#رمان_آنلاین_تمام_قلب_تو
#قسمت_244
ساعت 5:30 بود بلند شدم رفتم دم اتاقشون بیدارشون کنم دیدم بیدارن دارن باهم سرو کله می زنن که شیدا چی بپوشه برگشتم توی اتاقم دست و صورتم و شستم دلم می خواست بعد سه ماه یک تیپ خوشگل بزنم می خواستم بعد سه ماه بغض یکم خوش بگذرونم....
یک بلیز مردونه صورتی پوشیدم شلوار طوسی راسه پوشیدم و لبه پیراهن و کردم توی شلوار یک مانتو جلو باز سفید آستین سه ربع که تا پایین زانوم بود هم پوشیدم کفش پاشنه 10 سانتی طوسی بند دار پوشیدم با کیف ستش...
موهام و محکم با کش بستم و چند تا تارش و دوطرف ریختم توی صورتم یک روسری طوسی صورتی بلند سر کردم... یکم آرایش هم کردم... به خودم نگاه کردم بعد چند وقت دوباره شده بودم شبیه قدیم پوزخندی به خودم زدم و از اتاق اومدم بیرون هم زمان در باز شد و شیدا و کیارش هم اومدن بیرون...
شیدا هم خیلی خوشگل شده بود یک بلیز قرمز با شلوار دامنی سفید پوشیده بود با صندل قرمز شال سفید هم سرش انداخته بود و موهای چتریش و ریخته بود توی صورتش... کیارش خندید و گفت :
_ نه مثل اینکه شما دوتا کلا قصد کردید امشب همه رو زخمی کنید
دست شیدا رو گرفتم و همین طور که باهم می رفتیم پایین گفتم :
_ بله پس چی خیال کردی
شیدا ریز خندید منم یک لبخند زدم در گوشم گفت :
_ اومده ایران جوگیر شده میگه این چیه پوشیدی پوشیده تر بپوش
آروم لبخند زدم خودش خندید...
از مامان و بابا خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم و از خونه زدیم بیرون ماشین و کنار خونه زدم کنار شیدا گفت :
_ چی شد آوین؟!
_ یک نفر دیگه هم قراره امشب باهامون بیاد الان دیگه پیداش می شه
@caferoooman
نویسنده: یاس
ادامه داره.....