#رمان_آنلاین_مغرور_عاشق
#قسمت_194
شروع کردن. اینقدر صداشون کنار هم نشسته بود که عالی شد بود..
صدای هردوشون بم و مردونه بود و کنار هم یه گروه عالی ساخته بود..
گاهی سینا میخوند، بعضی وقتها بنیامین میخوند، یه جاهایی با هم میخوندن... گاهی هم میکروفون رو میگرفتن سمت جمعیت...
دیگه آخر های کنسرت بود که بنیامین میکروفون بی سیم رو روی گوشش تنظیم کرد و گفت:
_خب می خوام اولین اجرای تکم رو تقدیم کنم به کسی که این روزها مهمترین زندگیم شده...
توی چشم هاش خیره شدم. جمعیت یک لحظه هم ساکت نمیشدن.. حتی از سینا هم بازتاب بهتری داشت..
اومد جلوی سن. خیره شد توی چشمام و شروع کرد به خوندن. نوازنده ها هم دست به کار شده بودن:
/آروم جونمی وای وای/
/تو عشق دلمی جان جان/
/به دل میشینه اون حرفات/
/نمیشه هیچکس بیاد جات/
/جز تو کسی تو قلبم نمیتونه بیاد قطعا/
/همه کسی که تو عشقم/
/تا آخرش بمون با من/
نویسنده: یاس🌱
#رمان_آنلاین_تمام_قلب_تو
#قسمت_194
یک آرایش ساده کردم موهام و هم باز گذاشتم و یک گیره صورتی خوشگل کنارش زدم کفش پاشنه 10 سانتی سفید پوشیدم...
صدای زنگ خونه بلند شد ساعت 6 بود دیگه الان همه می رسیدن..
به آرشام گفته بودم امشب شام ادلاین خونه مونه و قول داده بود ساعت 8 بیاد...
رفتم پایین اولین خانواده جیمز بودن باهاشون گرم سلام علیک کردم و راهنمایی شون کردم
بقیه هم اومدن همه دوست ها و همکار های آرشام که ادموند زحمت دعوت و کشید
ساعت 7 و نیم بود خونه خیلی شلوغ بود کار گر ها هم مشغول رفت و آمد و پذیرایی بودن....
شیدا اومد پیشم و گفت:
_ آرشام کجا موند پس؟؟
_ قرار بود 8 بیاد...
_ اهااااا گفتم شاید تو راه سقط شده...
با چشم های گشاد گفتم :
_ شیدا..
_ چیه خو این تصادف زیاد می کنه گفتم شاید....
_ بسه چی می گی بچه....
_ ستاد درگیر کردن فکر حالا برگرد پشت سرت و نگاه کن....
برگشتم پشت دیدم آرشام دم در ایستاده داره بت لبخند نگاهم می کنه بقیه هم ساکت خیره شدن بهمون
یواش از رون پای شیدا نیشگونی گرفتم و با حرص گفتم:
_ دارم برات.....
@caferoooman
نویسنده: یاس
ادامه داره.......