشام صاحب این پیست بود؟؟ با چشم های درشت برگشتم سمت ادلاین خندید و شونه ای بالا انداخت با اخم نیشگون محکمی از پاش گرفتم با درد آخ گفت و گفت: _ چته وحشی _ چرا به من نگفته بودی؟؟؟؟ _ به من چه خودش گفت کسی چیزی بهت نگه.... چشم هام و تنگ کردم و گفتم: _ ببینم تو تمام این مدت فحش هایی که به صاحب پیست می دادی با آرشام بودی؟؟ خندید و گفت: _ خب آرشام زور گو به من چه؟؟ _ حالا بعدا به حسابت می رسم.... خندید و چیزی نگفت به صحبت های آرشام که درمورد پیست و کیفیت مسابقات بود گوش دادم توی دلم داشتم براش می مردم خیلی با صلابت و جدی حرف می زد سر 10 دقیقه صحبت هاش و تموم کرد و اومد کنارم ایستاد با حرص نگاهش کردم یکم نگاهم کرد داشت لب و لوچه اش و به زور نگه می داشت که نخنده آخرم خودش سرم و برگردوند سمت مجری مدال هامون و آوردن و انداختن گردنمون....صدای جمعیت حتی توی فضای باز کر کننده بود.... @caferoooman نویسنده: یاس ادامه داره.......