eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
335 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسه به دستم https://harfeto.timefriend.net/17501091664522 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم داشتم از خواب خفه می شدم دستی به موهام کشیدم دیشب خرگوشی بسته بودمشون از پنجره بیرون و نگاه کردم هنوز تاریک بود من چرا بیدار شدم پس ساعت و نگاه کردم اذان بود آروم زدم توی سرم و با چشم های بسته از تخت پیریدم پایین در اتاق و آروم باز کردم و رفتم توی سالن دستشویی ته سالن بود و اون لحظه برام دور ترین نقطه ممکن توی دنیا بود همون طوری که کفشام لخ لخ روی موزاییک ها کشیده میشد رفتم سمت دستشویی بنیامین از قسمت مردونه اش اومد بیرون آستینش بالا بود و دست ها و صورت و موهاش خیس بود وضو گرفته بود؟ این مگه نماز می خوند؟ داشت می رفت سمت اتاقشون که چشمش به من خورد چشم هاش درشت شد و عصبانی با قدم های بلند اومد سمتم اینقدر خوابم میومد که دوتا میدیمش اومد جلوم ایستاد حس می کردم الان شبیه معتادام جلوش با یه حرکت حوله سفیدی که دستش بود و انداخت روی سرم و گفت: _میای بیرون یه چیزی سرت کن اصلا نمی فهمیدم چی میگه دستی به سرم کشیدم چشم هام تا آخرین حد ممکن گشاد شد روسری سرم نکرده بودم تا تمام توانم دویدم سمت دستشویی و خودم و توی آیینه نگاه کردم موهای خرگوشیم از بغل کامل دورم و گرفته بود حوله سفید بنیامین هم فقط قسمت کوچیکی از سرم و گرفته بود وای خاک تو سر حواس پرتم کنن الان برام دست میگیره خدایا غلط کردم توبه توبه خنده ام گرفته بود با اون موها شبیه بچه ها شده بودم وضو گرفتم و توی راهرو سرک کشیدم هیچ کس نبود خاک تو سر تارک الصلاه شون تا اتاق یه نفس دویدم مهرم و از کیفم در آوردم حوله بنیامین و انداختم روی شوفاژ و نماز و خوندم هنوز آفتاب طلوع نکرده بود پس حالا حالا ها بیدار نمی شن رفتم توی تخت و سریع خوابم برد... نویسنده:یاس
اوایل اردیبهشت بود ولی هوا هنوز یکم سوز داشت..اولین سالی بود که بعد عید هنوز سرد بود..یک بارونی مخمل کرم ساده که دوتا جیب کنارش داشت و یک زنجیر ساده سفید مثل کمر بند دورش بود پوشیدم تا بالای زانوم بود یک شلوار جذب سفید هم پوشیدم کلاه بافت هنرمندی که یک طرفش کج می افتاد و گذاشتم روی سرم و موهام و کامل دادم داخلش و فقط جلوش فرق کج گذاشتم بیرون..یک شال گردن هم گذاشتم تا گردنم معلوم نباشه کفش تخت عروسکی کرمی هم پوشیدم کیف و.بی خیال..هوس کردم خوشگل کنم یک خط چشم تقریبا کلفت دنباله دار کشیدم و تهش و حسابی خوشگل کردم کلی ریمل زدم جلوه چشم هام چندین برابر شد رژ قرمز جیغم و هم زدم وووی چه خوشگل شدم..گوشیم و.برداشتم و از اتاق زدم بیرون هم زمان آرشام هم ار اتاقش آومد بیرون آخه خاله و عمو.تو یک اتاق بودن آرشام هم توی یک اتاق چیزی که خونه.ما زیاد داشت اتاق بود..اوه اوه چه ستی هم کرده بودیم..یک شلوار جذب سفید پوشیده بود با پیراهن اندامی کرم که رسما بازوهاش داشتن جرش می دادن..کالج مردونه کرمی خوشگلی هم پاش بود یک شال هنرمندی سفید هن ساده دور گردنش بسته بود..پوز خند صدا داری زد و گفت: _ می خوای برات صندلی بیارم بشینی نگاه کنی?? اینطوری پاهات خسته می شه... چشم غره ای رفتم و همونطور که از پله ها می رفتم پایین گفتم: _ خیلی خودت و دسته بالا نگیر می خواستم ببینم در شانمون هستی یا نه?! رفتم پایین دیدم هیچکس نیست واااا کجا رفتن این ها?! روی تخته وایت برد کوچیک روی اپن چیزی نوشته بود رفتم جلو خط مامان بود نوشته بود: _ آوینم ما میز رزرو کرده بودیم اگه دیر می رفتیم جامون می پرید تو با آرشام بیا بام.. میز برای چی?! شام که خوردیم اینام مشکوک می زنن ها با صدای آرشام که گفت بیا بریم به خودم اومدم و دنبالش از خونه زدم بیرون خودش سوا. شد بعد چند ثانیه در سمت شاگرد رفت بالا و من نشستم و راه افتاد...