eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
335 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسه به دستم https://harfeto.timefriend.net/17501091664522 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
چشمم خورد به محمد که روی گوشه ترین و دنج ترین میز دو نفره کافه نشسته بود.. من اینقدر بد قول نبودم آقامحمد.. یک ربع دیرکردن توی کارم نبود.. با قدم های آروم رفتم طرفش. صندلی روبروش رو کشیدم بیرون و نشستم. سلامی زیر لبی دادم و سلام بلندبالایی تحویل گرفتم. حوصله مقدمه‌چینی نداشتم. از توی کیفم کارت بانکی پر از پولم رو در آوردم. به لطف استعداد خوب مهندسی و شوهر پولدارم حسابم پر پر بود.. کارت رو روی میز گذاشتم و هل دادم طرفش. در جواب چشم های متعجبش گفتم: _پول کافی توش هست. یک خونه یک ماشین.. بدون اینکه هیچ احدالناسی بفهمه.. _چرا؟ _نمیتونم چیزی بگم. _یعنی حتی آقا بنیامین.. _نه آقا بنیامین، نه سمانه، نه افشین، و نه هیچ کس دیگه.. تو رو خدا باهام صادق باشید. اگه نمیتونم بهتون اعتماد کنم برم پیش یک وکیل دیگه.. جدی شد و گفت: _وکیل مثل دکتر آدمه آوا خانم. شما هم عاقل و بالغید.. حتما میدونید دارید چیکار میکنید.. تا چند روز دیگه می خواید این خونه و ماشین رو؟ _حداکثر تا ۳ روز دیگه. _خوبه. حتما انجامش میدم. _می خوام ازتون قول بگیرم تا دنیا دنیاست در مورد این موضوع با کسی صحبت نکنید و جای من رو به هیچکس نگید.. حتی اگه خواستن به زور بفهمن.. _آوا خانم شما حالتون خوبه؟ اتفاقی افتاده؟ کلافه شده بودم.. برادر من شما پولت رو بگیر کارت رو بکن! با لحن قاطعی گفتم: _حتماً اتفاقی افتاده که دارم این کارها رو انجام میدم.. میتونم روی دهن قرص تون حساب باز کنم؟ نویسنده: یاس🌱
با احساس سوزش عمیقی توی مچ دست چپم چشم هام و باز کردم... همه جا تار بود درست چیزی و نمی دیدم بدنم کوفته بود و مچم می سوخت اینقدر بد می سوخت که می خواستم از ته دلم جیغ بکشم اما نمی تونستم انرژی برای جیغ کشیدن نداشتم یکم که گذشت چشمم به تاریکی اتاق عادت کرد توی بیمارستان بودم... تازه همه چی یادم اومد حموم خودکشی.. آرشام....آرشام..با یادآوری اسمش دوباره چشمام جوشید من احمق حتی لیاقت و مرگ و هم ندارم... چطوری گذاشتم یک سال تمام باهام بازی کنه...بعدم مثل یک آشغال پرتم کنه از زندگیش بیرون... دست راستم گذاشتم روی دهنم تا صدای هق هقم بیرون نره...نمی دونستم کی نجاتم داده اما کاش نمی داد کاش می گذاشت بمیرم و روزای بعد از این و نبینم سوزش دستم خیلی زیاد بود اینقدر زیاد که یک دفعه از ته دلم جیغ کشیدم بهش نگاه کردم بخیه شده بود... یک دفعه در باز شد و یک مرد با لباس پزشکی اومد داخل....سریع دوید سمتم و به دستم نگاهی انداخت سرش که اومد زیر لامپ کم نور اتاق تازه فهمیدم کیارش.... سریع یک آمپول توی سرمم خالی کرد پوفی کشید و خودش و انداخت روی صندلی کنارم سرش و برد سمت عقب و دستش و کرد توی موهاش و کشید به سمت بالا...و با صدای ضعیفی گفت: _ آخ... سرش و آورد پایین و خیره شد بهم اشک هام بدون اینکه دست خودم باشن می ریختن با صدای ضعیفی گفت: _ چیکار کردی با خودت آوین.. هیچی نگفتم سرم و برگردوندم سمت دیگه و دستم و گذاشتم جلوی دهنم تا از بیرون اومدن صدای هق هقم جلوگیری کنه.. _ آوین من و ببین آرشام.... سرم و برگردوندم سمتش و گفتم: _ بسه کیارش اسم اون عوضی و پیش من نیار... _ باشه عزیزم هرچی تو بگی... _.کی نجاتم داد دستی به پشت گردنش کشید و گفت : _ گذاشتمت خونه دلم طاقت نیاورد از طرفی گفتم شاید بخوای تنهایی باهاش کتار بیای اما دلم شور زد 4 ساعت بعد برگشتم هرچی زنگ زدم کسی جواب نداد از دیوار پریدم اومدم توی خونه که دیدم این بلا رو سر خودت آوردی... @caferoooman نویسنده: یاس ادامه داره...🚶‍♀