eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
335 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسه به دستم https://harfeto.timefriend.net/17501091664522 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
برگشتم سمت صدا یه پسر خوشتیپ جلوم بود شبیه بازیگر های هالیوود بود و از اینکه جلوی خودم می دیدمش متعجب شده بودم مطمعن بودم به این راحتی دختر ها امشب اینجا ازش نمی گذرن کت شلوار طوسی تنش بود و هارمونی جالبی یا پیراهن سفیدش داده بود شایدم بیشتر شبیه دلقک های سیرک بود توی نظرم تا بازیگر های هالیوود از اینکه چند ثانیه ای بود بهش خیره شده بودم به خودم اومدم و سریع سرم و به نشونه/ بله / تکون داد کارت شیکی به سمتم گرفت و گفت: _خوشحال می شم باهاتون آشنا شن یه تای ابروم و انداختم بالا و گفتم : _چطور؟! تک خنده ریزی کرد و گفت : _اینجا دختر های زیادی پیدا می شن که این وسایل بازی و وسیله جالبی برای جلب توجه می دونن شما با اونا فرق داری خنده ای توی دلم کردم من کلا با همه فرق دارم کارتو گرفتم و گفتم: _ممنون به سلامت لبخندی زد انگشت اشاره و وسط و بهم چسبوند گذاشت روی پیشونیش و بعد فرستادنش به سمت ما رفت اه اه برگشتم سمت بقیه و جلوی چشمای متعجبشون از کاری که کردم کارت و پاره کردم و ریختم زمین همه خندیدن و رفتن تا بقیه بیلیط ها رو بگیرن منم منتظر موندم _اگه‌نمی خواستی زنگ بزنی پس چرا گرفتیش؟! برگشتم سمت رستا یه دستش توی جیب شلوارش بود و دست دیگش روی لبش استایل بازیگرا رو داشت شایدم خواننده ها گفتم: _کارام بع کسی ارتباطی داره؟! _نه فقط چیزای جدید برام جذابه _اگه نمی گرفتم‌ تا آخر شب می خواست دنبال باشه _جالب تر شد می دونی خانم حسینی توی این شهر بازی خیلی دختر ها هستن که از این وسایل برای جلب توجه استفاده می کنن... با پوزخند بهم اشاره ای کرد و ادامه داد: _یه سری ها هم اون شیوه ها براشون تکراری شده شیوه های جدید تری استفاده می کنن برای جلب توجه جلب توجه آخرش و با لحن خاص تحقیر آمیزی گفت... نویسنده:یاس🌱 @caferoooman
احساس کردم صدای پایی از پشت سرم میاد خواستم برگردم که دست محکم.و مردونه ای دهنم و گرفت احتمال دادم بابا باشه اما تا چشمم به دست خورد نفسم بند اومد دست بابا نبود پس کی بود,? ما که تو خونه مرد دیگه ای نداشتیم دستش و هک به دست روی دهنم فشار می داد و نمی تونستم هیچ گونه صدایی از خودم تولید کنم وای خدایا نکنه دزد باشه!? از این فکر دست و پام شروع کرد به لرزیدن وای خدا چه بوی خوبی هم می داد دزد هم اینقدر خوشبو?! آوین احمق تو این شرایط به چی داری فکر می کنی🤦‍♀..داشتم با ودم کشتی می گرفتم که صداش و نزدیک گوشم شنیدم: _ آخه دزدی رفتن هم قوانین خودشو داره موش کوچولو این چه سر و وضعی!!? چشم هام گرد شد و دست از تقلا کردن برداشتم ..این به من گفت دزد?! مگه آدم تو خونه خودشم می تونه دزدی کنه?? لابد میتونه که این می گه دیگه..ها?! چقدر صداش آشناست..وای خیلی آشناست..وای..وای نه امکان نداره..محکم جفتکی سمت عقب پروندم که جاخالی داد و بدون این که دستش و از روی دهنم برداره برم گردوند سمت خودش..با دیدن قیافه اش مطمعن شدم که اشتباه نکردم اخم هام و کشیدم توی هم ولی اون با دیدنم نزدیک بود چشم هاش از حدقه بزنه بیرون..با تعجب گفت: _ تو ?! تو اینجا چیکار می کنی!! آها پس علاوه بر لات بودن دزد هم هستی.. _ هووووووم..ووهوم.وموووهههههوووووممممممم.. _ چی می گی ?! لالی مگه مثل آدم حرف بزن.. د بیا .. خدا مارو نصف شبی با کیا محشور می کنی !? بابا این ناجور با خودش درگیر بود🤦‍♀ نفسم و محکم از راه بینی دادم بیرون و چشم هام و توی کاسه چرخوندم و با چشمم بع دستش که روی دهنم بود اشاره کردم ..