eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
335 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسه به دستم https://harfeto.timefriend.net/17501091664522 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
/آوا / در رو بستم و بهش تکیه دادم و دستم رو گذاشتم روی قلبم. دوباره اشکام راه گرفت.. حرفای باران توی سرم اکو شد: _اسمش قبلاً فکر کنم بهزاد.. نه بذار... آهان، اسمش مهراد بوده.. یه بار از مامان بزرگ شنیده بودم... صداش گرفته بود. وقتی دلیلش رو پرسیدم گفت با دوست پسرش به هم زده که خوب چیز طبیعی‌ای بود و خودش هم میدونست بعد چند روز فراموش میکنه.. اشکام رو پاک کردم و پشت میز نشستم. شکسته بودم.. خرد شده بودم... مرده بودم!! چیکار کردی با من بنیامین؟ تصمیمم رو گرفته بودم. بنیامین.. نه، مهراد من رو ول کرده بود و رفته بود.. با پنهان‌کاریش داغونم کرده بود. ولی لعنت به من که هنوزم قلبم براش میتپه.. تند تر از قبل.. ولی پس زجرایی که من کشیدم چی؟ وای خدایا چیکار کنم؟ سرم رو چند بار محکم کوبیدم به میز.. وای وای وای... قدرت این که برم باهاش حرف بزنم رو نداشتم.. نمیتونستم.. بنیامین با من بد کرد. شاید اگه خودش موضوع رو میگفت با یک قهر و آشتی همه چیز حل می شد.. اما حالا خودم نمی تونستم هیچ کاری بکنم... فکری به سرم زد. سریع شماره سمانه رو گرفتم. بعد ۵_۶ تا بوق برداشت: _سلام عزیزدلم چطوری آبجی؟ _سلام سمانه جان خوبی؟ نویسنده: یاس🌱
به آیینه خیره شدم زیر چشم هام سیاه شده بود و گود رفته بود لبام رنگ نداشت موهام ژولیده پولیده بود.... سه روز بود که از آرشام رفته بود و هیچ خبری ازش نداشتم به کلانتری بیمارستان پزشک قانونی زنگ زده بودم همه می گفتن هیچ خبری ازش ندارن حتی ایران هم زنگ زدم و نامحسوس پرسیدم اما اونام آخرین تماسشون مال 5 روز پیش بود... 3 روز بود که نه درست و حسابی چیزی خورده بودم نه از خونه بیرون رفته بودم کیارش و ادلاین میومدن پیشم اما نمی گذاشتم بمونن... تا صدای در میومد از جام می پریدم به هوای اینکه آرشام اما هربار نا امید می شدم... ساعت حدود 4 بعد از ظهر بود با صدای زنگ گوشیم از جلوی آیینه بلند شدم و رفتم گوشیم و از روی تخت برداشتم کیارش بود بی حوصله جواب دادم : _ بله کیا... _ سلام آوین خوبی؟؟ _خوب به نظر میام؟؟ _ من... آرشام و پیدا کردم مثل جت از جام پریدم و با خوشحالی گفتم : _ جدی؟؟ بگو جون آوین... با صدای گرفته ای گفت: _ آ..اره پیداش کردم اما...اما باید باهام تا یک جایی بیای. پنچر گفتم: _ کجا بیام؟؟ _ آماده شو نیم ساعت دیگه میام دنبالت... _ برای چی... الو...الو.. با تعجب به صفحه خاموش گوشی نگاه کردم برای چی قطع کرد... سریع پریدم یک دوش گرفتم و اومدم بیرون حوصله خشک کردن موهام و نداشتم هوا هم سرد نبود دیگه.... @caferoooman نویسنده: یاس ادامه داره...