eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
332 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسد به دستم ↓ https://harfeto.timefriend.net/16655774622952 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم گیج دنبالش گشتم پیداش کردم به صفحه اش نگاه کردم چشمم تار می دید و نمی تونستم اسم مخاطب و بخونم جواب دادم و با صدای گرفته گفتم : _ بله بفرمایید _ الو...الو آوین.. با صدای هول سامیار خواب از چشمم پرید و با نگرانی گفتم : _ الو سامی تویی؟ چی شده.. _ آوین نازگل دردش گرفت آوردمش بیمارستان گفتن موقع زایمانه الان اتاق عمل نمی دونستم باید چیکار کنم. با تعجب گفتم : _ الان؟! سامی نازگل مگه هفت ماهش نیست؟! _ چرا خوب زود زایمان کرده به من چه اه... لبخند گشادی زدم و گفتم : _ خب کدوم بیمارستانی _آدرس و برات می فرستم _ باشه الان راه میفتم تو خودت و کنترل کن به یکی دیگه هم اگه تونستی زنگ بزن بیاد.. _ باشه فعلا گوشی و قطع کردم پریدم یک آب به دست و صورتم زدم ساعت 3صبح بود یک شلوار شش جیب کبریتی سبز پوشیدم یک مانتو خاکی روسری بلند سبز انداختم روی سرم و یک طرفش و ساده انداختم طرف دیگه پوتین های نازک تابستانی کوتاه هم پوشیدم گوشیم و.سوعیچ ماشین و برداشتم و از اتاقم زدم بیرون از پله ها رفتم پایین داشتم می رفتم بیرون که با صدای متعجب بابا برگشتم عقب : _ کجا می ری آوین؟! _ نازگل حالش بد شده بردنش بیمارستان دارم می رم پیش سامی _ جدی؟! مراقب خودت باش خبر بده _ باشه چشم خداحافظ... سوار ماشین و شدم و از خونه زدم بیرون و راه افتادم سمت آدرسی که سامی فرستاده بود... @caferoooman نویسنده: یاس ادامه داره....