اخمی کرد و گفت: _ اگه بردارم جیغ نمی زنی?! جفت ابروهام و به نشونه نه انداختم بالا _ قول جفتشون و انداختم پایین و سرم و تکون دادم.. با شک دستش و برداشت دوباره اخم هام و کشیدم توی هم و با صدای آرومی گفتم: _ تو خودت تو خونه ما چه غلطی می کنی?! _ درست حرف بزن یک کاری می... انگار تازه متوجه جمله ام شده باشه با چشم های گرد گفت: _ خونه شما😳.. _ بله نابغه خونه ما..😒 حالا می گی کی هستی یا نه?! ببنیم نکنه خودت دزدی?! _ باهمه دزد ها همین طوری آروم برخورد می کنی??😏 وای خاک بر سرم راست می گفت خواستم جیغ بزنم که سریع دستش و گذاشت روی دهنم و گفت: _ چته بابا!! ساکت باش من آرشامم.. چشم هام تنگ کردم و خیره شدم بهش آرشام?! آرشام کیه?! یکم فکر کردم دیدم شخصی به اسم آرشام نمی شناسم یاد خوناشام افتادم خخخخخ🤣 نمی دونم چرا خندم گرفته بود. ها?! خندیدن جرمه?! یک ابروم و به نشونه به جا نیاوردم انداختم بالا🤔.. فکر کنم فهمید چه آیکیویی گفت: _ چقدر خنگی پسر خاله مبینات... نویسنده:یاس @caferooman ادامه داره🤗😸😸
اصلا حس بدی ازش نمی گرفتم نمی دونم چرا حس می کردم خیلی می تونه کمکم باشه اینجا با تعجب گفتم: _ ولی ایشون انگار هیچ ارزشی برای شما قایل نیست آروم خندید و گفت: _ شما تازه چند ساعت آنیلو میشناسی تو کار با هیچکس شوخی نداره عجبی گفتمو سری تکون دادم اونم با لبخند رفت برگشتم سمت هامون با اخم گفت: _ برای چی یه کاری نکردی منم بمونم؟ _اولا صداتو بیار پایین درست صحبت کن دوما نمی شد شک می کرد از جلسه های بعدی می تونی باشی چشم غره ای رفتمو روی یکی از کاناپه ها نشستمو نوشیدنی برداشتم اینقدر تحملش برام سخت بود که حد نداشت ذهنم خیلی درگیر آنیل بود یه شخصیت مرموزو و پیچیده چشای مشکیش انگار هیبنوتیزمت می کرد با همه یه جور صحبت می کرد حتی با دوستش هم شوخی نداشت مودب بود ولی در عین حال گستاخ تازه داشتم به ادامه این مسیر امیدوار میشدم با این آدم پیچیده باید جالب میشد حدود ساعت ۱ بود که شام دادن به میز سلف خیلی بزرگ شامو خوردیمو نزدیکی ساعت ۲ از خونه زدیم بیرون آنیل تا آخر توی جمع نیومد راه افتادیم سمت خونه مثل همیشه کل مسیر تو سکوت گذشت منو گذاشت دم خونمون بدون خداحافظی پیاده شدمو رفتم بالا همه خواب بودن مثل همیشه ارادت عجیبی بهم داشتن روی تخت دراز کشیدم اینقدر ذهنم مشغول بود و خسته بودم که خیلی زود خوابم برد.... ... ۳ روز از اون شب گذشته بود نه خبری از هامون بود نه آنیل انگار برنامه خاصی نداشتن دیگه کارهاشون تموم شده بود و همه چی آماده بود شمارشو هم نداشتم که یه خبر بگیرم هرچند مهم هم نبود دایی باهام در ارتباط بود و خبرا رو بهش می دادم پیش مرضیه داشتم سالاد درست می کردم که برام پیام اومد شیرجه زدم روی گوشیم یه شماره ناشناس بود نوشته بود: _ بهم زنگ بزن حدس می زدم آنیل باشه ولی خلاف قواعد این کار بود بخوام زنگ بزنم پس بی خیال شدم و خودمو مشغول کردم ولی داشتم از فوضولی می ترکیدم حدود ۵ دقیقه بعد گوشیم زنگ خورد همون شماره بود بدو بدو رفتم توی اتاقم پارسیا داشت از پله ها میومد پایین با تعجب نگاهم می کرد هنوز باهام حرف نمی زد به خاطر اینکه این کارو قبول کردم چند تا نفس عمیق کشیدمو گوشیو برداشتم صدای آنیل پیچید توی گوشم: _ چند بار باید یه حرفو به شما زد خانوم پناه سرمدی؟ازتون خواستم باهام تماس بگیرید _ من معمولا به شماره های ناشناسی که بهم پیام میدن بهم زنگ بزن جواب نمی دم آقای آنیل اسکات _ اوکی بحث بی فایده است براتون یه آدرس می فرستم ساعت ۵ اونجا باشید... تنها لطفا... چرا یه بار مفرد خطاب می کرد یه بار جمع؟ تا اومدم چیزی بگم قطع کرد ... پسره کدر بی بته می‌میری یه خداحافظ بگی از حرص قرمز شده بودم بی نزاکت...به ساعد نگاه کردم ۱ بود پس هنوز وقت داشتم... نویسنده:یاس ادامه داره.‌‌..