بهترین خوبی ماشینش این بود که دو نفره بود و.من هر دفعه دغدغه این و نداشتم که جلو بشینم یا عقب?? ضبط و روشن کرد و صداش و تا ته برد بالا سرم و به پشتی صندلی تکیه دادم و سعی کردم به آهنگ گوش بدم: تصمیمم رفتن بود اما برگشتم / چون هیچ جا واسم خونم نمیشه / من عاشق هرکی می شدم جز تو / تا این اندازه مدیونم نمی شد / تصمیمم رفتن بود اما فهمیدم / با رفتن احساسم عوض نمیشه / گفتم بر می گردم و می مونم باش / اونم از لجبازیاش خسته می شه / برگشتم دیدم حالت خوبه / قلبت عین ساعت می کوبه / بی خودی پس داشت / قلبم از دوریت / سکته می کرد / من در گیر شب بی خوابیمم / تو آرامش داری حتی بی من / اینه که می گم با تو نمیشه / زندگی کرد / آروم آروم فهمیدم تنها بودن / گاهی از باهم بودن بهتر میشه / آروم آروم فهمیدم تنها موندم / فهمیدم روزایی سختی در پیشه /برگشتم دیدم حالت خوبه / قلبت عین ساعت می کوبه / بی خودی پس داشت / قلبم از دوریت / سکته می کرد / من درگیر شب بی خوابیمم / تو آرامش داری حتی بی من / اینه که می گم با تو نمیشه / زندگی کرد.. ( آناهیتا..برگشتم) ایول چه آهنگ باحالی بود ولی چقدر غمگین چرا آرشام اینا رو.گوش می داد?! @caferooman ادامه داره....🐮🐨
آنیل بود تشخیص چشای مشکیش حتی تو اون تاریکی هم خیلی سخت نبود لب زد _ کدوم وضعیت؟ _ من طاقت این چیزا رو ندارم محسن تو انتخابش اشتباه کرده... _ وقتی محسن تورو بهم معرفی کرد مطمئن بودم باید منتظر مشکلات جدیدی با یه دختر لوس باشم ولی وقتی دیدم تو این مدت چجوری رو پاهای خودت ایستادی فهمیدم انتخابش عالی بوده... من عالی بودم؟ کارم عالی بود؟ نمیدونست همین عالی بودن قراره خودشو نابود کنه؟ چرا ذاتش اینقدر برام بد نبود؟ یه لبخند کوچیک زدمو دوباره سرمو برگردوندم سمت آسمون هنوزم پر ستاره دنباله دار بود... من باید این ماموریتو تموم میکردم به هر قیمتی که شده بود... حدود یک ساعت بعد تموم شد تو تموم طول این یک ساعت فقط یه عطر خوشبو توی ببینیم بود از جام بلند شدمو بدون اینکه چیزی بگم رفتم بالا توی اتاقم هامون هم پایین بود توی راهرو دستیار ملوانو دیدم یه پسر حدودا ۳۲ ساله بور بود و لباس سفید تنش بود نزدیکش که شدن کج شد تا رد شدم و گفت: _ درخدمتیم باشیم خانوم برگشتم سمتش داغون بودم از وضعیتم کیس بوکس بهتر از این کصافت؟ مشت اولو زدم توی صورتش دادش بلند شد پرتش کردم و رفتم بالا سرش و تامی خورد زدمش همه اومده بودن بالا و جلوی راهرو ایستاده بودنو با چشم های گرد نگاهم میکردن هامون چشماش از همه گرتر بود دیگه داشت جون میداد که ولش کردم لباسمو تکوندمو رو به بقیه گفتم : _ حرف مفت زد... جمع کنید لششو رفتم توی اتاقمو درو محکم کوبیدم بهم خالی شده بودمو خوشحال کاش هر چند روز یه بار یکی و می‌تونستم مث سگ بزنم.. کتمو کندمو و خودمو پرت کردم روی تخت خسته بودم ولی خوابم نمی‌برد بلند شدم از پنجره کوچک اتاق بیرونو نگاه کردم آب بود و آب گوشیمو برداشتم یکم بازی کردم حوصلم بدجور سر رفته بود ولی از اتاق هم حوصله نداشتم برم بیرون از تو کیفم یه قرص خواب درآوردم خوردمو دوباره پرت شدم رو تخت اینقدر فکر و خیال کردم تا خوابم برد نویسنده:یاس ادامه داره...