eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
332 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسد به دستم ↓ https://harfeto.timefriend.net/16655774622952 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
باربد دست روی شونم گذاشت و گفت: _حالا نمی خواد اینقدر بهم بریزی. فقط دعا کن در اون پاکت رو باز نکنه.. در اتاقم زده شد و باربد اجازه ورود داد. مش‌رحیم با یه سینی توی دستش اومد داخل و گفت: _آقا براتون قهوه آوردم با صدای آرومی که انگار از ته چاه در میومد گفتم: _من کوفت بخورم. برو بیرون.. مش رحیم مثل همیشه شروع کرد به غر زدن: _ اما من این همه زحمت کشیدم براتون قهوه درست کردم. باید بخورید.. رفتار هام دست خودم نبود. از فکر نبود آوا هم دیوونه میشدم.. محکم زدم زیر سینی که همه لیوان ها به کف اتاق خورد و با صدای بدی شکست. با فریادی که از من بعید بود گفتم: _به جهنم که زحمت کشیدی وقتی میگم بیرون یعنی بیروووون! _چه خبره اینجا؟ قلبم ایستاد. سریع برگشتم سمتش. با چشمهای گرد به من و لیوان شکسته و مش رحیم نگاه میکرد.. چشمهاش سرخ بود. فهمیده؟ ولی نه.. هیچ عصبانیتی توی چهره‌ش نبود.. آروم رو به مش رحیم گفت: _شما بفرمایید بیرون مش رحیم.. مش رحیم که رفت رو به باربد گفت: _چی شده؟ باربد سردرگم گفت: _والا چی بگم یکم حساب‌های شرکت به هم ریخته اینم زده به سرش.. آوا لبخند دلنشینی زد. خدایا من طاقت ندارم ازم نگیرش...! رو به باربد گفت: _باشه داداش ممنون.. میشه ما رو تنها بذاری؟ باربد حتماً هول هولکی‌ای گفت و از اتاق رفت بیرون و در رو بست.. نویسنده: یاس🌱
با تابش شدید نور آفتاب که می خورد توی صورتم چشم هام و باز کردم روی کاناپه نشیمن بودم بلند شدم نشستم یک نگاه به دور و برم کردم سرم بد جور تیر می کشید و درد می کرد...تازه همه چی یادم اومد اتفاق های دیشب رفتار آرشام...سریع از جام پریدم که باعث شد سرم بدجور تیر بکشه...دستم و گذاشتم روش و اخی گفتم رفتم سمت تلفن گوشی و برداشتم و شماره آرشام و گرفتم : _ دستگاه مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد... صدبار گرفتم اما هربار همین جواب... گوشی و پرت کردم کنار سرم و گرفتم بین دست هام زدم زیر گریه نمی فهمیدم چه خبر شده بود... یک دفعه بدون هیچ مقدمه ای. معدم ضعف می رفت و تیر می کشید و سرم گیج می رفت بلند شدم رفتم توی آشپزخونه یک تیکه کیک خوردم... یکم دردش بهتر شد رفتم دوباره تو نشیمن تلفن و برداشتم شماره کیارش و گرفتم 10 تا بوق خورد اما بر نداشت داشتم قطع می کردم که صداش توی گوشم پیچید : _ الو آوین؟ _ سلام کیا _ سلام چطوری چرا صدات این طوریه چیزی شده؟؟ _ از آرشام خبر داری؟؟ _ آرشام؟؟ نه امروز شرکت نیومده فکر کردم خونه است چطور _ هیچی ممنون خداحافظ.. _ آوین صبر کن بیینم... آوین.... تلفن و قطع کردم... @caferoooman نویسنده: یاس ادامه داره....