#رمان_آنلاین_مغرور_عاشق
#قسمت_227
چقدر دلم برای این مرد روبروم تنگ شده بود. چقدر دلتنگ آغوشش مهربونی هاش و مردونگی هاش بودم...
ساعت نزدیک ۱:۳۰ بود که سینا رفت کنار و بنیامین تک روی سن ایستاد. آروم روی سن راه می رفت.
میکروفون رو آورد بالا و شروع کرد به حرف زدن:
_این روزها همه براتون سوال شده که چرا من غمگینم؟ چرا مشکی پوش شدم؟ من مشکی پوش زندگیمم.. زندگیای که بد باهاش تا کردم.. زندگیای که رفت و من رو غمگین کرد.. رفت و من رو دلتنگی کرد.. رفت و من رو سیاه پوش خودش کرد..
برگشت سمت جمعیت و با صدای آرومی گفت:
_کجایی زندگیم؟ کجایی که بنیامین دلش برات تنگ شده؟... برگرد زندگیم... من بدی کردم در حق تو.. ولی بگذر و برگرد.. برگرد و بیشتر از این خوردم نکن...
اشکام مثل ابر بهار میریخت.چیکار کردم من باهات بنیامین؟ چیکار کردم؟
اون حاضر شده بود به خاطر من از غرورش جلوی این همه آدم بگذره.. ولی من احمق چیکار کردم؟
برمیگردم عشقم.. برمیگردم مرد من.. من مادر خوبی برای بچهات نیستم.. من نمیتونم تنهایی مادری کنم..
زیاد توی چشم نبودم چون فقط من نبودم که گریه می کردم.. انگار تمام سالن عقدههای دلشون باز شده بود و اشک می ریختن...
گروه شروع کردن و بنیامین هم شروع کرد به خوندن:
به تو فک کردم باز پر حس پرواز
کو بالم؟
تو خودم گم میشم حرف مردم میشم
بدحالم
(ادامهی آهنگ رو انتهای پارتها بشنوید✨)
نویسنده: یاس🌱
#رمان_آنلاین_تمام_قلب_تو
#قسمت_227
یک پرنده کوچیک که سرش و انداخته بود پایین و پر هاش و بسته بود چشمم و گرفت رو به مرده گفتم :
_ این و می خوام چقدر طول می کشه
_ یکی دوساعت طلا دیگه
_ بله زنجیر هم می خوام...
سری تکون داد و گفتم می رم یکی دوساعت دیگه میام از پاساژ زدم بیرون سوار ماشین شدم و باز بی هدف توی خیابون گشت می زدم رفتم سمت بام تهران... ماشین و پارک کردم و رفتم سمت بالا روی یک نیمکت رو به شهر نشستم و خیره شدم به شهر دلم می خواست آرشام کنارم بود و الانم مثل وقت های دیگه باهم شهر و تماشا می کردیم...
اینقدر به شهر خیره شده بودم و توی فکر بودم که اصلا نفهمیدم کی غروب شد به ساعت نگاه کردم 6 بود سریع بلند شدم و رفتم پایین سوار ماشین شدم و رفتم طلا فروشی حلقه رو گرفتم داخل گردیش یک پرنده رو کار کرده بودن و یک جای زنجیر بهش زده بودن و یک زنجیر ظریف بهش انداخته بود خیلی خوشگل شده بود پولش و دادم و از مغازه اومدم بیرون نشستم توی ماشین انداختم گردنم اصلا معلوم نبود قبلا حلقه بوده با سرعت راه افتادم سمت خونه.....
@caferoooman
نویسنده: یاس
ادامه داره.....