eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
335 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسه به دستم https://harfeto.timefriend.net/17501091664522 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
اما، پس سهم من چی بود؟ فقط یه شماره که هر وقت زنگ میزدم ریجکت می‌کرد... حداقل دلم به این خوش میشد که خطش رو عوض نکرده.. ولی میتونستم برای محمد بپا بذارم تا تعقیبش کنه و به آوا برسه.. اما محمد با حرفش این فکرو هم ازم دور کرد: _اگر به فکر تعقیب منید باید بگم من دیگه هیچ کاری با آوا خانم ندارم. یه کاری ازم خواست منم انجام دادم و تموم شد رفت.. وکیل بود دیگه.. فکرش کار می‌کرد. از جام بلند شدم. تشکر زیر لبی کردم که افشین عصبی بلند شد و با داد گفت: _یعنی چی؟ همین؟؟ یه "نه" شنیدی و خلاص؟؟ برگشتم سمتش. اشک توی چشمام رو که دید شوکه شد. گور بابای غرور.. با صدای گرفته گفتم: _آوا دختر غرغرو و لوسی نیست افشین.. وقتی میگه نمیخواد کسی رو ببینه یعنی مشکل خیلی بیخ داره.. یعنی خیلی جدیه.. رو کردم به محمد و گفتم: _اگه دیدیش.. اگه زنگ زد.. حالم رو بهش بگو.. بگو داغونم.. دست هام مشت شد و قبل از ریزش اشکام از دفتر زدم بیرون و راه بام رو در پیش گرفتم. به اون سه تا هم توجهی نکردم که مجبورن با تاکسی برگردن.. ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم. دلم پر بود از همه چی.. اینجا هم که خلوت.. خدا هم نزدیک.. آوای من هم توی یکی از این خونه ها.. چه جایی بهتر از اینجا؟ سد بغض و با صدام شکستم: _خداااااا..!! بســمــههههه!! خســـته شدممممم!!! آواااا.. کجا رفتی بی معرفــت؟؟؟ این بود عشقــــت؟؟ دلم برات تنگ شده لعنتـــی!!! روی زانو افتادم و صدای هق هقم توی هوا پیچید. چرا میگن مرد گریه نمیکنه؟ گاهی فقط باید مرد باشی تابتونی گریه کنی.. نویسنده: یاس🌱
اینقدر توی خونه چرخیدم و خاطره هاش و دوره کردم و گریه کردم که دیگه جونی برام نمونده بود ساعت 10 بود الان نباید توی خونه خودم منتظر آرشام بودم؟! رفتم بالا توی اتاقم کم کم ممکن بود بابا این ها بیان... شاید اگه قبلا بود سامی و برای اینکه بهم نگفته می کشتم اما برام مهم نبود الان...واقعا مهم نبود... رفتم توی دستشویی سرم و بردم زیر شیر آب روشویی چشم هام و بستم آب یخ یخ بود چند دقیقه سر آب سرد موندن سرم و آوردم بالا به چپ و راست تکون دادم تو آیینه نگاه کردم سرخی چشم هام رفته بود... اومدم بیرون سشوار و روشن کردم و موهام و سشوار کردم چقدر برای آرشام خوشگل بودن چقدر موهام و دوست داشت می گفت حق نداری هیچ وقت کوتاهشون کنی...حالا که آرشام نبود هیچ بایدی هم نبود... آروم آروم بافتمش یک گل سر به پایینش زدم قیچی و برداشتم و از یکم از پایین شونه ام موهامو کوتاه کردم به موهام که توی دستم بود نگاه کردم با بغض گفتم وقتی آرشام دیگه براش مهم نیست شماهام دیکه نباید باشید.... انداختمشون توی کمد تا بعدا بندازم بیرون یک آرایش خوشگل کردم از توی چمدون یک تیشرت شلوارک خوشگل برداشتم و پوشیدم موهام و دمب اسبی بستم و رفتم پایین تلوزیون و روشن کردم و پشت به در نشستم یکم کانال هارو بالا پایین کردم ولی اصلا حواسم به تلوزیون نبود فقط خیره شدم بهش... بازم داشتم توی هوای آرشام پرواز می کردم..... @caferoooman نویسنده: یاس ادامه داره.....