#رمان_آنلاین_مغرور_عاشق
#قسمت_226
تک و توک موهای در اومده زیر ابروام رو برداشتم. برای اولین بار بعد سه ماه به مژه های پرپشتم ریمل کشیدم و پشتش هم خط چشم خوشگلی کشیدم و رژ کم رنگ کالباسی رو هم روی لبهای بی رنگم کشیدم.
رفتم سمت کمد. یه شلوار جذب سورمهای که پنج سانت بالای مچ پام بود پوشیدم، یقه اسکی سفیدی پوشیدم و روش هم شنل سفید رنگی که از سر شانه تا پایین زانو چاک داشت و فقط جلو و عقب رو می پوشوند..
شکمم هنوز بزرگ نشده بود. ولی دیگه تخته هم نبود. شال چروک سه متری سورمهای ساده و کفش پاشنه ده سانتی سفید پوشیدم. کیف ستش رو هم انداختم و از خونه زدم بیرون و راه افتادم طرف محل کنسرت..
مثل همیشه شلوغ بود. دستم رو روی شکمم گذاشتم تا بهش تنه نخوره و آروم از بین جمعیت خودم رو کشیدم جلو و سر جام نشستم.
موهام کلاً برای اینکه نشناسنم نصف صورتم رو می پوشوند.. واسه خودم یه پا آدم معروف شده بودم..
نشستم روی صندلی. دلم داشت ضعف می رفت.. یادم اومد از صبح فقط یه کیک خوردم.. باید بعد اینکه این فسقل باباش رو دید یک شام تپل مهمونش کنم..
بعد یک ربع بالاخره برق ها خاموش شد. چراغهای سن روشن شد و سینا و بنیامین اومدن داخل.
مثل اوایل قلبم شروع کرد به تالاپ تالاپ زدن و دخترم هم یه لگد محکم زد که دستم رو به شکمم گرفتم و آخی زیر لب گفتم.
با چشمای تار شده از اشک خیره شدم بهش. یه شلوار کتون سیاه با تیشرت جذب سیا و شال هنرمندی سیاه انداخته بود.
چقدر لاغر شده بود! ته ریشش از همیشه بلندتر بود و زیبایی صورتش رو دوچندان می کرد...
نویسنده: یاس🌱